نگاهی گذرا به حس منفعتطلبی انسان و سود و زیان جمعی آن
شاید در این امر هیچکسی تردید نداشته باشد که حس منفعتطلبی در نهاد و طبیعت هر فرد نهاده شده است. از همان اوان طفولیت انسان، این حس را در قالب رفتارهای پرتنش و دعواهای کودکانه نشان میدهد. بارها تعامل و تقابل کودکان را بر سر بازی و اسباببازی شاهد بودهایم، گاهی یک کودک همهچیز را برای خود میخواهد و کودک دیگر نیز برای تصاحب آن از زور کار میگیرد و در صورت عدم توان از شیوه گریه سردادن و دادوفریاد راه انداختن استفاده میکند و گاهی هم در یک فضای آرام، صمیمی و عاری از هرگونه تنش و درگیری با همدیگر سرگرم بازی هستند. این تعامل و تقابل منفعت محورانه در سنین بعد از کودکی با توجه به موقعیت و شخصیت آدمها در مقیاسهای متفاوت اشباع میشود. افراطیترین و ویرانگرترین شکل تقابل منفعتطلبی در قالبهای جنگ، خونریزی، استثمارگری و ایجاد نظامهای استبدادی خود را نشان میدهد.
معقولترین و منطقیترین شیوه اشباع این حس نیرومند آن است که در بستر فعالیتهای جمعی و عامالمنفعه صورت گیرد. در سنت تفکر غربی مساله «منفعت» از دیرباز تاکنون نقش بنیادینی را در تحلیل رفتار و کنش افراد بازی کرده است. متفکران متعدد غربی روی آن بسیار اندیشیدهاند و با این مفهوم شالوده نظامهای اقتصادی، اخلاقی و سیاسیشان را برساختهاند. مثلا لاروشفوکو از منفعت برای فهم کنش متقابل افراد و تحلیل رفتار اخلاقی آنان بهره جسته است. جرمی بنتام از منافع بهعنوان بنیان فلسفه اخلاق کار گرفت و مکتب فایدهگرایی اخلاقی را بر آن بنیان نهاد. او بهشدت به مفهوم «منفعت» باورمند بود و راجع به آن گفته بود: «با عنایت به مفهوم منفعت در گستردهترین معنای آن هیچ کنش بیمنفعت انسانی نه وجود داشته است و نه میتواند به وجود بیاید».
دیوید هیوم نظریهای کلی در رابطه با عدالت و انصاف و دولت را بر اساس منافع بسط داد و آدام اسمیت و جان استوارت میل از ایده منفعت در حوزه اقتصادی استفاده نمودند و با انجام این کار علم اقتصاد نوین را پیریزی نمودند. با شکلگیری نظامهای سیاسی دموکراتیک باز هر کشوری از این حس منفعتطلبی در جهت مدیریت و توسعه کشورشان سود فراوان جستند. متفکران غربی با تحقیق و تأمل و تفکر روی مفهوم «منفعت» هرچند که موفق نشدهاند کاملا از آسیبهای آن جلوگیری نمایند، اما توانستهاند از طریق ایجاد سیستمهای مدیریتی مدرن در بخش های سیاسی، اقتصادی، تکنیکی و غیره تا حدودی جویبار منافع شخصی را در رودخانه منافع جمعی هدایت و وصل نمایند. اما در جوامع توسعه نیافته، این حس قدرتمند بارها تبدیل به طوفان خسران خیز شده است.
به بیان روشنتر منافع شخصی آنگاه خسارتبار و بنیانبرانداز است که جامعه فاقد یک مکانیسم دموکراتیک، قدرتمند و بازدارنده باشد. اصولا جامعه هرچه عقبماندهتر و دچار انحطاط و فقر فکری و فرهنگی باشد به همان مقیاس فاقد سیستم بازدارندگی از سواستفادهها و بهرهکشیها از دیگران خواهد بود. در چنین جامعهای به قول توماس هابز انسانها گرگ هم خواهند بود. زیرا از دیدگاه برخی اندیشمندانی چون علامه طباطبایی انسانها فطرتا مدنی بالاستخدام است نه مدنی بالطبع؛ یعنی برای رفع نیازهای خود هر چیزی و حتی هم نوع خود را برای بهرهمندی خودش استخدام میکنند و به ملکیت خود درمیآورند و از آن بهعنوان وسیله و ابزار، کار میگیرند تا بیشترین سود و منفعت را نصیب شوند. طبق این دیدگاه ازآنجاکه همهی انسانها از این ویژگی استخدام گری و منفعتطلبی برخوردار هستند و نسبت به هم نگاه ابزارگرایانه دارند طبعا در جامعهی دارای نظام نابرابر، تبعیض محور، استبدادی و منحط، افراد طماع و منفعت محور سود و منفعتشان را در خلای نظام باکفایت، در فریب دادن تودهها، در اتخاذ سیاست پوپولیستی و با خدمت به دستگاه قدرت دنبال میکنند.
افغانستان بهطور عام و جامعه هزاره بهطور خاص مصداق روشن چنین جامعهای میباشد. هزارهها به دلیل نبود انسجام و همبستگی اجتماعی، جزیرهای فکر کردن و به خاطر فقدان مرجعیت سیاسی مقتدر که از منافع جمعی آنها دفاع نمایند همواره به فکر منافع و مصالح شخصی خود هستند. اساسا برای اغلب سیاستمداران و سران این قوم در کنشها و واکنشهای سیاسی و چانهزنیها با حکومتهای انحصارگر و قبیله محور آنچه اصل و حیاتی بوده و هست منافع شخصیشان بوده و بس.
این رویه نشاندهنده ضعف خرد سیاسی این قوم است. چراکه برخی اقوام، طوایف و ملتهای تحت ستم و قربانیان نسلکشی درگذشته از یکجایی به بعد ملتفت شدند که حقوق و منافعشان جز نشستن بر سر خوان جمعی و مصالح عمومی قابلدستیابی نیست و معطوف بودن به منافع شخصی آنان را بیش از قبل در معرض فنا و تباهی قرار میدهد، لذا تغییر رویه دادند و مصلحت قومی و اجتماعیشان را مقدم بر منفعت شخصی نمودند و این دگردیسی در رفتار سیاسی سرنوشت آنها را در جهت زیست عزتمندانه و شرافتمندانه تغییر داد.
این یعنی قوت خرد سیاسی یک قوم که توانسته آنها را از تحت ستم و تباهی نجات بخشد که متأسفانه مردم هزاره از این لحاظ بهشدت در موضع ضعف و ناتوانی قرار دارند. این تجارب ارزشمند تاریخی به ما میگوید که یک ملت تا زمانی که منافع شخصی برایشان محوریت داشته و مصالح جمعیشان در حواشی و مغفول واقعشده باشد آن ملت هیچگاه از زیر سیطره ساطور ستمگران نمیتوانند رهایی یابند. چراکه به تعبیر ریچارد سوئد برگ: «منافع شخصی گاهی حکم یک تیغ را دارد که ریشه منافع عمومی را میبرد و قطع میکند». زیرا ازنظر ریچارد: «با منافع شخصی سیاست دچار مشکل میشود و درهایش به روی بیعدالتی، نابرابری، پایمال کردن حقوق دیگران گشوده خواهد شد و در بلندمدت کامیابی، رفاه و آسایش و رهایی از چنگال ستم و تبعیض و انحصارگرایی و نسلکشی پایان مییابد».
تجارب چند دهه اخیر کشور ما بهخوبی صدق این مدعا را ثابت میکند که هدف اصلی و اساسی سیاستمداران غیر پشتون بخصوص سران هزاره از مبارزه و ستیزه با تبعیض، بیعدالتی و انحصارطلبی فقط اطفای آتش قدرتطلبی، اشباع اشتهای منفعت خواهی، تجملگرایی و مقامپرستی بوده است نه رهایی مردم خود از محرومیت و محکومیت و بیعدالتی پشتونیستها. در طی این سالها سیاستمداران ما امر سیاسی را نه ابزار دستیابی به عدالت، برابری و احقاق حقوق مردم و اقوام محروم بلکه فقط نردبان صعودشان به وزارت، ریاست و منصب دولتی میدانستند، وقتی به آن دست نمییافتند یا از مقامشان عزل میشدند بوق و کرنا راه میانداختند که جریان عدالتخواهی و مبارزه با انحصارگرایی با خطر مواجه شده است. در این میان آنچه برای آنان ذرهای اهمیت نداشت حقوق و خواستههای مشروع مردم بود.
قصد آنان از جار زدن در شیپور تبلیغاتی این بود که تودهها را تحریک کنند تا موجی علیه دولت ایجاد نمایند و با سوارشدن بر آن به هدفشان نایل آیند. راز سقوط جمهوریت و شکست جنبشهای عدالتخواهی مثل جنبش تبسم و روشنایی در همین حس سیریناپذیر منفعتطلبی سردمداران غیر پشتون و سران هزاره بود. جمعبندی بحث این است که هزارهها به دلیل فقدان مواهب رهاییبخش«خرد سیاسی» هیچگاه نتوانستند از چنبره منافع شخصی، طایفهای و جناحی فراتر روند و سرنوشت جمعیشان را از افق بالاتر و برتر بنگرند و عاجزتر از آن بودهاند که موقعیت و شرایط خطیر خویش را درست درک کنند، از اختلافات بیش از یک سده عبرت بگیرند، به خود آیند و با انسجام و اتحاد بهپیش روند و با نگاه و دیدگاه راهبردی و استراتژیکی به سرنوشت جمعیشان بنگرند. بدون اینکه ملتفت شوند که نگاه کلان و فرا شخصی به سیاست و قدرت در ضمن تأمین منافع شخصیشان هرچند در درازمدت، قطعا به نفع کلیت هزارهها میباشد.