نوسازی و مدرنیسم پروژه ناتمام در افغانستان
بسیاری از مورخان، تاریخ جهان را به مدرن و پیشامدرن تقسیم میکنند. پیشامدرن، به قبل از قرن هفدهم و عصر روشنگری اشاره دارد که بهعنوان عصر تاریکی یا قرونوسطی شناخته میشود. اما دوران مدرن، دوران حاکمیت عقل، تجربه و کوشش پیوسته برای پیشرفت و توسعه است. برخلاف عصر پیشامدرن، تاریخ دنیای مدرن بسیار کمتر است. تقریبا از قرن پانزدهم به اینسو مدرنیته، مدرنیسم، و مدرنیزاسیون پدید آمد و دگرگونیهای بسیار بیسابقهای بر نگرش و زندگی بشر به وجود آورد.
همه اصطلاحاتی که از واژه «مدرن و نوسازی» مشتق شده، حالتها و ابعاد مختلف چنین روندی را نشان میدهند و در زبان عربی و فارسی آن را بهعنوان «تجدد» میشناسیم. واژه تجدد تقریبا معادل واژه «مدرنیته» است، هرچند داوری درباره هممعنایی آن دو نیاز به بررسی بیشتر دارد، همانگونه که در ادامه خواهد آمد. مدرنیته پرسشهای بسیاری را نیز خلق کرد. مبانی، اثرات و پیامدهای آن، دلمشغولی ارباب علوم و فنون واقعشده و مباحث مستوفیای پیرامون آن پدید آمده است.
اما نخستین پرسش برای انسان مسلمان، نحوه مواجهه مسلمانان با تجدد و نوسازی است. با قطعنظر از فرازوفرود مواجهه مسلمانان، فراوانی کاربرد آن در جهان اسلام گویای آن است که جوامع اسلامی به اشکالی با تجدد و مشتقات آن درگیر شدهاند. اما تردیدی نیست که مدرنیسم و یا تجددگرایی برای مسلمانان و کشورهای اسلامی، مخصوصا در افغانستان پدیده میهمان، وارداتی و پسینی است. تاریخ ورود آن به جغرافیای زیست مسلمانان، به آخرین سده بازمیگردد. تجدد و پرداختن به آن در جهان اسلام زمانی مطرح شد که جوامع غربی فرسنگها در این مسیر راه پیموده و تجربههای تازهای برای بشریت در حوزهها مختلف به ارمغان آورده بودند. اما درعینحال، همهگیری بحث تجدد، نوسازی و مدرنیسم و مشتقات آن در تمام کشورهای اسلامی حداقل در چند دهه اخیر یکی از پررونقترین مباحث در محافل علمی و آکادمیک بوده و توجه بسیاری از اندیشمندان، فرهنگیان و اربابان دانش و فنون را به خود معطوف داشته است.
اما پرسش دیگر، پرسش از وضعیت مدرنیسم و نوسازی در افغانستان است، پرسشی که برای ما اهمیت بسیار دارد. هرچند تاریخ و سرنوشت این کشور از سرنوشت دیگر کشورهای مسلمان درمجموع جدا نیست، افغانستان ویژگیهای متمایز و اختصاصی بسیار تاثیرگذار نیز دارد. وضعیت امروز این کشور و سرنوشت مردمان آن بهخوبی گویای همین تمایز برجسته است. همین امر موجب میشود روند ورود و فرازوفرودهای مدرنیسم و نوسازی در این کشور نیاز به بررسی جداگانه داشته باشد. ازاینرو، در این نوشتار نیز صحبت از افغانستان است؛ کشوری که نهتنها درگذشته، بلکه هماکنون نیز درگیر ستیز میان سنت، تجدد و نوسازی است. سنتگرایان دینی در سطوح مختلفی نمودها و آثار تمدن و تجدد و نوسازی را هدف قرار داده و قاطعانه با آن مبارزه کردهاند. هرچند افغانستان با تاخیر و بهصورت ناقص، پا بهپای کشورهای اسلامی مانند مصر، ترکیه، و ایران آغوش خود را به روی تجدد و نوسازی گشود، مدرنیته و نوسازی در این کشور با چالشهای بسیار بیشتر از آن کشورها مواجهه شد؛ چالشهایی که هرگونه اقدام برای دستیابی به تجدد و نوسازی را نهتنها ناکام گذاشت، بلکه حتی موجب تقویت سنتگرایی مذهبی و قبیلهای شد. نتیجه مبارزه شاه آمان الله برای کاستن از حاکمیت سنت، حاکمیت قرونوسطایی حبیبالله کلکانی شد، پیامد مبارزه کمونیستها، حاکمیت مجاهدین و سرانجام، نتیجه حدود بیست سال تلاش جامعه جهانی برای خروج افغانستان از سیطره سنت، شکلگیری مجدد نظام طالبانی و حاکمیت مطلق آن بر افغانستان شد.
به گواه بسیاری از مورخان و افغانستان شناسان ورود نشانههای مدرنیسم و نوسازی در افغانستان به نیمه دوم قرن نوزدهم بازمیگردد. نوسازیهای اندکی در دورههای حکومت امیر دوستمحمد خان، امیر شیرعلی خان و عبدالرحمن خان اتفاق افتاد، اما در حقیقت آغاز قرن بیستم و تحویل قدرت از پدر (عبدالرحمن خان) به پسر (امیر حبیبالله خان) را میتوان نقطه عطفی در گذار افغانستان از سنت به مدرنیسم تلقی کرد، بهویژه اینکه مدرنیسم و نوسازی در سالهای نخست زمامداری پسر در زیرپوست روندهای دیگری مانند مشروطیت حرکت مینمود. در همین دوره بود که در کنار ورود اندیشههای نو، برخی نمادها و ابزارهای تمدن نیز به افغانستان وارد شد، مانند تاسیس دارالفنونها، مکاتب جدید، اعزام دانشجویان به خارج، انتشار مطبوعات، تجهیز نظامیان به تسلیحات جدید، و… در این دوره، کوششهای آشکاری صورت گرفت تا افغانستان، از نظام کهنه و بسته سنت که قرنها در آن گیرکرده بود، بیرون آورده شود.
همچنین در دوره حبیبالله خان، مشروطهخواهان نهتنها به دنبال محدود کردن قدرت و به وجود آوردن نظام مبتنی بر قانون اساسی بودند، بلکه نماینده نهضت مدرنیسم نیز محسوب میشدند. به همین خاطر است که با بسته شدن دروازه مشروطیت توسط حکومت، چراغ نهضت تجددگرایی و نوسازی نیز به خاموشی گرایید، هرچند میتوان گفت مدرنیسم و نوسازی چیزی نیست که همواره تحت اراده رژیمها قبض و بسط پیدا کند، زیرا حتی دربستهترین رژیمها، مدرنیسم و نوسازی راه خود را رفته و چهبسا در ابعاد فنی و تکنیکی و نوسازیها، از حمایت رژیمهای سیاسی نیز برخوردار میشود. بنابراین، رژیمها بخواهند یا نخواهند، استقبال از تجدد و نوسازی کمابیش گریزناپذیر است.
دوره شاه امانالله از جهات بسیاری بهعنوان نقطه عطفی در تاریخ افغانستان معاصر محسوب میشود. از منظر مدرنیسم و نوسازی نیز باید این دوره را بهصورت متفاوت موردتوجه قرار داد. تردیدی نیست که هم او بود که باب بسیاری از روندها و فرایندهای تجددگرایی و نوسازی را در افغانستان گشود و مدرنیسم در جامعه بهشدت سنتی افغانستان در سطوح و ابعاد مختلفی مجال کنشگری پیدا کرد. شاه نوگرای افغانستان آشکارا به دنبال نوسازی بود و به این منظور او ناگزیر بود نبرد سختی را با سنتگرایان که از جهات مختلفی برنامههای او را به چالش میکشیدند، برگزار کند. در این نبرد او هرچند دستآوردهای مهمی داشت، اما درنهایت سنتگرایان راه را بر او بستند و میتوان گفت که شاه جوان و متجدد، حیات حکومت خویش را بر سر مدرنیسم و نوسازی گذاشت. شکستی که شاه امانالله در حوزه نوسازی و مدرنیزاسیون تجربه کرد، آثار آن تاکنون در باب مدرنیسم و نوسازی افغانی باقی است. به نظر میرسد شاه جوان مانند بسیاری از حاکمان دیگر افغانستان، درک درست و جامعی از تجدد و نوسازی نداشت و اگر هم داشت، نتوانست آن را متناسب با شرایط افغانستان و سنتهای حاکم بر ذهن و روان مردم این کشور همنوا کند.
ازاینرو، حکومتهای پسین نیز با عبرت گرفتن از سرنوشت شاه نوگرا، در عبور از سنتها و میل به تجدد و نوسازی بسیار محتاطانه عمل نمودند. در حقیقت طول عمر حکومت محمد ظاهر شاه به تعهد وی و خانواده آل یحیی بهنظام سنتی جامعه افغانی بیارتباط نیست. نیمقرن حکومت این خانواده بر افغانستان در شرایطی صورت گرفت که سایر کشورهای اسلامی تحولات شتابانی را به سمت نوسازی تجربه میکردند. بسیاری از آگاهان علت عقبماندگی افغانستان را در میانه قرن بیستم به سبک حکمرانی سنتگرایانه این رژیم مربوط میدانند؛ رژیمی که بیشترین تلاشش برای حفظ بقای خود در قدرت بود. لازمه حفظ قدرت، پاسداشت از سنتهای جامعه قبیلهی و پرهیز از هرگونه تلاش برای مدرنیزاسیون کشور بود.
روی کار آمدن رژیم خلقی در سال ۱۹۷۸ را میتوان فرصتی برای مدرنیسم در افغانستان تلقی کرد. اما این رژیم مدعی مدرنیزاسیون کشور به سبک مارکسیستی بود. برنامههای نوگرایانه خلقیها که با شتاب زیادی تعقیب میشد، درنهایت سنتگرایان مذهبی را شوراند. در حقیقت جنگ میان اسلامگرایان از سال ۱۹۷۹ با خلقیها و نیروهای اتحاد جماهیر شوروی، جنگ میان سنت و مدرنیسم و نوسازی بود. کشورهای غربی با درک وفاداری مردم افغانستان به سنتهای قبیلهی و مذهبی، به تحریک مردم پرداختند و سرانجام، در این جنگ بار دیگر سنتگرایان به پیروزی رسیدند. دولت اسلامی مجاهدین و امارت اول طالبان، دو نمونه از رژیمهای دینی بودند که مدرنیسم، نوسازی مهمترین قربانی کارنامه آنها بود. روی کار آمدن جمهوری اسلامی در سال ۲۰۰۱م، امیدهای بسیاری برای مدرنیستها و نوسازی پدید آورد تا شاید بتوانند نام افغانستان را از لیست سنتیترین کشورهای جهان حذف کنند. جستوخیزهای بیستساله آنان در سایه حمایت جامعه جهانی هرچند آوردههای بسیاری داشت، این بار نیز نهضت تجددخواهی و نوسازی به دیوار سنت برخورد کرد. با بازگشت مجدد طالبان به قدرت، جمهوری اسلامی و مدرنیسم توامان از افغانستان رخت بربستند. در حال حاضر نیز رژیم حاکم گامبهگام در حال زدایش و پالایش نمادهای مدرنیسم و نوسازی در سطوح و زوایای مختلف است.
مدرنیزاسیون و نوسازی در افغانستان بهمانند سایر روندهای تحولآفرین مانند مشروطهخواهی، دموکراتیزاسیون، دولت-ملت سازی، و هویت ملی پروسهای ناکام و ناتمام است. درحالیکه نیروهای آینده مدرنیزاسیون و نوسازی یا افغانستان را ترک کرده یا در حال ترک افغانستان هستند و تجدد ستیزان طالبان آخرین نیروها و نمادهای مدرن و نوسازی را در افغانستان هدف قرار دادهاند، مدرنیسم و نوسازی افغانی تا فرصتی دیگر متوقف است. بااینوجود افغانستان تافته جدا بافته در جامعه جهانی نیست. مدرنیسم و نوسازی حاکم مطلق جهان است و هیچ نیرویی توان ایستادگی طولانیمدت در برابر آن را ندارد. حتی در بدنه رهبری حکومت طالبان نیز درزهای محسوسی در رابطه باسیاست تجدد ستیزی رهبران آن دیده میشود. حتی طالبان را میتوان به طالبان مدرن و سنتی تقسیم کرد. چه آنکه بسیاری از رهبران طالبان از مزایا و فرصتهای دنیای مدرن بهویژه در عرصه ارتباطات بهصورت گستردهای استفاده میکند و از مظاهر و محصولات دنیای مدرن لذت میبرند.
همه ما هم بر این باور هستیم و تردیدی هم نیست که در افغانستان آینده از آنِ مدرنیسم و نوسازی است و سنتگرایی نمیتواند در درازمدت منافع و اشتهای نیروهای جناح راست را تامین کند. در جدالهای دیرینه میان نیروهای سنت و تجدد، دومی بارها مغلوب شده، و این به این دلیل است که سنت ریشههای قویتری در افغانستان دارد و شکل و شمایل جامعه افغانی بهویژه در نواحی پشتوننشین به نحوی است که بهسادگی تن به تغییر نمیدهد.
اما برای بیرون رفت از وضعیت قهقرایی و عقبگرد کنونی، رسالت همه این است که وضعیت فعلی و گذشتههای تاریک را به هم گره بزنند و درنتیجه یک اراده جمعی برای نابودی سیاهیها به وجود بیاورند. نیروهای روشن و آگاهیبخش و مبارزان با طرد باورهای دگم گونه و پرداختن به نوآوریها اندیشهای در دفاع از منافع مردم قرارگرفته و شهامت مبارزه را در عرصه تفکر تبارز بدهند جنبش و نیروهای جدید با استواری و پیگیرانه در راه تشکیل جدید مبارزان راه عدالت و آزادی گام بردارند و شهامتشان را تبارز بدهند.