جفای من بر مزاری و جفای مزاری بر من
بدون هیچ تردیدی شهید مزاری بی مانندترین رهبری سیاسی بود که مردم را از جان و دل دوست داشت. دلیل این مدعی هیچ واقعیتی جز این نیست که رهبر شهید فنایی در منافع مردم بود. مزاری، رهبری بود که جدای از هزاره شخصیتی برایشان نمیدید و سوای منافع مردم، منافعی در فلسفه رهبریاش سراغ نمیگرفت. درواقع رهبر شهید، عبدالعلی مزاری را در قامت خم شده هزاره معنا میکرد و دردی جز این نداشت که باید بندهای شکسته این قامت خم شده را دوباره شکستهبندی کند. به
همیندلیل، او سراغ پستهای معاونت ووزارت نرفت و تصدی این پستها را از سوی خودش خلاف اهداف فنای در منافع مردم و هزاره میدید. چرا رهبر شهید وارد ساختار قدرت نشد؟ شهید مزاری از تاریخ آموخته بود که اگر وارد سیستم قدرت شود دیگر عملا مدافع مردم نخواهد بود و در عوض باید مانند خوانین و اربابان دوره عبدالرحمن سر را در برابر ستمهای قومی خم گرفته و با شرمندگی تمام نظارهگر فروش ارزان ناموس هزاره باشد. او به درستی فهمیده بود که اگر شخص خودش با تصدی یکی از پستهای مهم به مهره قدرت تبدیل شود، ناچار برای دفاع از آن دادخواهان تبسم و شهدای روشنایی را شکست خوردگان انتخاباتی و مردمان بی بوریا و بی ستاره بخواند. از اینرو، شهید مزاری آگاهانه منافع مردم و تغییر نگاه تحقیر آمیر تاریخی نسبت به هزاره را به سهمگیری شخصی از قدرت ترجیح داد.
هزاره بودن جرم نیست، کلید واژه مزاری برای تغییر منطق کلی سیاست بود. همین جرم زدایی از هزاره، جفای بزرگی مزاری بر من است. چرا که من به مجرمیت تاریخی خود عادت کرده بودم و ظلم و نابرابری را بهعنوان پاداش این مجرمیت و شلاق استحقاقی ارباب و برده پذیرفته بودم. اما شهید مزاری به یکباره خلاف عادت عمل کرد و ستم پذیری و خود جرم انگاری من را از بنیاد ناروا دانسته و آن را توطیه سیاسی و تاریخی بیش ندانست. همین خلافآمد عادت و بیداری از هویت غیر مجرمانه من، جفای مزاری بر من است. تنها به این دلیل که من پس از گذشت صدسال ظم و بیعدالتی تازه به ظلم پذیری و انسان درجه سوم عادت کرده بودم و با شلاق ستم و نابرابری خو گرفته بودم. من به مجرمیت خود ایمان آورده بودم و رنجهای ناشی از تازیانه ارباب ستم را لالایی راحتی برای خواب راحتم در بستر ستمپذیری و مجرمیت هزارگی میدانستم. اما مزاری آمد با شیپور بیداری«دیگر نمیخواهم هزاره بودن جرم باشد» خواب راحتم را خراب کرد و بالش مجرمیت هزاره بودن را از زیر سرم دور انداخت. از همینرو، من از یک جهت شهادت رهبر شهید را فرصتی برای معامله منافع مردم در جهت بازگشت به عادت گذشته دانستم. چون من برای اینکه بتوانم به دوره مجرمیت خود بازگردم و مردم را دوباره به ستمپذیری عادت دهم، سازوکار معامله را موثرترین روش بازگشت به گذشتهام روی دست گرفتم. اما عملکرد خلافآمد مزاری آنقدر در لایههای جامعه رسوخ کرده بود که از حیث زمانی بیستسال دوره جمهوریت را در برگرفت و از جهت هزینههای انسانی و حیثیتی هم به حدی سنگین بود که باید بر سر رگهای بریده مانند تبسم، سلاخیهای جلریز و پرپر شدن کبوتران روشنایی در دهمزنگ معامله صورت میگرفت تا به عادت گذشته بر گشته و بازهم به روزهای مجرمیت هزارگی بهعنوان سرنوشت جمعی دلخوش باشم. پس جفای مزاری در حق من این است که عادت به ظلم پذیری را از من گرفت و نگذاشت زیر تازیانه نابرابری چند سال دیگر هم بدن چرب کنم.
اما جفای من در حق مزاری چیست؟ چنانچه معلوم است عادت من این است که هرساله در ماه حوت رهبر شهید را پشت خودخواهیهای خودم پنهان نموده و یا به تاریخ پر ستم هزاره میسپارم. من عادت کردهام که همهساله در برابر مقام بیمانند مزاری بزرگ، ادای احترام کنم؛ ادای احترامی که ناخواسته به جفای من علیه مزاری تبدیل میشود. شهید مزاری از نابرابری و عدالت سخن گفت و برای تحقق آن هزینه داد. اما من فقط این مفاهیم را بهصورت مرده و بیروح تحلیل میکنم؛ به قسمی که احساس میکنم این فصل، فصل رودل مغزی من درباب سخن از مرد بزرگی چون شهید مزاری است. درواقع سالگشت شهادت شهید مزاری برای من یک میدان خودخواهی و جایگاه وراجی است و این، همان جفای من در حق مزاری شهید است. شهید مزاری گفتمان سهم خواهی قدرت را به مشارکت در تقسیم سهمها بدل کرد و بهصراحت مطالبه حق سیاسی را با زبان مشارکت در اصل تقسیم قدرت بیان نمود.
ولی همین سهمخواهی قدرت در نظر من به بزرگترین ظرفیت معامله قدرت جلوهگر شد و نشان داد که من علیه مزاری اضافه بر تحلیل مفاهیم انتزاعی از قدرت، در واقعیتهای مطالبهگری حقوق مردم هم جفا روا میدارم. تحلیل مفاهیمی مانند عدالت اجتماعی و برابری در اندیشه شهید مزاری هم بیش از اینکه دنبالهروی از واقعیتهای آرمان مزاری باشد، شخصیت دهی هرچند موقت به موجودیت تحقیر شده خود من و روان درمانی ناشیانه از دریچه خودخواهی من است. به همیندلیل، اندک زمانی که از مراسم بزرگداشت شهید مزاری میگذرد، هیچ تعهدی نسبت به آرمانهای شهید مزاری، منافع کلی هزاره و حتی به تحلیلهای انتزاعی خود از تفکرات مزاری احساس نمیکنم. مزاری از مشارکت زنان و حقوق آنان دفاع کرد، اما من از همین نگاه انسانی مزاری به عروسکهای غرب تعبیر نموده و در عین زمان از رهبر شهد تجلیل میکنم. چون عدالت، برابری، حقوق زن و… در اندیشه مزاری همه برای من ابزار یا اندک فرصتی برای خودنمایی است بدون که هیچ جرات ارایه سازوکاری عملی و حتی تیوری برای اجرای آن داشته باشم. درواقع، من در سالگرد شهید مزاری نا فهمیدههای خود را برای خود نافهمیدنیتر میکنم و به منظور ادای احترام، خیالبافانه به مقام رهبر شهید جفا روا داشته و بی احترامی مینمایم. شهید مزاری گفت: «دیگر نمیخواهم هزاره بودن جرم باشد»، اما من با تحلیلهای خشک و نا مربوط به واقعیتهای سیاسی کشور و وضعیت هزاره، مردم را از مزاری دور ساخته و مزاری را برای مردم و مخصوصا نسل جدید دست نیافتنیتر میسازم. علاوهبراین، جرم من علیه شهید مزاری این است که با معاملهگریهای سیاسی، خود جرم زدایی از هزاره را به جرم سیاسی
تبدیل کرده و زبان دادخواهی از ماهیت نوک تفنگ متقابل را به زبان عدالت اضافی، خودزنیهای شکننده هواخواهان معاملهگران قدرت و غالبا به گریههای فیسبوکی یکجانبه مردم دردکشیده هزاره عوض کردم و این، بزرگترین جفای من در حق مزاری و بازگشت مردم به شرایط مجرمیت تاریخی است.