کد مطلب : 3153
جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳ - ۹:۵۸
60924
فاقددیدگاه
دکتر عارف سحر

هزاره‌ها و ضرورت عبور از حسرت مزاری …

Capture2
«بحث من بر سر هزاره‌ها و ضرورت عبور از «حسرت» مزاری است. من واژه حسرت را بادید روان‌شناختی سیاسی می‌فهمم و به کار می‌برم. فهم من از حسرت در روان جمعی هزاره‌ها این ا‌ست که هزاره‌ها درگیر یک واکنش منفی انفعالی در مقابل مزاری که فرشته نجات اما گذشته و ازدست‌رفته است، گیرکرده‌اند. من حسرت هزاره‌ها را به‌مثابه یک نوع غم عقیم کننده و مسخ‌کننده می‌فهمم. هزاره‌ها در حسرت مزاری روزگار می‌گذرانند. این حسرت موجب گردیده است که هزاره‌ها به‌جای پیگیری روایت و اندیشه مزاری با ابزار و قدرت خود، راه شیون و زاری بر آنچه ازدست‌رفته (یعنی خود/شخص مزاری) و امکان بازگشت آن وجود ندارد، در پیش بگیرند.»

«ایده‌ای که توسط عارف سحر در سالگرد شهید مزاری در لندن طرح گردیده است ایده‌ای جالب و قابل تاملی است که «طرح نو» سال‌هاست که با این نویسنده هم‌عقیده و هم‌نظر بوده است. هرچه که در این باب نوشته و گوش‌زد کرده تا هنوز به گوش کسی نرفته است. این نبشته و یادداشت به نشر سپرده می‌شود به امید این‌که موجب درنگ و تاملی اصحاب و تیکه‌داران فکری جامعه هزاره گردد.» (مدیریت طرح نو)

پست قبلی و نیز سخن‌رانی‌ام در برنامه گرامیداشت از بیست و نهمین سالگرد شهادت بابه مزاری در لندن بازخورد خیلی خوب داشت؛ چون دیدگاه من متفاوت از دیدگاه و فرهنگ مسلط است. دوستان زیادی به‌صورت فردی، تماس‌های تلفنی و نیز پیام‌های کتبی احساساتشان را برایم رساندند. حالا که این دریچه برای بحث و تبادل‌نظر باز است، خوب است این یکی‌دوگپ را هم اضافه کنم.

یکم) بحث من بر سر هزاره‌ها و ضرورت عبور از «حسرت» مزاری است. من واژه حسرت را بادید روان‌شناختی سیاسی می‌فهمم و به کار می‌برم. فهم من از حسرت در روان جمعی هزاره‌ها این ا‌ست که هزاره‌ها درگیر یک واکنش منفی انفعالی در مقابل مزاری که فرشته نجات اما گذشته و ازدست‌رفته است، گیرکرده‌اند. من حسرت هزاره‌ها را به‌مثابه یک نوع غم عقیم کننده و مسخ‌کننده می‌فهمم. هزاره‌ها در حسرت مزاری روزگار می‌گذرانند. این حسرت موجب گردیده است که هزاره‌ها به‌جای پیگیری روایت و اندیشه مزاری با ابزار و قدرت خود، راه شیون و زاری بر آنچه ازدست‌رفته (یعنی خود/شخص مزاری) و امکان بازگشت آن وجود ندارد، در پیش بگیرند.

دوم) بحث من بر سر عبور از داعیه و روایت مزاری نیست. داعیه و روایت مزاری فرازمانی و فرامکانی است. ما هیچ‌گاهی از روایت مزاری بی‌نیاز نمی‌شویم. اما گپ من این است که هرکداممان باید مزاری عصر خود شویم. روایت و داعیه مزاری را با زبان و زور و منطق عصر و عصبیت خود دنبال کنیم. ابتکار عمل خودمان را داشته باشیم. این‌که می‌گویم نسل ما نسل بی‌زبان است، ربطی به مزاری ندارد. زبان و روان مزاری، زبان و روان قدرت بود. صریح‌ترین و روشن‌ترین زبان و روان ممکن آن دوران و نیز دوران ما و پس از ما. اما مشکل امروزی هزاره‌ها این‌ است که هنوز قدرت را از الزامات دوران مزاری می‌بینند و می‌فهمند و چشم‌به‌راه یک مزاری دیگرند. عقب‌افتادگی از زمان به‌مثابه نابودی است. من در تمام بحث‌هایم و نیز در سخن‌رانی لندنم گفتم که مزاری هنوز به‌درستی شناخته‌نشده است و مزاری از عصر و دوران خود خیلی جلو/عصری بود. مزاری یک استثنا است. بحث بر سر مزاری و اندیشه سیاسی و میراث فکری مزاری نیست. گپ اصلی بر سر فهم و دید و موضع‌گیری نسل ما در برابر رخدادها و پدیده‌هاست.

سوم) نسل ما، مزاری را به «چُماق و هویج» تبدیل کرده است. این به‌مثابه یک استیصال مطلق است. نسل ما برای رفاقت و تجارت از مزاری و آبروی مزاری مصرف می‌کند و هزینه می‌گذارد. برای خصومت نیز؛ چون این نسل چیزی از خود ندارد. همیشه پشت مزاری و میراث مزاری سنگر گرفته است. از خود چیزی قابل‌توجه ندارد. نسل و قوم من، نسل و قوم گفت‌وگو است. گفت‌وگوی مفت. گفت‌وگوی بی‌معنا. گفت‌وگوی بی هزینه. گفت‌وگوی که پیایند نیست. گفت‌وگوی عافیت‌طلبانه. گفت‌وگوی تملق‌مآبانه. نسل و قوم من از شنیدن تعریف و تمجیدش کیف می‌کند و با آن حال می‌کند. نسل و قوم من، نسل و قوم تخدیر شده است.

چهارم) یکی از بدبیاری‌های فرهنگی هزاره‌ها، فارسی‌زبان بودنشان است. فارسی به دید من، زبان قدرت نیست. زبان ثُروت نیست. زبان دادوستد نیست. زبان علم نیست. فارسی، به تعبیر شایگان، یک‌زبان شاعرانگی است. قدرت اما شاعرانگی را برنمی‌تابد. با یک نگاه ساده به نوشته‌های روشن‌فکران هزاره این بدبیاری را بهتر می‌‌توان دید. اغلب نوشته‌های ما تنها جنبه عاطفی دارد که آن‌هم از کاراکتر شاعرانگی زبان فارسی سرچشمه می‌گیرد. اگر از این نوشته‌ها همین ویژگی عاطفی را بردارید، چیزی قابل‌ملاحظه‌ای باقی نمی‌ماند. اما بخشی زیادی از نسل ما از این نوشته‌ها لذت می‌برد. چون نوشته‌ها و ایده‌های ازاین‌دست، تسکین‌دهنده، فریبنده، مسحورکننده و اشباع کننده است. نسل ما به ایده‌های از این جنس عادت کرده است و خو گرفته است. نوشته‌ها و ایده‌های از جنس دیگر و درشت‌تر، (که هزاره‌ها را دعوت به کار عملی کند و به‌سوی میدان کار هولشان دهد)، مطرود و ترسناک است. امیدوارم مطلب درست‌تر افاده شده باشد. مجبورم این را هم اضافه کنم: «نسل ما نسل عصبی و بی‌حوصله» نیز است.

در نوشته‌های قبلی‌ام گفتم که روان هزاره‌ها باید از «حسرت» مزاری آزاد و رها گردد. این را نیز گفتم که «بحث من بر سر عبور از داعیه و روایت مزاری نیست. داعیه و روایت مزاری فرازمانی‌ و فرامکانی‌ است. ما هیچ‌گاهی از روایت مزاری بی‌نیاز نمی‌شویم. اما گپ من این است که هرکداممان باید مزاری عصر خود شویم. روایت و داعیه مزاری را با زبان و زور و منطق عصر و عصبیت خود دنبال کنیم.» هزاره‌ها باید دارای روایت خود باشند و منطق و الزامات عصر خود را بفهمند و خود را با این منطق و الزامات همگام سازند. منطقه‌ی ما آسیای مرکزی/ میانه و خاورمیانه آبستن حوادث کلان است. ما اگر دیر بجنبیم از زمان عقب می‌مانیم. عقبمانی از زمان به‌مثابه نابودی است. هزاره‌ها باید صاحب و مالِک خود باشند. اولین فوریت هزاره‌ها رهایی از حسرت گذشته است. رهایی از «حسرت» گذشته امکان و بستر اندیشیدن به آینده را فراهم می‌کند. نگاه به آینده، بستر و امکان رسیدن به‌قدرت را پدید می‌آورد. اما گیرکردن در حسرت گذشته جامعه را تهی می‌کند، قدرت ابتکار عملش را می‌قاپد.

نقش ایدیولوگ‌ها در فرایند رهانیدن جامعه از حسرت گذشته تعیین‌کننده است. در جامعه هزاره اما ایدیولوگ‌ها خود رو به عقب‌اند. در سال‌های پسین، طرز فکر و رفتار ایدیولوگ‌ها در گیر انداختن و نگه‌داشتن جامعه‌ی هزاره در حسرت گذشته خیلی تاثیرگذار بوده است. ایدیولوگ‌های هزاره باید فکر پیش‌رَوَنده تولید کنند و جامعه را به‌سوی آینده هدایت کنند. ایدیولوگ‌های هزاره باید فکر معطوف به قدرت تولید کنند. تنها یک فکر نو و فکر معطوف به قدرت و عصبیت قدرت‌طلبی در سطح کلان می‌تواند هزاره‌ها را از این گیرکردگی در حسرت گذشته برهاند. هزاره‌ها باید بداند که زندگی در حسرت گذشته ما را با یک روزمرگی مسخ‌کننده درگیر کرده است و هزاره‌ها را در یک جنگ درون هزارگی گرفتار کرده است. این عصبیت قدرت‌طلبی می‌تواند یک ظرفیت کلانی در راستای جهت دادن هزاره‌ها با پذیرش دیدگاه‌ها و خواسته‌های متفاوت به‌سوی یک آینده مشترک را خلق کند.

هزاره‌ها اگر کماکان در حسرت گذشته سیر کند، کیستی و چیستی و چرایی خود را نیز فراموش خواهند کرد. دال مرکزی تلاش‌های دشمنان هزاره در راستا و با نیت بند انداختن هزاره‌ها در حسرت گذشته، از همین نکته آب می‌خورد. اگر روان هزاره از حسرت گذشته رهایی نیابد و قدرتمند نشود، نه هزاره و نه روایت هزاره و نه مزاری و نه روایت مزاری خریداری نخواهند داشت. مزاری و روایت مزاری تنها زمانی پویایی و پایایی‌اش تضمین می‌شود که قومش قدرتمند شود و به قدرت برسد. در غایت، ایستایی و توقف در گذشته ممکن موجب فراموشی مزاری و روایت مزاری در روان و حافظه‌ی جمعی خود هزاره‌ها نیز گردد؛ دنیای قدرت خیلی بی‌رحم است، بی‌قدرتی به بی‌ارزشی منتج می‌شود.

امتیاز:
(0) (0)
اشتراک گذاری:
مطالب مرتبط
دیدگاه شما