خواستهها و نا خواستههای هزارهها در افغانستان
با اندک تاملی به جامعه افغانستان درمییابیم که هنوز یک واقعیتی به نام «ملت» در این کشور شکل نگرفته است. در عوض، آنچه وجود دارد و در تمام عرصهها خودنمایی میکند، قوم پشتون، هزاره، تاجیک، ازبک و…، اند، نه ملت افغانستان. هرچند وجود اقوام مختلف آنهم با گویشهای متفاوت در هر جامعهای جزو زیباییهای خلقت و زمینه فوقالعاده متنوع برای خلق معنای هم پذیری در رنگینکمان انسانی است. چراکه خلقت بدون تنوع، صحرای بیرنگ، دشت ملالآور و سرزمین خالی از شگفتیهای شورانگیز ناشی از تکثر است. ولی زمانی که همین تکثر بهپای تضاد خواستههای مردمان چهل پارچه قربانی گردد، نهتنها زیبا نیست که اصلا خاستگاه تمام زشتیهای نفرتانگیز در عالم انسانی است.
اقوام در افغانستان بهجای اینکه جلوهگاهی از زیباییهای انسانی در پرده نمایش از دوستیها، برادریها، برابریها، مهربانیها و تعامل تکثرها در عین وحدت تفاوتها باشند، جولانگاه وحشتناکی از ستیزهها و تقابل غیرقابل انعطاف کثرات قومی بوده است. درواقع، مقوله ملت شدن در افغانستان به گونهی پیش پای قومیت سربریده شده است که فعلا هیچ چشماندازی جز همین جنازهکشیهای قومی در این سرزمین قابلتصور نیست. چرا مقوله ملت در افغانستان به تکههای غیرقابلجمع قومیت بدل شده است؟ از دید این مسوده عواملی مانند سیاست، مذهب، زبان، سرزمین، منافع، قومگرایی، نژادپرستی، بیعدالتی، زیادهخواهی، انحصارگرایی و…، همه نقش اساسی در تکثیر کثرات به واحدهای متضاد و ستیزهگر قومیت در افغانستان داشته و دارند؛ به گونهی که هیچ زمینهی برای جمع شدن کثرات و توحید تفاوتهای مردمی و قومی نگذاشته و همه را به مردمان متضاد و متخاصم تبدیل کردهاند.
بنابراین، اکنون پشتون یک قوم است، اما با خواستههای پشتونیستی و منافع متضاد با اقوام دیگر، تاجیک، هزاره و ازبک نیز هریک اقوامیاند با خواستهها و منافع متضاد با دیگران؛ البته در مقیاس محدودتر. فاجعه اصلی اینجا است که تضاد منافع و خواستههای انحصاری اقوام یا همان مردمان متخاصم، همه در ستیزند و ریختن خون جانب مقابل را گوارای یک وعده نشستن بر صندلی قدرت میدانند. مثلا، خواست پشتونها بهعنوان یک واحد قومی این است که افغانستان را بهصورت انحصاری برای خود بخواهند و اصلا واحدهای قومی دیگر را سزاوار زندگی در این کشور ندانند. تاجیکها نیز دقیقا روی همین فرمول تمرکز داشته و دارند؛ چراکه در فضای پرتنش تضاد منافع و خواستهها همه سعی دارند تا همهچیز را برای خود و قومشان بخواهند. البته تاجیکها نمیتوانند ناسزاواری زندگی را در افغانستان بر دیگر مردمان تجویز یا تحمیل کنند، ولی بازهم با همان معیار تضاد خواستهها و دشمنی کثرات، بیش ازآنچه موجودیت دارند، خواسته و میخواهند. ازاینرو، طرح مفاهیم مانند فدرالیسم و تشکیل جبهه مقاومت همه بیش از اینکه اهداف ملتسازی را در افغانستان دنبال کنند، در پی سهمگیری حداکثری در وضعیت تضاد منافع و خواستههای متخاصم است.
ازبکها در اصل برای حفظ موجودیت میجنگند، اما هزارهها کمی متفاوت است و تحلیل وضعیت آنها نیز پیچیده به نظر میرسد. ازیکطرف، هزارهها بدون هیچ تفاوتی در هر شرایط صلح و جنگ مرتبا سلاخی شده و از عدم استحقاق زندگی در افغانستان به ستوه آمدهاند. این واحدی از مردم در افغانستان زیر بار تبعیض و نابرابری فقط ناله زده و اشک ریختهاند و دنیا هم همین ناله و فریاد را نظارهگر بودهاند. در کنار این هزارهها هیچگاه حتی در بهترین شرایط «جمهوریت» ازنظر حضور جامعه جهانی، معلوم نکردند که در افغانستان و در این سرزمینی تضاد خواستهها، چه میخواهند؟ تنها و تنها در انظار عمومی گریه کردهاند و به خون غلتیدند. حال میتوان گفت که خواست هزارهها در افغانستان، همان نخواستن و یا سردرگمی نابودکننده در میان ناخواستهها بوده و هست. این ناخواستهها هزارهها را در شرایطی قرار داده است که حتی جامعه جهانی هم آنها را از چشم انداخته است؛ چون همه متوجه شدهاند که هزارهها در افغانستان یا هیچ منافع و خواستههای سیاسی و قانونی ندارند و یا اصلا نمیدانند که در سطح کلان چه باید بخواهند! از سوی دیگر، مطالبات یا منافع کلی هزارهها اگر هم وجود داشته است، با خواسته و منافع شخصی رهبرانشان توحید شده و درواقع مصادره یا دزدی شده است. بلی، مردم هزاره در دوره جمهوریت خواستههای قانونی زیادی را مطرح کردند، برای تحقق آنان به خیابانها آمدند و هزینههای جبرانناپذیری دادند، اما در اندک زمانی بهپای منافع شخصی رهبران سیاسیشان قربانی شده یا با پول معاوضه شدند و درنتیجه، خود مردم به خاک نشستند. نمونه روشن این معاوضه منافع کلی هزارهها با منافع و خواستههای شخصی رهبران، داستان غمانگیز دو جنبش مهم تبسم و روشنایی است که بر کسی پوشیده نیست.
در پایان، ملت در افغانستان یعنی واحدهای قومی با خواستهها و منافع متضاد و متخاصم. در این میان، تفاوت هزارهها در این است که این مردم، نه افغانستان را تنها برای خود خواستهاند، نه مطالبهی بیش از قواره خود داشتهاند، و نه خواستهها یا مطالبات مستقل و کلان قومی را مطرح کردهاند. به همین دلیل، هزارهها در هیچ شرایطی توفیق نداشته که حول محور یک مطالبه بزرگ و منافع کلان و درعینحال چالشبرانگیز گرد همآیند. درواقع، همه در افغانستان به دنبال خواستههای خودند جز هزارهها که اصلا خواستهی ندارند و سردرگماند.