یلدای تاریخی و کوری مادرزادی
دیشب شب یلدا، یعنی طولانیترین شب در میان شبهای سال بود. خیلی از مردم و همسایهها این شب را گرامی داشته و با گرد همآیی خانوادهها و شبنشینی و آهنگ و سرور گرامی داشته و از آن تجلیل به عمل آوردند؛ اما من در این شب، بهجای اندیشیدن و گرامیداشت از این شب تقویمی، به یاد شبهای ممتد و دیرین تاریخی خود افتاده و ازاینجهت برایم این شب یلدا تداعیگر شبهای دیجور و یلدایی تاریخی است. یلدایی که هرگز پایانی نداشته و صبح صادقی را تجربه نکرده و به طلوع ننشسته و همچنان به حضور همیشگی و سلطه دایمی خویش ادامه میدهد. در این راستا هیچ نسیم امیدی هم نمیوزد تا پایان گسترهی این شب دیرپا را بشارت دهد.
شب یلدای ما یلدای تقویمی نیست، شب یلدای ما، شب یلدای تاریخی است که سالیان دراز و حتی قرنهای متمادی بر کشور ما حاکم بوده و هست. شب یلدای تاریخی ما آنچنان طولانی و آنقدر دیرپا بوده که امید به برچیده شدن دامن آن و دمیده شدن سپیده سحری، و سر زدن آفتاب از ذهن و ضمیر، روح و روان مردم (سرزمینی که روزی مهد خراسان و جولانگه خورشید مینامیدندش) زدوده و یاس و ناامیدی و پوچی و بیسرنوشتی مطلق جایگزین آن شده و هیچ روزنهای روحبخش و امیدآفرین سوسو نمیزند.
شب یلدای تاریخی ما مردم خراسان زمین، بیشازاندازه و فزونازحد پایدار و طولانی گشته است، آنچنانکه بانکی هیچ خروسی در فضای قریه نمیپیچد و قریه همچنان ساکت و در سکوت وهمآلود خود غنوده و بهجز هیاهوی درندگان، غریو ترسناک و وحشتزای کفتاران و زوزه گرگان، سروصداهای شغالان و وع وع روباهان، آوای هیچ نویدبخشی از تبسم بیرنگ سحری و خنده آفتاب شرقی شنیده نمیشود و هوا دمکرده و ملتهب و نفس در سینهها حبس و فضا تیرهوتار و سیاهی مطلق بر زمین و زمان حاکم است. حاکمیت شب یلدای ما آنقدر دیرپا و طولانی بوده است که خیلی از مردم فراموش کردهاند که روزی و روزگاری صبحی داشته و شفق و سپیدهدمی در افقهایشان سرود میخوانده و از تابش روشنیبخش آفتاب بهره داشته و از گرمای نور آن به جنبوجوش میآمده و در یککلام و خلاصه سرزمینشان جایی بوده که آفتاب از کرانه و افق سرزمین آنها به جهان نور میتابانده است. در آن برهه شبی در کار نبوده و اگر هم بر اساس نیاز زمان شبی دامنش را بر این محیط میگسترانده دیرپا نبوده و بسیار زود دامنش را جمع میکرده و صبح صادق دوباره از راه میرسیده و نوید روز نو و خورشید نو را میداده است. نسلهای متوالی از پی هم آمدند و رفتند اما هرگز غیر از تاریکی و تاری، چیزی دیگر را نهتنها تجربه نکردند که حتی نامی از صبح و روز روشن نشنیدند و تا هنوز در بستر تاریخی ما از آن خبری نیست که نیست.!!
شب یلدای تاریخیای ما شب سترونی است. زیرا در زهدان خود هرگز چیزی از جنس سپیده سحری را پرورش نداده و این شب و این وضعیت پایدار و دیرین تاکنون آبستن فرزندی از جنس روشنایی نشده است. از همین رو امیدی به زایا شدنش نیز نیست. دیرپایی و ماندگاری این شب دیجور و سترون سرزمین خراسان، سبب گردیده است که امید به باز شدن افق و نسبت پیدا کردن با آن از میان برود و تمام روحیهها و روانها اسیر و گرفتار یاس و ناامیدی گردند و لذا هیچ تقلا و تلاشی برای پایان دادن به این شب دیجور دیده نمیشود. مشکل در اینجاست که نسلهای زیادی در بستر همین شب، زاده شده و تربیتیافتهاند. این نسلها مسلح به سلاح دید روشنایی نیست و فراتر از لحاف سیاهی شب حاکم، نمیتوانند ببینند و تشخیص دهند.
یلدای تاریخی ما فقط خود را بازتولید نموده و همواره شب زاییده است. نسلهای را که در دامن و تحت سیطرهی خود پرورانده است کورهای مادرزادند که نسبتی با روشنایی نداشته و از نور آفتاب بیبهره بوده و هستند. به قول اقبال کور مادرزاد و نور آفتاب!!؟ شاید آنچه به پایایی و پایداری این شب دیرین و این وضعیت مزمن کمک کرده و یلدای تاریخی را دوامدار ساخته همین نسلهای تولد یافته در درون این شب و بینصیب از نور آفتاباند. حاکمیت شب یلدایی تاریخی آنچنان گسترده و عمیق بوده که حتی بهاندازه مثال غار افلاطونی نور در درونش نتابیده تا مردم حداقل با سایهی حقیقت و واقعیت آشنایی پیدا میکردند. نسلهای زاده شده در دامن چنین شب، فقط با تیرگی و فساد و تباهی آشنایی دارند و غیر از رفتار برخاسته از زیر چتر شب تاریک رفتاری دیگری متناسب با دنیای روشن و آفتابی را بلد نیستند. در این محیط بسته و استبدادی شب، کس و یا کسانی سر بر نداشته تا دامن خیمه تاریکی را بالا زند، تا هم خود با نور آفتاب و دنیای روشن آشنایی پیدا کنند و هم با بالا زدن دامن چادرشب، به تعبیر سیمین بهبهانی «شراب نور به رگهای شب» دوانده و سیطره مطلق آن را به خطر انداخته و مردمی مانده در حصار تاریکی تاریخی را با روشنایی آشنا سازند.
در پایان سخن بازهم باید یادآور شوم که شب یلدای تاریخی ما بسیار مقتدر و پرتوان بوده و شاید تا هنوز هم هست که توانسته خود را بازتولید کرده و نسلهای که در دامن این شب زاده شده و پرورشیافته فقط از جنس خود اوست و آنقدر پرهیزگار و پاکدامن بوده که هیچ حرامزادهای را نزاده و در دامن خود پرورش نداده تا سر به عصیان گذاشته از فرمان شب سرپیچی کرده و پا از گلیم خویش درازتر کرده و سراغ افقهای دور و تازه را بگیرند و دنیای روشن از نور آفتاب را کشف و خود نسبتی با آن برقرار و دیگران را نیز بهسوی دنیای نور و روشنایی دعوت بکنند. با این کار شاید به سلطه و سیطره طولانیترین شب یلدایی تاریخی پایان میدادند. چه کنیم که تا هنوز چنین نشده است. البته باید اذعان کنیم که انگشتشمار کسانی پیداشده که به مردم از جهان دیگر خبر داده و از دنیای بهتر و فضای روشن سخن گفتهاند که متاسفانه مردمی عادت کرده به یلدای تاریخی و تاریکاندیشی یا باور نمیکنند و یا نمیتوانند باور کنند. آه از این شب یلدایی تاریخی و آه از این کوری مادرزادی!!