علوم دینی در آزمون روشهای فهم مدرن

بخش اول: فقه و زندگی
اندیشمندان یکی از اصلیترین عامل انحطاط مسلمانان را روش فهم میراث فکری، مدنی و سنت میدانند، ما مسلمانان امروزه به لحاظ جغرافیایی و زمانی از عصر نزول متون دینی فاصله معنیدار و فاحشی داریم، متون دینی که برای ما میراث مانده است، برخی ماهیتا مشوش، مضطرب یعنی ظنی الدلاله و برخی دیگر نیز بر اثر گسست، از مبدا، انباشتگی تاریخی، دخل و تصرفات انسانی، یعنی نحوه تعاملات انسان با متن و هم مواجهه قدرت و رویههای حاکم اجتماعی با متون دینی ممکن است ماهیت اولی خود را ازدستداده باشد، یا اصولا در تکوین خود مجعول باشد، ازاینرو پرسش اساسی این است که علوم دینی امروزی با ابزارها، قواعد و ضوابط زبانشناختی که بهطورمعمول از گذشتهها میراث مانده آیا قادر به کشف مراد اصلی شارع، پدیدار ساختن جهان روانی شارع، دلالتها و افقهای پنهان متون دینی و یا به عبارتی شناخت زمانه و زمینه اجتماع نزول متن خواهد بود، تا بتواند مصالح و مفاسد واقعی را کشف، درک و درست تبیین نماید یا خیر؟ آیا میتوان با گزارههای فقهی برآمده از دل سنت بهمثابه احکام شریعت همهی مناسبات امروزی زندگی را بهنحویکه نتایج مثبت در راستای تعالی انسان به بار آورد مهندسی نمود؟
از منظر روششناسی مدرن شناخت مصالح و مفاسد جهان امروزی از طریق ابزارها و روشهای فهم سنتی و از طریق تعمیم شرایط گذشته بر شرایط امروزی یا تماشایی جهان کنونی در آیینه گذشته و همچنین تعمیم و تحمیل وضعیت امروزی برگذشته صرفا با اتکا بر روششناسی امروزی بدون راه یافتن، پیمایش و سیاحت در عمق مناسبات گذشته از مصادیق اناکرونیسم و قیاس معالفارق است که ما را به وادی سرگشتگی فروبرده و فرجام آن عقیم خواهد بود. زیرا جهان انسانی اکنون و دنیای روانی انسان امروزی برساخته مجموعه تاثرات عاطفی انسان از محیط و متاثر از مواجهه با هزاران عواملی است که شدیدا تغییر پذیراند و ماهیت سیال دارد، ازاینرو هرلحظه دنیای روانی انسان بهویژه تفکرات، عزم، اراده و مقاصد انسان برای کنشها و واکنشها از نو میشود همانند جریان آب که پیوستگی دارد و از پیش چشم آدم میگذرد، دیگر آن اولی نخواهد بود،
متون دینی و گزارههای مستخرج از دل آن نازل بر زمینه اجتماعی بوده که قلمرو تعاملات در آن محدود، نیازمندیهای انسان محدود، عوامل تاثیرگذار برکنشها و انگیزشهای انسان نیز محدود و ازاینرو دنیای ذهنی و روانی انسان نیز محدود بوده و البته برای تنظیم مناسبات مدنی و اخلاقی کردن زندگی آن روز شیوه موثر و کارآمد بوده است، اما امروزه با گسترش روزافزون جمعیت انسانی دامنه شهرها، ساختارها، روندها و مناسبات نیز گسترش روزافزون داشته، قلمرو تعاملات انسانی در ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نیز توسعهیافته بهتبع آن تاثیرپذیری انسان از تفکرات و فرهنگها نیز گسترشیافته، ابعاد ذهن و ساحتهای روان انسان نیز گسترشیافته است ازاینرو چالشها و تنگناهایی زیادی برای احکام شریعت در ساختن مکانیسم و ساختار برای تعالی انسان بهوضوح مشاهده میشود، مدیریت زندگی امروزی با گزارههای محدود فقه سنتی مربوط به گذشته به تمثیل مدیریت کلانشهرهای میماند که تردد زیاد و سرعت از لازمه ذاتی و حیاتی آن بوده که در نبود این دو وصف فروپاشی آن کلانشهرها حتمی است، اما برای چنین کلانشهرها، مسیر تردد، خیابانها و سازوکارهای تعاملاتی بهاندازه شهر کوفه در نظر بگیریم که طبیعی است برای آن، انسداد، ازدحام، خفقان، تصادف، تصادم، استهلاک روانی و هزاران مصیبت دیگر به وجود میآید و سرانجام آن تباهی و فروپاشی خواهد بود، تنگناهایی فقهی برای ساختن زندگی متعالی و اخلاقی کردن مناسبات امروزی نهتنها موثر بلکه خود عامل راندن انسان امروزی در سراشیبی انحطاط و سقوط است، زیرا باعث میشود که افراد بدون در نظر داشت مصالح اجتماعی برای خروج و رهایی از بنبستها و خفقان پدید آمده در عمل پا بر روی هر نوع ضوابط اجتماعی گذاشته و خود برای خود مفری بسازند، و به این شیوه جامعه را در آنومی قرار دهند، بسیاری بر این باوراند که سیطره مستبدانه فقه سنتی بر روان انسان، فقهی شدن روان اجتماعی آدمها، و استخدام انسان در خدمت قرایت خاصی از فقه عامل اصلی تهی شدن فضای اجتماعی ما از اخلاق و همزیستی مسالمتآمیز میباشد و این قرایت خاص از فقه سنتی است که بدبینی، نفرت و انزجار را در روان اجتماعی ما تمهید و بنیان نهاده و فضای اجتماعی مسلمانان را دستخوش خصومت، جنگ و ویرانگری نموده است،
هدف از این نگارش بررسی روشهای فهم علوم دینی از منظر یکی از شاخههای معرفتشناسی و روششناسی فهم مدرن یعنی هرمنوتیک است تا روشن شود که آیا روشهای فهم سنتی در کشف مراد واقعی شارع، مصالح و مفاسد، روشهای تمام و کامل بوده و میتواند بر اساس دانش و عدالت حجت را بر مکلف تمام و تکلیف را منجز بدارد یا نقایص، تنگناها و چالشهایی در روش فهم سنتی و در شناخت مراد و دنیای روانی شارع وجود دارد.
بخش دوم: علوم دینی و هرمنوتیک کلاسیک و متن
هرمنوتیک از شاخههای معرفتشناسی و روششناسی است. از نظریهپردازان اصلی آن شلایرماخر، دیلتای، هایدگر و گادامر را میتوان نام برد. در جهان اسلام هم اندیشمندانی همانند نصر حامد ابوزید، سروش، شبستری و ملکیان معرفتشناسی دینی و باورهای دینی خود را بر هرمنوتیک بنانهادهاند، مساله مرکزی و بنیادین در هرمنوتیک ماهیت فهم انسانی است، بسط این روش و گسترش آن در قلمرو علوم انسانی، تحول بنیادینی را موجب شده و مسیر را برای تفاهم، هم پذیری و پلورالیسم معرفتی هموار کرده است، بر اساس آن بسیاری مجاب شدهاند که دیگر حقیقت را نمیتوان در انحصار و اسارت قرایت خاص و مکتب خاص دانست، هرمنوتیک از هرمس یا هرمن که واسطهی میان انسان و خدا بود و پیام خدا را برای بشر نقل و تفسیر مینمود برگرفتهشده است و آن را دانش تفسیر و تاویل متن نوشتاری و یا گفتاری تعبیر نمودهاند. با توسعه و بسط دانش هرمنوتیک دامنه شمول و تاثیرگذاری آن از متون نوشتاری، گفتاری به تحلیل رویدادهای تاریخی، خواستها، کنشهای انسانی و حتی حالتها (لحن، صدا، اشارات نگاهها و ژست) توسعه یافته است.
هرمنوتیک به معنی تاویل و تفسیر است اما معنای تاویل و تفسیر چیست؟ در ادبیات عرب، تاویل به معنی بازگرداندن چیزی به اصل و اول آن بیانشده است؛ ازاینرو تاویل یعنی کوشش در کشف و دست یافتن به معناها و دلالتهای پنهانی متن و نیز کوشش در جهت بازگشودن دریچههای تازه و ساختن معناهای جدید تعریفشده است. در علم اصول بحث میشود که امکان دارد خواننده با سه نوع متن نوشتاری و گفتاری مواجه شود، متن که دلالت و مراد گوینده کاملا روشن است و خوانندگان همگی برداشت واحد از متن دارند به آن متن صریح و نص گویند، متنِ که نسبتا مشوش و مضطرب است دارای دلالتهای قریب و بعید است که حمل دلالت قریب بر متن را ظاهر گوید، متن که کاملا مضطرب، مشوش است و دارای دلالتها، معانی بعید است و حمل معانی بعید را بر متن تاویل گویند، در کنار این، تفسیر را به کشف قاعدههای زبانی، دستوری، نحوی و بیانی عبارتها تعریف کردهاند، بر این اساس تفسیر راهنمایی برای فهم متن میباشد.
هرمنوتیک را از یک منظر به هرمنوتیک متن، روش و وجود شناسی و از منظر تاریخی به کلاسیک، مدرن و پسامدرن تقسیم کردهاند، از منظر متن و کلاسیک هرمنوتیک مربوط به دیدگاههای شلایرماخر است شلایر را بنیانگذار هرمنوتیک کلاسیک و متن میدانند، شلایر هرمنوتیک خود را با بهرهگیری از دو مکتب سامان داد، یکی اندیشههای کانت که بر جنبههای عمومی فهم تاکید داشت و دیگری مکتب رمانتیسم بود، که اثر ادبی را ناشی از ذهن خلاق و نبوغ صاحب اثر میدانست، شلایر، معتقد بود که خواننده ممکن است همواره در معرض بدفهمی از متن باشد پس ناگزیر باید قواعد و اصولی عام را بیان داشت که بتواند خواننده را از بدفهمی برهاند و او را به فهم عینی و معتبر برساند، شلایر هرمنوتیک را تعمیم داد و به علوم دینی منحصر نمیدانست او بیان داشت که هرمنوتیک ابزار و هنری فهمیدن است پس هر متن و گفتاری مشمول هرمنوتیک میشود، شلایر، برای دست یافتن به فهم عینی از متن دو نوع تفسیر را بیان میدارد. شلایر، برای دست یافتن به فهم عینی از متن دو نوع تفسیر را بیان میدارد:
۱، تفسیر دستوری – گراماتیکال ۲.تفسیر روانشناختی – تکنیکال؛ یعنی فهم آنچه به قالب زبان درآمده، تفسیر دستوری است و فهم آنچه در ذهن، ضمیر صاحب سخن گذشته است، تفسیر روانشناختی میباشد. شلایر معتقد بود بافهمی این دو روش میتوان به مراد واقعی مولف که همان فهم عینی است دستیافت، اما هدف اصلی هرمنوتیک تفسیر فنی و روانشناختی است که عمق ذهنیت مولف و جهان روانی آن را میشکافد، مورد بازشناسی قرار داده و آن را نمایان میسازد. شلایر فهم دستوری را امری عینی و قابل دسترس میدانست که با استفاده از قوانین و قواعد دستوری خاصی قابل دسترس بود، اما ازنظر شلایر مشکل اصلی در فهم، بعد روانشناختی هرمنوتیک است که به فکر مولف و نحوهی استخدام و تصرفی او در زبان و لغت و به عبارتی به درک سبک خاص مولف مربوط میشود، این جنبه از فهم، ذهنی است و بر ویژگیهای فردی صاحب اثر، همانند بلوغ، ابداعات، ابتکارات و تواناییهای مولف در آفرینش مفاهیم اتکا دارد. درواقع، متن تجلی روح صاحب اثر است و مولف تمام دنیای روانی، زیستی و هستی خود را در اثر خود به ظهور میرساند؛ ازاینرو مفسر برای دستیابی به معنی نهایی متن و فهم معتبر بایست تمام جهان فکری و هستی مولف را بازشناسی کند.
علوم دینی بهمنظور دست یافتن به مراد شارع و تبیین افقهای معنی که در ذهن و جهان فکری شارع متجلی بوده است، پدید آمده و با تطورات تاریخی تحولیافته و اکنون ماهیت تاریخی دارد. آنچه در علوم دینی در راستای تبیین مراد شارع و مدلولات متن تبارز دارد قواعد زبانشناختی و تفسیر دستوری است، نه تفسیر روانشناختی. از منظر هرمنوتیک اتکا بر تفسیر دستوری صرف، فرجام ناقصی را در بازشناسی همه لایههای پنهان متن در پی خواهد داشت بر این اساس برای کشف و تبیین دلالتها، افقهای پنهان متن از روش تفسیر روانشناختی نیز بایست بهره گرفت که خود وابسته به بسیاری از علوم و تجارب بشری است. از منظر تفسیر روانشناختی بایست در زمانه، زمینه متن کاوش نمود و در جهان فکری و روانی شارع رسوخ کرد، ازاینرو اگر قرآن کریم را بهمثابه منبع و مصدر اصلی احکام، معارف و علوم دینی در چارچوب تفسیر روانشناختی مورد تحلیل قرار دهیم، بایست پیرامون پرسشهای رادیکال ذیل تامل و مجادله نمود.
ماهیت وحی چگونه است؟ وحی، بهصورت القای معنی بوده، بهصورت الهام بوده، رویا بوده یا بهصورت قرایت الفاظ بوده است؟ آیات قرآن طی بیست سال بر پیامبر اجلال نزول داشته، بر این اساس، آیا پیامبر در شرایط دریافت وحی همواره شرایطی عادی داشته یا به گونهی خاصی بستر روانی و ذهنی پیامبر تمهید گردیده است؟ آیا پیامبر در تبیین، تبلیغ و تفسیر وحی تاثرات عاطفی خود از خانواده، عشیره و از محیط طبیعی و اجتماعی را دخالت داده است یا خیر؟ آیات قرآن که طی بیست سال نازلشده، با توجه به تغییر زمانه و زمینه آیا همگی سیر و سیاق واحد دارد یا متعدد؟ ماهیت زبان قرآن چه گونه است، کاملا رازآلود و نمادین است، کاملا عرفی و مردمی است، یا بعضا عرفی و بعضا سمبلیک و نمادین است؟ با توجه به تغییر شرایط اجتماعی از گذشته تاکنون و روند تغییرات در آینده ادعای قرآن بر جامعیت و جاودانگی یعنی اینکه همهی مسایل فردی و اجتماعی انسان در همهی اعصار و نقاط جهان در قرآن طرح و تبیین شده است، جمع این دو ادعای ظاهرا تناقضنما چگونه ممکن است؟ محیط اجتماعی که پیامبر در آن زیست داشت حاوی چه نوع ساخت فرهنگی و عناصر فرهنگی بوده، جامعه که پذیرای وحی و معرفت دینی بود، چه نوع گرایشات فرهنگی داشته معرفت دینی به چه میزان و پیمانه با محتوای فرهنگی آن محیط درهمآمیخته است؟ در بعد از پیامبر سمتوسوی قدرت، سیاست و تقلب احوال تا چه میزان بر تفسیر متن و پذیرش معرفت دینی مسلمانان تاثیرگذار بوده است؟ بر این اساس از منظر هرمنوتیک و بخصوص تفسیر روانشناختی برای شناخت جهان روانی شارع و پدیدار ساختن افقهای متن، و به دست آوردن مراد اصلی شارع تحلیل و موشکافی زمانه، زمینه و بازشناسی روان و هستی شارع یا مولف و صاحب اثر لازم و ضروری به نظر میآید، و این امر حلقه مفقوده در روششناسی فهم متون دینی میباشد.
بخش سوم: علوم دینی و هرمنوتیک فلسفی
قسمت اول
هرمنوتیک فلسفی بر مبنای ایدهها و افقهای جدیدی که هایدگر با تامل در باب ماهیت فهم و شرایط حصول آن گشوده بود، پدید آمد و تکوین یافت. هایدگر هرمنوتیک را از سطح روششناسی و معرفتشناسی به مرتبهی وجود شناسی و هستیشناسی فهم ارتقا بخشید، ازنظر او فلسفه حقیقی در پی پرسش از معنی هستی میباشد، برای دستیابی به معنی هستی میتوان از پدیدارشناسی وجود انسانی بهره گرفت، هایدگر این امر پدیدارشناسی وجود انسانی یا تحلیل ساختار وجود انسانی را در کتاب هستی و زمان به بحث میگیرد، ازنظر هایدگر انسان هستندهای است که خودش را طرح میاندازد و بازمیگشاید. فهم انسان یکی از طرح اندازیهای مهم اوست. انسان هر بار بهسوی چیزی متمایل میشود تا آن را بشناسد.
ازآنجاکه انسان همواره خود را در طرحی میافکند فهم انسان هرگز فهم نهایی نیست و به نتیجه نهایی نمیرسد. اما همواره فهم او سیال و در جریان است. فهم یعنی هستی خود را طرح انداختن. درنتیجه تاویلهایی که انسان از پدیدهها، دیگران، جهان و هستی ارایه میکند تاویلهایی نهایی، درست، یقینی و نهایی نیستند. هایدگر فهم را از مقومات هستی دازاین میداند به اعتقاد او آدمی در جهان پرتاب میشود و هستی او بستگی به موقعیتی دارد که در آن پرتابشده است، فهمیدن، گونهای بودن است برای شناخت باید از بودن در جهان شروع کرد، نه بودن با دیگری، هر انسان در مراتب هستی جایگاهی دارد که با شناخت آن موقعیت میتوان او را شناخت.
ازنظر هایدگر فهم پیش ساختار دارد، او میگوید هرگونه فهم و تفسیر مبتنی بر پیش ساختار است و این پیش ساختار مانع از آن است که ما موضوعی را فارغ از پیشفرضها و پیشداوریها، فهم و تفسیر کنیم. ازنظر او پیش ساختار فهم، سه لایه دارد و از سه مولفه تشکیلشده است، که عبارتاند از پیش داشت، پیش دید، و پیش دریافت. پس فهم و تفسیر ما از امور ریشه در محتوای دارد که ما پیشاپیش داشتهایم درواقع فهم در محدودیتهای وجودی دازاین صورت میگیرد. عمل تفسیر از برخی اموری که پوشیده بوده پرده برمیدارد و آنها را آشکار میسازد. عمل تفسیر همواره تحت تاثیر دیدگاه خاص مفسر صورت میگیرد، هر تفسیری، ریشه در چیزی دارد که مفسر از پیش دیده است و عمل تفسیر که قابلفهم و متصور ساختن است، برخاسته و اثر گرفته از پیش دانستههایی است که پیشازاین برای مفسر حاصلشده است. هایدگر اتکا و قوام تفسیر بر پیشفرض را موقعیت هرمنوتیکی مفسر مینامد.
مفسر در مواجهه با هر امری آن را درزمینهٔ خاصی قرار میدهد، زمینهای که به مفسر از پیش دادهشده است و نشان از واقع بودگی مفسر است، مفسر از منظر ویژهای به آن امر مینگرد. این منظر و پیش دید درواقع نقطهی شروع دخالت زمینه و پیش داشت در عمل فهم است که باعث میشود سرانجام آن امر را بهصورت ویژه فهم کند. برخلاف شلایر، هایدگر معتقد است که فهم متن نباید بازسازی ذهنیت مولف و نفوذ در دنیای ذهنی او باشد. او میگوید ما با پیش فهم با متن مواجه میشویم و این امر برخاسته از هستن در جهان ما است و ما پیوسته بافهم موجودیم پس با متن نیز همواره با پیش فهم برخورد میکنیم. ازنظر هایدگر هدف تفسیر متن، آشکار ساختن پیش فهمی است که ما از پیش درباره متن داریم.
هایدگر بیان میدارد که مقولهی تفسیر متن، پیش افکنی، فرافکنی مفسر و آشکار شدن بیشتر قابلیتها و امکانهای وجودی او است. شخصی که در فهم و تفسیر متنی میکوشد، همواره جهان درونی خود را بازگشوده، پیش افکنی میکند، انتظارات، تاثرات خود از موقعیت هرمنوتیکی که دارد در متن دخالت میدهد درواقع نوع تعاملات با متن گشوده میشود در این پروسه پیش افکنیهای انسان نیز تعدیل میشود. دیدگاههای هایدگر درباره تفسیر متن و تاثیرپذیری مطلق تفاسیر از موقعیت هرمنوتیکی و پیشفرضهای مفسر، در راستای موجه دانستن نسبیگرایی در فهم و درک حقیقت است. ازنظر او پیش دید، پیش داشت و پیشفرضهای مفسر در هر فهمی دخالت میکند و این امور در هر شخص، منحصربهفرد خود اوست. پس فهم هر شخص از اثر یا واقعه و رویدادهای تاریخی بافهم دیگری متفاوت است و هیچکدام از این فهمها بر دیگری رجحان ندارد. ازاینرو انسانها به دلیل اختلاف مراتب وجودی هویتهای متفاوتی دارند و نمیتوان به آنها به یکچشم نگریست، هویت انسانی را یکسان پنداشت و درباره آنان قضاوت واحد نمود، این امر ما را به پلورالیسم هویتی، معرفتی و حقوقی رهنمود میدارد.
بخش سوم: علوم دینی و هرمنوتیک فلسفی گادامر
قسمت پایانی
گادامر شاگرد هایدگر بود، اندیشههای هرمنوتیکی گادامر رابطهی نزدیکی با آرای مارتین هایدگر دارد، درواقع گادامر مهمترین بسط دهندهی آرای هرمنوتیکی هایدگر است، هرمنوتیک گادامر به دنبال تبیین فلسفی عمل فهم و شرایط وجودی حصول آن است. گادامر هم نقش عمدهای برای پیشداوریها و پیشفرضهای مفسر در عمل فهم قایل است و مدعی است که مفسر همواره در فهم خود از گذشته، با مجموعهای خاص از پیشداوریها هدایت میشود. گادامر موقعیت وجودی هایدگر را یک جایگاه فرهنگی میشناسد و پرتاب شدن انسان در این موقعیت را به معنی وقوع او در یک بستر فرهنگی خاص میداند ازنظر او هر انسان در یک جایگاه فرهنگی خاص متولدشده رشد یافته و از طریق زبان، اندیشهها محتویات آن فرهنگ به او منتقلشده و درونی میشود، با تکوین فهم، او در تعامل مستمر بافرهنگ و سنت جاری قرار میگیرد، بر این اساس، پیش فهم و پیشداوری شرط ضروری هر فهم تاریخی و غیر تاریخی میباشد و روشی وجود ندارد که فهم را از پیشداوری جدا کند.
به اعتقاد گادامر فهم در علوم انسانی از سنخ واقعه و رویداد است، فهم اثر هنری، واقعهی تاریخی، و متن و مانند آن، حادثهای است که برای ما اتفاق میافتد، امری قابل پیشبینی و تکرارپذیر نیست و نمیتوان با روشی معین آن را در دسترس همگان قرار داد. از همینرو نمیتوان هرمنوتیک گادامر را روشی برای دستیابی به فهم دانست بلکه گادامر به دنبال هستیشناسی فهم بوده است. او میگوید افق حیات آدمی متحرک است، تفسیر و شناخت، بازنمایی لحظهی از سنتی است که انسان در آن سنت قرارگرفته است، سنت خود تفسیرکننده و متن تابع سنت است.
هرمنوتیک در ابتدای امر تنها معطوف به مقولهی فهم متن بود اما پژوهندگان و اندیشمندان این عرصه دریافتند که نهتنها متن بلکه تمام اشکال سنت و هر چیزی که مخلوق ذهن گذشتگان است، در دنیای ما حضور بیواسطه ندارند و به خاطر فاصله تاریخی بین ما و زمینهی پیدایش، متن نیازمند درک و تفسیر است. یعنی هر انسانی در حصارهای معرفتی عصر خویش محصور است و آثار مربوط به گذشتگان نیز در حصارهای معرفتی زمانهی آن آثار محصورند و برای فهم آن آثار باید بر این حصارهای معرفتی فائق آمد فهم امور تاریخی بدون ربط به زمان حال و بدون امتزاج گذشته باحال اصولا امکانپذیر نیست و هیچ تفسیری وجود نخواهد داشت.
گادامر با اقتباس از هگل، فهم را اینگونه تعریف میکند که فهم یعنی ترکیب حال(ذهنیت مفسر) با گذشته(معنای اثر)، و تنوع این در هم آمیختنها، فهمهای گوناگون از یک اثر یا حادثه تاریخی را رقم میزند. به اعتقاد گادامر فهم با توجه به وضعیت و موقعیت مفسر تغییر میکند و گرهخورده با جریان سنت است، هرکس بر اساس سنت خود دارای افق معنی خاصی است در هنگام تفسیر میان دو افق یعنی افق معنی متن و افق معنی مفسر گفتگوی مستمر روی میدهد، افقها گشوده و باز است ازنظر گادامر فهم، یافتن پاسخ برای پرسشهای خویش از اثر است و یک متن فقط به این دلیل به صدا درمیآید که پرسشهایی امروزین مقابل آن نهاده شود و پرسشهای ما از متن متاثر از موقعیت هرمنوتیکی ما میباشد.
ازنظر گادامر نوعی منطق پرسش و پاسخ، برای فهم متصور است و میگوید فهم عناصر مربوط به گذشته از طریق مکالمه میان مفسر و اثر امکانپذیر است، یعنی ما از اثر پرسش میکنیم و اثر به ما پاسخ میدهد و فهم در اثر این پرسش و پاسخ رخ میدهد و دقیقا به همینگونه اثر نیز از ما پرسش میکند و ما هم مانند اثر گشوده میشویم و پیشداوریها، علایق و انتظارات ما برای اثر روشن میشود، از طرفی گادامر معتقد است که ما در موقعیت هرمنوتیکی خویش محاط شدهایم و این امکان وجود ندارد که از علایق، پیش دانستهها و انتظارات خویش بهکلی رها شویم و به بازسازی کامل افق معنایی گذشته بپردازیم. لذا در پرسش و پاسخی که بین اثر و مفسر رخ میدهد وقتی اثر از مفسر پرسش میکند، مفسر از علایق، انتظارات، پیشداوریها یا بهطورکلی موقعیت هرمنوتیکی خویش با اثر گفتوگو میکند و آنگاه اثر با توجه به موقعیت هرمنوتیکی مفسر به او پاسخ میدهد و اینگونه فهمهای متفاوت پدید میآید و فهم هر شخص مختص خود اوست زیرا که از امتزاج افق معنایی وی و افق معنایی اثر حاصلشده است.
به اعتقاد گادامر امتزاج افقها، محصول گفتوگوی مفسر با اثر است. در این مکالمه زبان مشترکی خلق میشود، گویی امتزاج افقها همان امتزاج زبانهاست. یعنی زبان مفسر(که تحت تاثیر موقعیت هرمنوتیکی اوست) با زبان اثر ممزوج میشود و زبان مشترکی پدید میآید که همان فهم است. نظریات و دیدگاههای گادامر نتایج ژرفی در پی داشت، اول، رسیدن و به رسمیت شناختن تکثرگرایی یکی از آن نتایج بود، زیرا اگر هدف از تفسیر متن دست یافتن بهقصد و مراد مولف نباشد میتوان سایر اندیشهها را به رسمیت شناخت، اینگونه مسیر برای پلورالیسم اجتماعی هموار میگردد. دوم، گشودگی و استمرار فرایند فهم انسانی، ازنظر گادامر عمل فهم پایانناپذیر است، باب فهم همواره گشوده میماند زیرا اگر بپذیریم که فهم متن، چیزی جز پاسخ متن، به پرسشهای مفسر نیست و از طرفی دیگر اگر بپذیریم که هیچ محدودیتی برای دخالت پیشداوریها و طرح پرسش از سوی مفسر وجود ندارد آنگاه بیپایان بودن عمل فهم طبیعی است و هیچگاه نمیتوان ادعا کرد که به فهم کامل و نهایی رسیدهایم.
نتیجهگیری کلی
ویژگی اصلی هرمنوتیک کلاسیک و متن مطلقگرایی آن است که از طریق تفسیر روانشناختی میتوان به بازسازی جهان ذهن مولف و مراد وی دستیافت، در مقابل ویژگی اصلی هرمنوتیک فلسفی نسبیتگرایی و هستیشناسی فهم است، بر اساس آن هر انسان در مراتب هستی جایگاهی دارد، برای شناخت دنیای ذهنی، روانی هر انسان باید موقعیت هرمنوتیکی آن را شناخت، ازاینرو انسانها به دلیل اختلاف مراتب وجودی هویتهای متفاوت دارند، گادامر افق حیات انسانی و موقعیت هرمنوتیکی را کاملا سیال و متحرک میپندارد، تفسیر و شناخت را بازنمایی لحظهی از یک سنت میشناسد، سنت، تفسیرکننده و متن تابع سنت میباشد، سنتها پیشفرضها، پیش فهم، پیشداوریها را با خود دارد، هرکس بر اساس سنت خود دارای افق معنی خاصی است، در تفسیر میان افق معنایی متن و مفسر گفتوگوی مستمر رخ میدهد، افق معنایی افراد یکسان نبوده و یکسان نمیشود، هویت فهم انسانی بر سازی شده از امتزاج افقها، جهان فهمهای شخصی و زمانی است، جهان فهمها نهتنها به لحاظ افراد متفاوتاند، بلکه فهم هر انسان به لحاظ زمانی نیز متحول و متفاوت میشود،
تاکید اغراقآمیز گادامر بر لحظهی بودن افقها، جهان فهمهای شخصی به محو چشماندازهای مشترک در میان انسان منجر شده که لازمهی آن انسداد باب گفتوگو، تفهیم و تفاهم است. در صورت وجود چنین تغایر و لحظهای بودن افقهای فهم انسانی چگونه ممکن است اندیشهها از فرهنگ به فرهنگی دیگر انتقال یابد و تعاملات فرهنگی ممکن گردد!! چنین دیدگاهی شالوده شکن، بنیاد معرفتی خود را هدف قرار داده و ناقض ادعای است که آنان بنیاد معرفتی خود را برای رسیدن به آن اهداف بنیاد گذاشته است. هدف اصلی هرمنوتیک گشودن باب تعامل و گفتگوهایی سنت، فرهنگ، روایتها و قرایتها از متن است. در این میان سنت روششناسی علوم دینی، از منظر هرمنوتیک ناقص، عقیم و فاقد مکانیسم موثر در پدیدار سازی دلالتها و مدلولات پنهان متن و مراد شارع و مولف بوده، بعضا هم در تعارض باسنت هرمنوتیک و روشهای فهم مدرن و اهداف آن میباشد، . والسلام علیکم،
یادداشتها
۱، سلسله درس گفتار درباره هرمنوتیک مربوط به سطح چهار مدرسه حجتیه، دکتر عرب صالحی سال ۱۳۹۰،
۲، درآمدی بر هرمنوتیک؛ احمد واعظی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،
۳،ساختار و هرمنوتیک؛ بابک احمدی، گام نو، تهران ۱۳۹۵
۴، مقاله درآمدی بر هرمنوتیک، ازکیا آرش زمانی
۵، درس گفتار تاملاتی پیرامون فلسفه زبان و هرمنوتیک؛ محمد مجتهد شبستری، موسسه پرسش، تهران ۱۳۹۵
۶، درآمدی بر هرمنوتیک، آیتالله هادوی تهرانی.