هزارهها و ضرورت بازخوانی گذشته

دشواری «سخن معنادار» در مورد «هزاره» و «گذشته هزاره»؛ با تامل در این نکته بیشتر قابلفهم است که سنگپایهای «جغرافیای افغانستان» با «ریختن خون» و «نقض حیات انسان هزاره»، گذارده شد و هزارهها، «مردم کافر» و به لحاظ سیاسی «بیگانه» اعلام گردیدند. آنها به «شهروندان فاقد حق» و همو ساکرهایی تبدیل گردیدند که بدون هیچ تحول خاصی در اطرافواکناف مملکت کشته میشدند. زمینهای آنها، بهزور از دستشان ستانده میشد و هیچ مرجع رسمی به داد آنها نمیرسیدند. اسد بودا مینویسد: «به لحاظ نظری ادغام حذفی و حذف ادغامی هزارهها، در سیاست را باید هسته بنیادی شکلگیری حکومت قومی در افغانستان دانست؛ «افغان» نه هستی قایم به ذات، بلکه هستی «قایم به غیر» است، این غیر اما کسی نیست جز هزارهای که «افغانیت» قاعدههایش را بر نفی آن استوار نگه میدارد.» ) ۱)
در این یادداشت کوشش میکنم؛ با ارایه مستندات تاریخی و هرازگاهی شرح برخی وقایع، به بررسی «تاریخ» و «گذشته مردم هزاره» بپردازم. هرچند «تامل نظری ـ تاریخی» در باب «هزاره» اندکی برای ما ساکنان «جزیره سکوت» که همواره بهعنوان «هزاره» از ساختار قدرت و سیاست حذفشدهایم و میشویم، اندکی دشوار مینماید. از سویی دیگر در افغانستان همواره به «تاریخ» و «سیاست» از زاویه دید «قدرت حاکم» نگریسته شده و ما «شریران» و «ساکنان جزیره سکوت» در ساحت تاریخ این کشور؛ جایی نداریم. با آنهم، نگارنده تلاش مینماید که هرگونه «غرض و مرض سیاسی» را به دور افکند؛ و بدون جهتگیریهای قومی و عاطفی، به بررسی تاریخ و گذشته مردم هزاره در افغانستان بپردازد.
به گواهی تاریخ، پس از شکلگیری محدودهای جغرافیایی به نام «افغانستان»؛ مردم هزاره همواره مورد تبعیض و ستم اجتماعی قرار داشتهاند. آنها، در مقاطع گوناگونی تاریخی از کمترین امکانات زندگی ابتدایی برخوردار نبوده و به قول وارتان گریگوریان: «با هزارهها بهصورت سنتی، تحت عنوان عامل دشمن، رافضی و کافر رفتار شده است.»)۲) بدینسان، شالودهای «سیاست حذف» و «بنیاد نظام قبیلهیی» زمانی مستحکم گردید، که «احمدخان درانی» مشهور به «احمدشاه ابدالی» در سال )۱۷۴۷م) در قندهار به قدرت رسید. او در امر منهدم ساختن «تمدن خراسان» مساعی بسیار ورزید. در واقعیت امر؛ بنای «سیاست زمینخواری» به دست احمدخان درانی گذاشتهشده است. زمینهای هزارهها توسط همین شاه ستم گستر، که اکنون به «احمدشاه بابا» شهره است؛ غصب گردیده و به پتانهای خانهبهدوش تحویل داده شد. «احمدشاه در عوض به نیروهای سرباز ارتش خود، جاگیرهای وسیع )سهمهای زمین) در نواحی قندهار به قبایل درانی اعطا کرد.» (گریگوریان: ص۶۸) حتی؛ پارادایم هزاره ستیزی در زمان احمدشاه ابدالی شکلگرفته است. بار نخست، تعبیرهای غیرانسانی در مورد انسان هزاره در کتاب تاریخ احمدشاهی نوشتهای محمود الحسینی، منشی دربار احمدخان، بهکار رفته است.
پیش از اینکه، «پتانهای کوه سلیمان» به قندهار و «هزارستان جنوبی» هجوم بیاورند؛ طوایفی از مردم هزاره در مناطق «پشته سرخ قندهار»، «ارغنداب» و… میزیستند. با گذاشته شدن، شالودهای «حکومت ابدالی»، جنگ هزاره و پتان نیز بیشازپیش شعلهور گردید. و در اخیر، هزارهها به دلیل قلت منابع جنگی و نداشتن حامی قدرتمند خارجی شکست خوردند. طوایفی از این مردم، یا به «دایزنگی»، در مرکز هزارستان، و یا هم به «شبهقاره هند» کوچیدند. اکنون اگر نگاهی به مناطقی که روزگاری همه ساکنان آن از مردم هزاره بودند، بیندازیم. بهدرستی درمییابیم که خانهبهدوشان تفنگ به دست؛ آنقدر بر سرزمین مردم هزاره مسلط شدهاند؛ که حتی گورستانها هم آنها را پناه نمیدهند. تانی و زیور، دو برادری بودند که رهبری قبیلهایشان را در قندهار، در دست داشتند. این دو برادر، پس از شکست در برابر پتانها؛ راهی دایزنگی شدند. پس از رسیدن به «دایزنگی»؛ آنها در مناطق مختلف هزارستان مرکزی، پراکنده شدند. قسمتی؛ در «تگاب برگ پنجاب»، بخشی دیگر در «سرخ جوی ورس»، تعدادی هم در «سیاه دره یکاولنگ»، قسمتی در «کوه بیرون بهسود»، و بخشی دیگر آنها در منطقه «شهیدان» در غرب مرکز بامیان؛ سکنی گزیدند.
آنهایی، که به «شبهقاره هند» یعنی محدوده «پاکستان کنونی» رفتند. سلسلهای «ارغونیه» را در سند بنیاد گذاشتند. بهمرورزمان، و با هجوم پی هم انگلیسها به «شبهقاره هند»؛ این سلسله نیز از هم فروپاشید. ولی، نخستین هزارههایی که به قلمرو شبهقاره هند سکنی گزین شدهاند، همان هزارههایی هستند که از نواحی زمین داور، ارغنداب و قندهار، آواره گردیدند. در مورد تاریخ پناه گزینی و آوارگی مردم هزاره به کوی و برزن جهان، نظریات مختلف وجود دارد. بصیر احمد دولتآبادی، در کتاب «هزارهها از قتلعام تا احیای هویت»، مینویسد: «شاید نتوان تاریخ دقیقی برای پناه گزینی افراد، دستهها و گروههای قومی افغانستان چون دیگر کشورهای جهان پیدا نمود. چراکه آوارگی و پناهندگی، تاریخی به قد امت تاریخ بشر دارد. ولی برای بررسی موضوع پناهندگی افغانستانیها باید یک مقطع خاص زمانی و مکانی را محور پژوهش قرار دهیم، ورنه بحث کل آوارگی به حدی گسترده و طولانی است که نیاز به چندین جلد کتاب دارد.»(۳)
دولتآبادی، در صدر کتابش نقلقولی از یکی از مقالههای محترم دکتر لطیف طبیبی را قرار داده است. هم چنان، خاطرنشان نموده است؛ که این نوشته در نشریهها، نخستین سوژهای تحریر اولین مقالات در مورد آوارگی هزارهها شده است. طبیبی، نخستین مهاجرت دستهجمعی افغانستانیها را در سال ۱۸۶۰ میلادی )۱۲۳۹شمسی) از افغانستان به استرالیا میداند. «در این مهاجرت که به خواست دولت انگلیس انجامگرفته بود، در حدود زیادتر از هفتاد فامیل از افغانهای (افغانستانیهای) نواحی غزنی و کابل برای راهیابی و شناخت از نا ملایمتهای طبیعی به بزرگترین جزیرهای که مرکز تجمع برخی از جنایتکاران و آدم کشان انگلیس بود، برده شدند.» (۴) بازهم دولتآبادی، مینویسد: «البته مهاجرت از نوع بالا را نمیتوان با آوارگی و پناه گزینی که بعدها پس از قتلعام مردم هزاره رخ داد، یکی دانست. چراکه مهاجرت از نوع بالا یک نوع ماجراجویی و دستیابی به امکانات بیشتر بهحساب میآید که مهاجران خود تصمیمگیرندهاند.» (دولتآبادی: ص۲۲)
بصیر احمد دولتآبادی، تذکر میدهد که: «مهاجران افغانستانی مقیم استرالیا، اولین گروه مهاجران نبودند، ولی چون دکتر طبیبی آنها را اولین گروه مهاجرین افغانستانی معرفی کرده، ما هم برای شروع برنامه را از همانجا پی گرفتیم. ورنه مهاجرین افغانستانی که سالها قبل از آن تاریخ به آسیای میانه، هند، ایران و عراق رفته و برای همیشه مقیم آنجاها شدهاند، زیادند. ازجمله مهاجرانی که در عهد شاه محمود پسر تیمور شاه سدوزایی افغانستان را ترک گفته برای همیشه ساکن قلمرو ایران شدند، از طوایف اویماق هرات و بادغیس بودند.» (همان: ص۲۳)
هرچند، آقای دولتآبادی این گفتهاش را به نقلقولی از کتاب «نژاد نامه افغان» مرحوم ملا فیض محمد کاتب هزاره، مستند ساخته است. ولی، برخلاف سخن کاتب و دولتآبادی؛ همانگونه که در صدر این نوشتار تذکر رفت؛ برای نخستین بار آوارگی و اعمال سیاست حذف علیه مردم هزاره، توسط «احمدخان درانی» کلید خورده است. متاسفانه، اکثر مورخین ما که در مورد تاریخ و سرزمین مردم هزاره؛ چیزهایی نوشتهاند/ مینویسند؛ بیشتر روی عبدالرحمن خان و مظالم وی در هزارستان، تمرکز میکنند. اما در واقعیت امر، برای اینکه بتوانیم درک بهتر و جامعتر از تاریخ و گذشته مردم هزاره داشته باشیم؛ ناگزیریم خیلی فراتر از عبدالرحمن و کارنامه سیاهش برویم. این تنها عبدالرحمن نیست، که زمینهای مردم هزاره را به «تروریستهای پتان» واگذار میکند. این «احمدخان درانی» است که زمین، مالومنال مردم هزاره را برای بار نخست بیشرمانه غصب میکند و بنای سیاست هزاره ستیزی را میگذارد. قندهار و ارغنداب؛ سرزمین اجدادی مردم هزاره است و چندین نسل این مردم در این سرزمین زیستهاند. اما به استناد به سخن گریگوریان؛ احمدشاه در عوض به نیروهای سرباز ارتش خود، جاگیرهای وسیع (سهمهای زمین) در نواحی قندهار به قبایل درانی اعطا میکرد. توگویی که ملک پدرش است که زمینهای دیگران را چنین حاتم وار به قبایل درانی میبخشد.
احمدخان، که در روزگارش غیر از غارت و تجاوز کار دیگری انجام نداده است. اکنون، به «احمدشاه بابا» شهره است. میرویس خان را که یک چریک دزد و بیسواد بوده است، «میرویس نیکه» نام گذاشتهاند و چنان فردی «آزادیخواه» و «وطنپرست» مینمایانند. در رابطه به «ظاهر شاه»، که همین چند سال پیش به لقب «بابای ملت» مسما گردید؛ نیز قصه از همین قرار است. البته از این قهرمانها، نیکهها و باباهای خیالی در تاریخ افغانستان کم نیست. تاریخ افغانستان، سیاه است. داستان ظلمها و جنایتهای شاهان و شاهزادگان، بیشترین صفحات تاریخ این کشور را به خود اختصاص داده است.
در این میان، ناخودآگاه به یاد «سریال جومونگ» میافتم. سریالی، که به معنای متعارف مساله تنها یک سریال نیست. داستان بردگی، بیپناهی و بیسرزمینی یک مردم نیز است.«سریال جومونگ»؛ چگونگی زندگی و مبارزات مردم «چوسان قدیم» را پس از اشغال سرزمینشان توسط «امپراتوری هان» به تصویر کشیده است. من، وقتی چند سال پیش قسمتهای مختلف این سریال را تماشا کردم، ناخودآگاه یک نوع حس خویشاوندی میان قربانیان تاریخ مردم هزاره و بردگان چوسان قدیم، به من دست داد. درواقع، بردهها و ستم دیدگان جهان همه از یک تبارند. آنها چون درد مشترک دارند؛ بهتر از هرکسی یکدیگر را درک میکنند.
پیش از اینکه، «چوسان قدیم» توسط سپاه آهنین هان به اشغال درآید؛ یک امپراتوری بهتماممعنا بوده است. اگر تحقیقات «آریانپور بامیانی» را شاهد مدعا دانیم؛ مردم هزاره نیز روزگاری بزرگترین امپراتوری جهان شرق را رهبری مینمودند. هزارهها، بنیانگذاران سلسلههای «پیشدادی»، «کیانی» و… در بلخ هستند. بدین ترتیب، به تعبیر آریانپور: «بامیان، خاستگاه هزارهها است». زاول، پنجشیر، بغلان، ارزگان و قندهار تاریخی نیز سرزمینهای مردم هزاره است. اما اکنون، «تروریستهای پتان» بر همهای این سرزمینها مسلط شده است. در «سریال جومونگ» نیز تمام سرزمین چوسان بهزور شمشیر و سلاحهای آهنین، به قلمرو امپراتوری هان، ملحق میگردد. مردم غریب، به بردگی کشانیده میشود. زندانها در تمام امپراتوری، از اسیران چوسان پر میگردد. سرنوشت مردم هزاره نیز چنین است. اسد بودا در مقالهای «تاریخ در خیابان»، مینویسد:
«دهشتناکترین قتلعام هزارهها در زمان عبدالرحمن صورت گرفت؛ قتلعامی شصتـوـدو درصدیای که ازنظر تاریخی در این حوزه تمدنی دیده نشده است. سالهای پس از قتلعام را باید سیاهترین دورانِ تاریخ هزاره دانست: دورانِ برده گیری، کارِ اجباری، مالیات بر نفس، اخراجِ اجباری، سرکوب و غارتها و چپاولهای سازمانیافته. هزارهی پس از قتلعام «فیگورِ تاریخی» است که هرکسی حق دارد او را بکشد، بدون آنکه قاتل و مجرم شناخته شود. او نه آنقدر مقدس است که قربانی به شمار آید و نه آنقدر بهدوراز توجهِ قدرت که کشته نشود» (۵)
فیض محمد کاتب، همچون تاریخنویس قتلعام مردم هزاره؛ روایاتی بهمراتب سوزناکتر ازآنچه اسد بودا در مقالهاش، ذکر نموده، دارد: «مردم فوجی در حال اسلحه جمعکردن و علوفه خواستن بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که از دود آه مظلومان فلک دیگر غیر از افلاک نهگانه مجسم شد. چنانچه بسیار کسان کشتهشده، بسیار زنان و دختران و مردان پرده ناموسشان دریده گشت و آنقدر بیداد بدان قوم روی داد که قلم از شرح آن، عاجز است… . خصوصا فرهاد خان کرنیل… مشارالیه هر چه خواست کرد و هر چه از ظلم که از اول خلقت آدم تا آن دم به وجود نیامده به فعل و وجود آورده…» (۶)
بدینسان، هرچند دولتآبادی در کتابش ذکر مینماید؛ که «همه مورخان بهاتفاق نوشتهاند که هزارهجات بهآسانی تسلیم شد، و این قوای حکومت بود که زمینهای بر بادی مردم هزاره را فراهم ساخت نه خود مردم هزاره». ولی، کتاب «عین الوقایع»، نوشتهای محمد یوسف ریاضی، چیزی دیگری را نشان میدهد. اسد بودا مینویسد: «ریاضی هروی در عینالوقایع بهرغمِ حماسهسراییهای اجداد ابدالیاش، در مواردی خودش را لوده و به سرسختی، شجاعت و پایداری هزارهها اعتراف مینماید. او در کتاب «عینالوقایع» موردی را یادآور میشود که یک نفر هزاره با تفنگِ دهنپر بیست نفر از سپاهیانِ عبدالرحمان را از پای درمیآورد و حتی پس از زخمی شدن وقتی سپاهیان میآیند که او را بکشند، چند نفر را با کارد زخمی میکند.»(همان)
هملتون در کتاب «دختر وزیر»؛ از شجاعت و ایستادگی مردم هزاره در برابر لشکریان خونخوار عبدالرحمن، توصیف میکند. وی، مهمترین عامل شکست مردم هزاره را نبود دو چیز میداند: «پول» و «اسلحه». برخلاف مظلومنماییهای آقای دولتآبادی و تاریخ نویسان متاخر افغانستانی، هزارستان بهآسانی در برابر لشکریان عبدالرحمن تسلیم نشد. بلکه، مقاومت هزاره در برابر عبدالرحمن، یکی از درخشانترین مقاومتهای تاریخ بشر است. جنگ سالهای ۱۸۹۲/ ۱۸۹۳م و پس/ پیش از آن تنها جنگ هزاره و عبدالرحمن نبود؛ جنگ هزاره و انگلیس نیز بود. ابرقدرتی که در آن زمان، آفتاب در قلمروش غروب نمیکرد، به نابودی مردم هزاره کمربسته بود. و عبدالرحمن را تجهیز میکرد. بدین گونه بود، که هزارهها شکست خوردند و آوارهای کوی و برزن جهان گردیدند.
سالهای پس از قتلعام، دشوارترین سالهای تاریخ مردم هزاره است. در این سالها، فشار بر مردم چنان زیاد بودند، که آنها با احتمال اینکه نود درصد درراه تلف شوند راه فرار به خارج از مرزهای افغانستان را در پیش گرفتند. چنانکه دیده شد از هر صد نفر فقط ده نفر زنده به خارج مرزها رسیدند. سرنوشت اسیران بهمراتب دردناکتر از آنهایی است، که راه فرار را در پیش گرفتند. اسیران هزاره بهعنوان برده به فروش میرسید. بازارهای کابل و قندهار؛ مهمترین مراکز فروش بردههای هزاره بودند. در این بازارها، زن و کودک هزاره به کمترین قیمت ممکن به فروش میرسیدند و پول بهدستآمده از فروش هزارهها به خزانه دولت سرازیر میشد. دولتی که قرار بود ضامن امنیت شهروندان باشد نه عامل بدبختی آنها.
به گزارش دولتآبادی: «در خزان سال ۱۲۷۱ش/ ۱۸۹۲م مطابق با ۱۳۱۰هـ ق مقاومت اصلی هزارهها بهکلی درهم کوبیده شده و جنگ عمومی خاموش گردید. هرچند که در وقت دستگیری و یا انتقال اسرا و یا خانه پالیها برخوردهای انتحاری و پراکنده صورت میگرفت، ولی مقاومت اصلی به پایان رسیده بود. عبدالرحمن در مناطق هزاره نشین حاکم و قاضی سنی فرستاد و در ضمن قوای نظامی هم در هزارهجات مستقر شدند.»(دولتآبادی: ص۱۲۰)
بههرروی، همانگونه که تذکر رفت؛ سالهای پس از قتلعام، جزو دشوارترین سالهای تاریخ مردم هزاره است. در این سالها، وضعیت مردم در هزارستان، بهمراتب بدتر از سالهای مقاومت است. در اوان قیام هزارهها علیه حکومت ستم گستر عبدالرحمانی، هرچند هزارهها تلفات بسیار داشتند. ولی اگر کشته میشدند؛ هم چنان میکشتند. اما پس از شکست قیام عمومی هزارهها، این تنها مردم هزاره بودند که آواره و دربهدر میشدند. تلفات سالهای پس از مقاومت رودرروی هزارهها در برابر لشکر ایلجاری عبدالرحمان، بهمراتب بیشتر از سالهای قیام عمومی است.
همانگونه که دولتآبادی ذکر نموده است، قاضی و والیهای عبدالرحمن نیز دستباز در امر اعمال ستم و تبعیض علیه مردم هزاره داشتند. این وضعیت سالهای سال بر هزارهها تحمیل میشد. محمد ناطقی در کتاب «سالهای تغییر؛ روایت نیمقرن زندگی»، از مظالم والی بامیان و چگونگی غصب زمینهای پدرش در دهمرده اخضرات از توابع ولسوالی پنجاب یاد میکند. ناطقی به طرز سوزناکی، از مظالم کوچیها در هزارستان و همدستی چاکران محلیشان در امر بدبخت ساختن مردم هزاره، روایتهای تلخ در خاطره دارد. زمانی، یک پشتون کوچی، سخنی را تقریبا به این سیاق گفته بود: «اگر شتران شما زمینهای زراعتی هزارهها را نمیچرند، من خودم شتر میشوم و این زمینها را میچرم.» باری، حاج محمدحسین خان )پدر کلان مادری نگارنده)، روایتی را تقریبا به این مضمون، از زبان پدرش میر ناصربیگ، نقل میکرد: «فردی به نام «جان محمدخان»؛ والی / حکمران بامیان بود. تمام بزرگان هزاره را از سراسر دایزنگی به مرکز ولایت بامیان، خواسته بود. در این نشست، میرناصر بیگ بهعنوان یکی از میرهای قدرتمند محلی نیز اشتراک کرده بود. حکمران، ضمن خوشآمد گویی به سران هزاره؛ سه مورد را بهعنوان تهدید و توصیه برای ساکنان مناطق مرکزی یادآور میشود:
۱ـ عدم استفاده از مهر در پیشنماز
۲ـ تخریب و بستن منابر و عدم برگزاری مراسمهایی منحصر به مذهب شیعه
۳ـ عدم فرستادن پول به خارج از کشور به نام وجوهات
با شنیدن این توصیهها که با ادبیات تهدید و تخویف همراه بود. ناصربیگ، از جا برمیخیزد و دلایلی ذیل را در پاسخ به توصیههای حکمران بامیان، پیشکش میکند:
۱ـ مهری که در هنگام ادای نماز؛ پیشانیمان را بالای آن میگذاریم؛ خاک بغل بت بامیان نیست. که استفاده از آن خلاف باورهای دین و مذهب باشد. بلکه تربت امام سوم شیعه و نواسه پیامبر اسلام است. ما بالای، هرگونه خاک سر به سجده نمینهیم.
۲ـ میرعلی احمد آقا، با ظاهر شاه در یک شهر زندگی میکند. او نیز شیعه است؛ و در قلب کابل حسینیه دارد. اگر تو توانستی؛ حسینیه میرعلی احمد را در کابل ببندی، من با دست خود حسینیهام را میبندم.
۳ـ پولهایی که بهعنوان «وجوهات» به ایران و عراق میفرستیم؛ نه به دلیل خوشخدمتی به کشور بیگانه، بلکه به این دلیل است که محصلین هزاره و شیعه اکنون در حوزات علمیه نجف، مشهد و… مصروف کسب علم هستند، ما برای خرج و مخارج آنها پول میفرستیم نه به دولتهای اجنبی. در ضمن این پولها بهحساب آیتاللهها و مدارس دینی واریز میشود نه بهحساب دولتهای ایران و عراق.» مقررات ظالمانه و «مالیات بر نفس» تا زمان شکلگیری «دولت کمونیستی» و روی کار آمدن «حزب دموکراتیک خلق افغانستان»؛ هم چنان دمار از روزگار «انسان هزاره» درمیآورد. اگر وضعیت هزارهها در افغانستان را بر اساس نظریه جورج آگامبن تحلیل نماییم؛ موقعیت اجتماعی هزاره پسا قتلعام شبیه همان «هومو ساکر» است. طبق نوشته اسد بودا: «در ادبیات آگامبن «هومو ساکر» کسی است که هم از حوزه قانون الهی بیرون قرار میگیرد و هم از حوزه قانون بشری، اما همزمان، درون هیچ قانونی مورد قبول نمیباشد؛ درنتیجه هرکسی میتواند او را بکشد بدون آنکه کشتن او جرم تلقی گردد. به سخنی دیگر «برای هومو ساکر هر شهروندی میتواند نقش حاکم یا پادشاه را ایفا کند. هومو ساکر همان عضوی استثنایی است که نه درون قانون و نه بیرون قانون است، بلکه شکاف یا مرز میان قانون و خشونت، تمدن و توحش را در بطن خود قانون تجسم بخشد. بنابراین میتوان گفت که او نشانه یک خلا و غیبت است.»».(بودا: مزاری؛ تصویر لحظههای خطر)
برای «هومو ساکر» بودن هزارهها، دلایل و شواهد کم نیست. محض مثال، از همان «مقررات مندرآوردی» والی/حکمران بامیان، که در فوق ذکر شد، میتوان یادکرد. اینکه «شما از «مهر» استفاده نکنید»، «حسینیههایتان را تخریب کنید» و یا «وجوهاتتان را به ایران و عراق نفرستید»؛ مصداق همان سخن آگامبن است که: «برای هومو ساکر هر شهروندی میتواند نقش حاکم یا پادشاه را ایفا کند». او حق ندارد، که در هیچ موردی اظهارنظر کند. بر «تن» و «وجود اجتماعی» او باید انقیاد داشت. ولی درعینحال، هر وقت میتوان او را کشت بدون اینکه این اتفاق جرم تلقی گردد. «حکومت کمونیستها»، هرچند به لحاظ شکل و ساختار، خلاف جریان آب شنا کرد. و «هومو ساکرهای هزاره» را وارد «کاخ سیاست» نمودند. ولی با آنهم، کسانی همچون «نور محمد ترکی»، «حفیظ الله امین» و… نتوانستند از «نوستالژیای قومی» فاصله بگیرند. تعداد زیادی از سران هزاره با دلایل مبهم و نامعلوم در حوالی زندان «پلچرخی» به بدترین نوع ممکن ترور گردیدند.
از مناطق بامیان، کسانی چون محمد کبیر خان فرزند میرناصر بیگ، حاجی محمدحسین خان وکیل و فرزندش ناصر خان، حاجی حسینعلی معروف به حاجی خواجهیین، حاجی اسلم، حاجی رستم، حاجی عبدول قرغنتو و… جزو زندانیان سیاسیای بودند که با حیله و نیرنگ ضابط مجیدی و والی بامیان عینالله عینی، به بهانه «مهمانی» برای همیشه مفقودالاثر گردیدند. هرچند، سرنوشت سران بامیان تا هنوز معلوم نیست. ولی گفته میشود: که آنها با چشمان بسته و «پلستر پیچ» به کابل و زندان پلچرخی منتقل شدند. اگرچه، سوسیالیسم در ذات خود خشن نیست. و کسانی چون کارل مارکس، رزا لوکزامبورگ، چه گوارا، فردریک انگلس و… برای عدالت و آزادی انسان از زیر «یوغ سرمایهداری»، در ادوار مختلف تاریخ رزمیدند. ولی متاسفانه، «کمونیسم سیاسی» در جهان فاجعهبار بوده است.
استالین در روسیه، روی سفید مارکس را سیاه کرد. ترکی و امین، همینگونه روی سفید «طاهر بدخشی»، «عزیز طغیان»، «بحرالدین باعث» و… را در افغانستان سیاه کرد. با آنهم، دوران کمونیستها، دوران تسویهحساب با استبداد و رهنمون ساختن جامعه افغانی بهسوی ارزشهای نوین جهانی بود. در همین دوران؛ ما شاهد رشد و درخشش خوب نویسندگان افغانستانی در عرصه ادبیات هستیم. به همین ترتیب، «عصر کمونیستها»، عصر پلورالیسم قومی در افغانستان نیز است. برای بار نخست، پس از گذشت سالهای زیاد، مردم اجازه یافتند؛ نامهای چون کاتب، خالق هزاره، ابراهیم گاو سوار و… را وارد روزنامهها و دیگر نشریات چاپی سازند.
دوران مجاهدین، از یکسو دوران «جنگ»، «مهاجرت»، «مداخلات کشورهای بیگانه» و… است. از سویی دیگر، دوران اوجگیری «کینههای قومی» در افغانستان. «فاجعه افشار»؛ که بهتمامی معنا «تصفیه قومی» و «ننگ انسانیت» است؛ توسط همین «فرزندان خدا» و «شیخ الحدیثهای ریشدراز» در غرب کابل اتفاق افتاد. جنگ افشار، تکرار قتلعام عبدالرحمن (۱۸۹۲ـ ۱۸۹۳م) بود و هزارهها را، وارد فاز تازهای از تاریخشان ساخت. دوران مجاهدین، دوران ظهور یکی از تاریخسازترین رهبران تاریخ مردم هزاره نیز است. این رهبر کسی نیست مگر؛ عبدالعلی مزاری. مزاری «وضعیت اضطراری واقعی» را در غرب کابل به وجود آورد. وضعیتی که مزاری معمار آن بود؛ برای گروههای جهادی و کشورهای همچون پاکستان و ایران و حتی ایالاتمتحده آمریکا، بهاندازهای سنگین تمام شد؛ که آنها حملات هوایی ـ زمینی را بر غرب کابل شروع کردند. شب و روز از آسمان غرب کابل، گلوله میبارید.
دوران طالبان، هرچند برای تمام مردم افغانستان؛ یکی از سیاهترین دورههای تاریخ بود. ولی، هزارهها در همین دوران هم «درد مضاعف» دیدند و بیشتر از دیگران قتلعام شدند. برای هزارهها، «قتلعام یکاولنگ» و سپس «قتلعام مزار شریف»؛ تکرار دردناکتر «فاجعه افشار» بود. هزارهها، در دوران طالبان آوارهتر و بیخانمانتر از دیگران گردیدند. پس از برچیده شدن «نظام سیاه طالبانی» و روی کار آمدن فصل جدید در افغانستان؛ مسمی به «فصل دموکراسی» و «فصل جامعه مدنی»؛ هزارهها اولتر از دیگران سلاحهایشان را به زمین گذاشتند و قلمبهدست گرفتند. هرچند، خلیلی معاون دوم کرزی شد و هزاره برای بار نخست، از حق «مشارکت سیاسی» برخوردار گردید. ولی، ولایات هزاره نشین همچنان در فقر و انزوای سیاسی باقی ماندند. دوران کرزی، دوران رشد «فعالیتهای مدنی» در میان هزارهها نیز بود. روشهای مبارزات مدنی در غرب، حرکتهای مبتنی بر «جنبش عدم خشونت در هند» و اندیشههای کسانی چون «ماهاتما گاندی» و «مارتین لوتر کینگ» مورد تقلید قرار گرفت، و مدنیترین حرکتها از بامیان کلید خورد. بامیان، مرکز رشدهای حرکتهای مدنی در افغانستان بود. کسانی چون عبدالله برات، جواد ضحاک و… حرکتهای بینظیری چون مدال انداختن بر گردن مرکب، کاهگل نمودن سرک و نصب چراغ تیلی بر چهارسوی شهر بامیان، را سازماندهی کردند. در این میان، اما هزارهها به مطالبات مدنیشان هنوز همدست نیافتهاند.
یکی از مسایلی که پس از به سر رسانیدن سالها رنج و محنت، بار دیگر با رشد «شبکههای سیاسی» در کشور دامنگیر هزارهها شده است؛ ناامن سازی راههای مواصلاتی هزارستان از سوی نیروهای مسلح غیر مسوول است. در میان اولین «قربانیهای راههای مواصلاتی هزارستان»، جواد ضحاک رییس فقید شورای ولایتی بامیان نیز است. وی در «جاده کابل ـ بامیان» در حوالی ولایت میدان ـ وردک ترور گردید. جواد ضحاک، اولین قربانی، و «جاده کابل ـ بامیان» تنها راه مواصلاتی ناامن هزارستان نیست. دلشاد بابه هنرمند محلی هزاره نیز در جاده کابل ـ غزنی ترور شد. ۳۱مسافر هزاره نیز از سرک ربوده شد. اوج کشتار هزارهها درراههای مواصلاتی زمانی کلید خورد که، محمد اشرف غنی به کرسی ریاست جمهوری افغانستان تکیه زد. شکریه تبسم و همراهانش، زمانی در محدوده ولسوالی «خاکیران» ولایت زابل به طرز فجیعی به شهادت رسیدند که دیگر هیچ جاده مواصلاتی منتهی به هزارستان از امنیت کافی برخوردار نبود. ماجرای تبسم، منجر به یک انقلاب بزرگ مدنی در قلب پایتخت کشور گردید. معترضان، پیکرهای سربریده قربانیان را به کابل آوردند و در روبروی ارگ ریاست جمهوری به تظاهرات پرداختند. در این تظاهرات، که به شکل گسترده در رسانههای تصویری ـ چاپی و شبکههای اجتماعی انعکاس داده شد و دنیا را از یک فاجعه در عصر دموکراسی باخبر ساخت؛ از تمام اقوام و طیفهای اجتماعی ساکن در کشور شرکت کرده بود.
با انعقاد فیصله ظالمانه کابینه اشرف غنی، مبنی بر تغییر مسیر انتقال لین برق ۵۰۰ کیلوولت «توتا» از مسیر اولیاش بامیان ـ میدان وردک به سالنگ، نیز هزارهها به خیابان آمدند. و بار دیگر، مطالباتشان را از مجرای حرکتهای مدنی در سراسر جهان بیان کردند. نخستین تظاهرات میلیونی «جنبش روشنایی»، نهتنها در تاریخ افغانستان بلکه در تمام کشورهای دموکراتیک جهان هم سابقه نداشت. در این تظاهرات، معترضان به نیروهای امنیتی گل هدیه دادند و به پاککاری مسیر تظاهرات پرداختند. تظاهرات دوم اسد جنبش روشنایی هم بیسابقه و درخشان بود. ولی متاسفانه، موردحمله انتحاری قرار گرفت و نزدیک به صد تن از کادرهای تحصیل یافته مردم هزاره قربانی شدند. دهمزنگ بار دیگر، صحنه اعدام عبدالخالق هزاره را در خاطرهاش تازه کرد. با این تفاوت، که در آن زمان یک خالق قربانی استبداد نادری گردید اما این بار صد خالق در عصر رسانه و آزادی بیان در خون غلتیدند.
سخن آخر اینکه؛ بازخوانی گذشته به معنای برگشت به گذشته نیست. نسل نو هزاره، اکنون نه در عصر کاتب و نه در عصر خالق قرار دارد. با توجه به تاریخ سراسر «رنج»، «آوارگی» و «قتلعام» مردم هزاره، بررسی و بازخوانی گذشته برای هزارهها در عصر کنونی یک ضرورت است. زیرا با بازخوانی و زیرورو کردن تاریخمان، ما میتوانیم، درسهای بسیار بگیریم و گامهای بعدی را در راستای تامین عدالت و آزادی، با شوکران خرد و دانایی زهرآگین سازیم. تا از این طریق، مجبور نشویم که اشتباهات گذشتگان را بار دیگر به تکرار نشینیم. والسلام. نامه تمام.
منابع:
۱ ـ (بودا، اسد. مقاله «مزاری؛ تصویر لحظههای خطر». )
(۲ ـ (گریگوریان، وارتان. ظهور افغانستان نوین. ترجمهشده بهوسیله علی عالمی کرمانی. ص۵۳).
۳ ـ (دولتآبادی، بصیر احمد. هزارهها از قتلعام تا احیای هویت. ص۲۱).
۴ ـ (طبیبی، دکتر لطیف. مقاله پناه گزینی و ساختار جمعیتی افغانهای پناهگزین در مثال پناهگزینهای افغان در کانادا. ص۷ـ ۷۶).
۵ ـ (بودا، اسد. مقاله تاریخ در خیابان.)
۶ ـ (کاتب، فیض محمد. سراج التواریخ. ص۲۲۵).