سهم هزارهها از قدرت و ثروت ملی

پس از سقوط طالبان و تولد عصر جدید؛ هزارهها که طعم تلخ قتلعامها، حقارتها و آوارگیها را چشیده بودند با شور و شعف وصفناپذیر با تحولات جدید همراه شدند و به فرداهای عاری از جنگ، نفرت و تبعیض دل بستند. سلاحهای خود را بر زمین گذاشته و بادل آکنده از امید به پروسههای دموکراتیک پیوستند. حضور شکوهمند زن و مرد هزاره در انتخابات نهتنها سیاستمدار هزاره بلکه رهبران سیاسی غیر هزاره را نیز تطمیع کرد طوری که همه سعی کردند با هر ترفندی برای رسیدن به قدرت رای این مردم را با خود داشته باشند. اما این حضور و همراهی و همدلی مردم از روی عادت و محض برای خدا نه، بلکه ناشی از یک نیاز و برخاسته از حسرتها و آرزوهای تلنبار شده برای آزادی، عدالت و برابری بود.
هزارهها با روند جدید از دلوجان همراه شد تا شاید با هیولای دیرپای استبداد، تبعیض و محرومیت بدرود گویند و به آرمانشهر آرامش، عدالت و برابری نزدیکتر شوند. بااینهمه، بازیگران سیاسی حضور و لبیک آنها به روندهای دموکراتیک را، نه بهعنوان شهروندانی مسوولی که در پی عدالت، برابری و انکشاف متوازن بودند بلکه بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به قدرت و عبور از گردونه انتخابات استفاده کردند و فردای تکیه زدن به قدرت سیاسی این کتله انسانی را که بیش از مردمان دیگر این سرزمین زخم فقر و تبعیض و غربت و ستم را باجان و دل لمس کرده و خواهان تغییر و سهم برابر با سایر اقوام کشور بودند، را فراموش کردند.
این تنها زمامداران سیاسی غیر هزاره نبودند که از مردم هزاره بهعنوان پُلی برای رسیدن به ارگ استفاده کردند؛ بلکه رهبران سیاسی هزاره نیز بهنوبه خود از مردم بهعنوان کتلههای مصرفی محض برای شریک شدن در قدرت استفاده کردند. آنها مردم را با موج احساسات به صحنه آوردند، صندوقهای رای را پر کردند اما وقتیکه به مقصود رسیدند مردم را فراموش کرده و تمام همت و تلاششان صرف امور شخصی و چشم همچشمیهای محلی و قریگی شدند.
چنین برخورد کالایی و شیگونه سیاستمداران هزاره با مردمش سبب شد که شرکای سیاسیشان نیز حضور این رهبران را در قدرت فقط با حساب سود و زیان شخصی آنان معامله کنند و آن آرزوهای کلان مردمی را که اینها با خود آورده بودند به هیچ بگیرند. درواقع این رهبران با رفتارهای خمود و جمود و تکدیگرایانه خویش نتوانستند سهم واقعی هزارهها از قدرت را تمثیل و فاصله هزارهها از فیزیک قدرت را کم و سهم هزارهها از ثروت ملی را مطالبه کنند. با وصف اینکه آنها با عنوان درشتترین رهبران سیاسی هزاره در دستگاه قدرت تشریف دارند ولی سهم هزارهها هنوز از قدرت سمبلیک و صوری است. تحولات و تغییرات نشان داده است که آنها نقش واقعی در دستگاههای اجرایی کشور نداشته و در بطن تصمیمگیریها، فیصلهها و برنامهریزیهای کلان سیاسی و توسعهای قرار ندارند. در واقعیت سهم آنها از قدرت و سیاست صرف همان میز و موتر و فشنشان هستند که صرف میتوانند برای همسایه خود حسرت بیافریند و در برچی مانور دهند. وقتی مشکلی بروز مینماید این سکانداران سیاسی بهجای اینکه دستور اجرایی دهند و با استفاده از صلاحیت وظیفهییشان مشکلات و نارساییها را از طریق دستگاههای اجرایی در بزنگاههای قدرت و سیاست حل نمایند، بیانیه صادر میکنند و اتفاقات و بیعدالتیها را محکوم میکنند.
بههرحال اکنون این مساله کاملا مسلم شده است که با حضور چند هزاره در اریکه قدرت بههیچعنوان سهم واقعی هزارهها در قدرت تضمین نمیشود. استبداد و انحصار سختجانتر از آن است که بتواند با حضور چند کوتولهی سیاسیِ محلیِگرایِ نفسپرست بشکند. تنها روزنه امید جنبشهای مدنی خشونت پرهیز از جنس جنبش تبسم و جنبش روشنایی است که میتواند بر تاریکخانه فساد و تبعیض روشنی افگند. این حرکتها که نمادی از خودآگاهی و احساس مسوولیت مردم در مقابل سرنوشتشان میباشند نهتنها از حکومت قومی بلکه از رهبران هزاره شریک در قدرت نیز حساب گرفته و بر عملکرد آنها نظارت؛ رفتار و کردار آنها را محک خواهند زد.
با تداوم این حرکتهای حسابگیرانه ازاینپس وعدهووعیدهای دروغین به جامعه هزاره نیز کار سهلی نخواهد بود. فعالین مدنی و جوانان تحصیلکرده که روزبهروز کتلههایشان بزرگتر میشوند از رهبران سیاسی بازخواست خواهند کرد و تا وقتیکه عدالت تحقق نیابد به مصاف نابرابریها و بیعدالتیها خواهند رفت. درصورتیکه رویکرد تبعیضآمیز حکومت تغییر نکند رویارویی نیروهای مردمی عدالتطلب نیز ادامه خواهد یافت. بدون شک این حرکتها و جنبشها با خطر مصادره آرمانها و اهداف از سوی رهبران پیر و خرفت که امتحان پس دادهاند مواجه خواهند شد ولی درنهایت پیروزی از آن جوانانی است که با جوشوخروش با نور عدالتخواهی در دل تاریکیها در جستجوی رهایی از بند انحصار و خودکامگی است.
هزارهها تا رسیدن به عدالت و برابری راه درازی در پیش دارند. با یک یا چند حرکت مدنی نه سد انحصار میشکند و نه توسعه متوازن مهیا میگردد. بهصورت کلی هزارهجات در برنامههای اقتصادی دولت جایگاهی چندانی ندارد، بخش عمدهای از تخصیصات انکشافی صرف توسعه چند شهر و ولایت در کشور میشود. مقایسه مناطق نشان میدهد درصد بالایی از جمعیت که از ویژگیهای فرهنگی و قومی خاص برخوردارند توسعهنیافته است. انگار جغرافیای قومی و جغرافیای توسعهنیافتگی در افغانستان باهم درآمیخته است و دولت مرکزی عامدانه سعی در عقب نگهداشتن مناطقی نموده است که از ترکیب خاص جمعیتی برخوردار است.
رسوایی تغییر لین برق توتاپ از مسیر اصلی آنکه از دل آن، جنبش روشنایی پدید آمد محملی بود برای ابراز نارضایتی بسیار گستردهتر که هزارهها با آن مواجهاند. پروژه توتاپ قسمتی از برنامههای ملی توسعهای است که حکومت قراراست هزارهها را از این حقوق مسلمشان محروم کند. آیا از میلیاردها دالری که در سالهای گذشته مصرفشده است هزارهجات سهمی از آن برده است؟ سهم هزارهها از پروژههای بزرگ ملی چقدراست؟ محرومیت هزارهها از برنامههای توسعهای صرف به جغرافیای خاص هزارهجات محدود نمیشود. در شهرهای بزرگی چون کابل، مزار شریف و هرات نیز میتوان خطوط برجستهای از محرومیت، فراموشی و تبعیض را در مناطق هزاره نشین دید. به گونه مثال برچی این محل سکونت «اقلیت شدگان»با کوچههای مارپیچ و خاکی و درواقع برزخی میان شهر و روستا نشانهای آشکاری از طرد شدن هزارهها از دایره توسعهی شهری است.
در عرصه اشتغال دولتی باوجودی که هزارهها مهارت و درایت و تحصیلات خوبی دارند،اما چون سایر اقوام کشور از امتیازات، صلاحیتها و زمینههای رشد تصاعدی برخوردار نیستند، باوجود خدمت صادقانه و زحمتهای بی شایبه سالهاست که آنها درجا میزنند و قادر نیستند فراتر از کاتب و منشی ترفیع کنند. به دلیل فضای اخته کننده قومی استعدادهای درخشانشان بهتدریج زایل شده و به یک موجود خنثی و بیخاصیت تبدیل میشوند. اگر درجایی زمینه کار باشد یک داوطلب هزاره آخرین کسی است که میتواند کار پیدا کند و اولین کسی خواهد بود که از کار اخراج خواهد شد.
با این وضعیت به سهولت میتوان درک کرد وقتی مردمی ازلحاظ اشتغال در محدودیت و مضیقه قرار گیرند، و از شرایط کاری بدتری نیز به هنگام اشتغال رنج ببرند، این بخشی از جامعه عقب خواهند ماند، سطح تعلیم و تربیه در آنها پایین میآید، فقر بر آنان مستولی شده و درنهایت گرایش به مواد مخدر و اعتیاد بالا خواهد رفت. ناامیدی از جذب شدن در مشاغل دولتی باعث شده است که مردم هزاره اکنون آن شور و شوق آتشین به تحصیل را که پس از سقوط طالبان تا اوایل دهه دوم هشتاد هجری شمسی داشتند دیگر نداشته باشند. به دلیل اینکه پس از ختم تحصیل نمیتوانند کار مطلوب پیدا کنند و به انتظارات و توقعات فامیلشان پاسخگویند غم غربت را به جان میخرند و فرار را برقرار ترجیح میدهند.
قابلیادآوری است که بخشهای مختلفی از کشور ما با میزانهای متفاوتی از تبعیض و نابرابری در رنج بودهاند؛ ولی بیتوجهی به هزارهجات مشتعلتر از هرجایی دیگر کشور است. ابعاد محرومیت و تبعیض و شکاف طبقاتی ناشی از توسعه نامتوازن، این جامعه را با درجه بالایی از نارضایتی مواجه نموده است. به همین دلیل هزارهها همیشه سکانداران میدان عدالتخواهی و ظلمستیزی بودهاند. متاسفانه بعضا آدم احساس میکند که هزارهها یکتنه بار سنگین عدالتخواهی و مبارزه با انحصار را بر دوش میکشند درحالیکه خواهینخواهی درنهایت این حرکتها و حضورهای حماسی باعث سست شدن بنیادهای انحصار میگردد و از اثرات مثبت آن تمام اقوام محروم کشور مستفید میشوند.
به راستی که هزاره ها سهمی در برنامه های ملی توسعه ای ندارند.
به طور مثال هزاره جات منبع غنی از انرژی برقی آبی است. آیا دولت اراده ای برای اعمار حتی یک بند برق آبی در هزاره جات دارد؟
ندارد و با این رهبران شکم پرست هزارگی هرگز هم نخواهد داشت
سلام لطفا درباره نفرت پراکنی قومی علیه هزاره ها نیز مطلبی بگذارید چون در شهری مانند اصفهان بعضی برای تمسخر هزاره واژه هزاره را با لودگی و تمسخر ادا می کنند حتی با اینکه دیگر حتی در کشورمان نیستیم یعنی این همه سال که اریانا و خراسان به ویرانه ای به نام افغانستان تبدیل شد با انکه هزاره ها هیچ قدرتی بر اثر قتل عام نداشتند باز بقیه اقوام در اثر شستشوی فکری زیاد ذهنیت امیخته با نفرت دوره عبد الرحمان دارند در حالی که هزاره در تشکیل ویرانه ای به نام افغانستان سهمی نداشتند