بنیادگرایی و خشونت در افغانستان

«لازم به یادآوری است که خانه طرح نو وطن ویژهنامهی برای بررسی خشونتهای اجتماعی در قالب مجلهی با نام و عنوان «خط نو» چاپ و منتشر کرده بود و بنا بود که به شکل گاهنامه شمارههای دیگری نیز به موضوعات مهم دیگری اختصاص یابد و چاپ و منتشر گردد. اینک شماره دوم آن به بررسی جنبش روشنایی اختصاص یافته اما از سر بد اقبالی با مشکل مالی و فراهم نشدن هزینه چاپ رو به رو گردیده است. از آنجای که تیراژ چاپی مجله محدود و خیلی از مردم از مطالب چاپ شده در شماره اول بیخبر ماندهاند اداره طرح نو در نظر گرفته است که مطالب شماره اول «خط نو» را سلسلهوار در سایت طرح نو به نشر بسپارد و اگر کدام خیری پیدا شد و هزینه چاپ شماره دوم را پرداخت نمود انشا الله شماره دوم «خط نو» نیز چاپ و در منظر و داوری مخاطبان قرار خواهد گرفت. اینک چهارمین مقاله چاپ شده پس از سرمقاله، در شماره اول «خط نو» خدمت خوانندگان عزیز تقدیم میگردد.» (اداره طرح نو)
روزنه
به لحاظ چارچوب نظری، جنبشهای اسلامی و بنیادگرا محصول بحرانهای ذیلاند (که بهصورت دورهی و چرخشی دچار انقباض و انبساط شده و هرازگاهی تولید و بازتولید می شوند: تحت شرایط بحرانی، ظهور می کنند، به بلوغ می رسند و آنگاه به محاق فرو می روند و این چرخه همچنان ادامه دارد)
۱- بحران مشروعیت ۲- بحران هویت ۳- بحران آشوب و فشار۴- بحران فرهنگ ۵- تضاد طبقاتی ۶- بحران ضعف نظامی. در پاسخ به این بحرانها، ایدیولوژی موعودگرا و رهبری کاریزما شکل می-گیرد که در شخصیت بنیادگرا تجلی پیدا می کند. به لحاظ بازخورد، آینده جنبش (از حیث حیات یا سقوط) بستگی به ماهیت سیاستهای حکومت، تحریک خارجی و رهبری جنبش دارد (هرایر دکمجیان ۱۳۸۳ ص۲۶-۲۸) تحلیل فوق، یک “تحلیل سیستمی” است که درونداد Input آن بحرانهای یادشده است و برونداد Output آن، ایدیولوژیهای موعودگرا با رهبری کاریزماتیک در قالب جنبشهای اسلامی و بنیادگرایانه که به بحرانهای یادشده پاسخ می دهند. و بازخورد Feedback آن، سیاستهای حکومت، استقبال و یا عدم استقبال توده ها و سیاست دولتهای منطقه ی و فرا منطقه ی است.
چارچوب مفهومی: تمام تحولات سیاسی- اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در افغانستان را نمیتوان بدون در نظر داشت این سه کلیدواژه اصلی به بررسی گرفت: قومیت، مذهب و سیاست (قدرت). تمام گفتمانها در افغانستان دال مرکزیشان، قومیت است و بقیه دالها و نشانهها، حول آن مفصلبندی گردیده است.
در افغانستان معاصر (دوره گسست و سرکوب اقوام غیر پشتون) که از سال ۱۷۴۷ م توسط احمدشاه ابدالی (یکی از سربازان نادرشاه افشار) آغاز شد و نه افغانستان تاریخی (دوره پیوستگی و انسجام همه ی اقوام، رفاه، امنیت و شکوه تمدنی)، مشروعیت، دارای سه ضلع ذیل بوده است: اسلام سنتی حنفی، سلطنت، و پشتونیزم. که با حکومت جمهوری داوود خان، ضلع سلطنت و با حکومت لنینیستها (خلق و پرچم) همه ی اضلاع سهگانه شکسته می شوند و در دوره مجاهدین، شکست پشتونیزم تعمیق میشود. که درمجموع براثر جریانهای سکولاریسم و نوگرایی از زمان امانالله خان تا دوره لنینیستها خلق و پرچم و قدرت یافتن نیروهای غیر پشتون تحت تاثیر عوامل داخلی و خارجی، بحرانهای هویت، مشروعیت، فرهنگ، تضاد طبقاتی، ضعف نظامی، آشوب و فشار و شکست هژمونی پشتونیزم، به وجود میآیند که این وضعیت، به ایدیولوژیک شدن سنت، بنیادگرایی و سلفیزم بهویژه در میان اهل سنت منجر میشود که نقطه اوج آن طالبانیزم است.
این تحقیق درصدد است ضمن دستهبندی برخی اندیشمندان، از جریانهای مطرح در میان مسلمانان (در واکنش به مدرنیته غرب و بحران عقبماندگی و …) ، جریانهای عمده در افغانستان را هرچند گذرا شناسایی نموده و آنگاه جریانهای اسلامی، بنیادگرا و سلفیزم را بیشتر بشکافد:
دستهبندی هشام شرابی: ۱- سنتگرایی (طرد غرب) ۲- نوگرایی یا تجددخواهی (پذیرش غرب) ۳- اصلاحطلبی (گزینشی) (هشام شرابی ۱۳۶۸ ص ۱۲)
دستهبندی سید احمد موثقی: ۱- جریان پیروی از تمدن غرب: از غربگرایی تا غربزدگی (تجددخواهی) ۲- جریان احیا و بازسازی تفکر دینی: از بنیادگرایی تا رادیکالیسم و اصلاحطلبی. (بنیادگرایی و احیا گرایی: رشید رضا، مودودی، حسن البنا، سید قطب، محمد قطب، (اخوان المسلمین). نوگرایی دینی (روشنفکری دینی) سید جمال، عبده، کواکبی، محمد ارکون، حامد ابوزید، حسن حنفی، عابد الجابری، اقبال و ….
سلفیزم: مالک ابن انس، احمد ابن حنبل(اهل حدیث)، متکلمین اشاعره، ابن تیمیه، محمد ابن عبدالوهاب، سپاه صحابه، (وهابیت)، دیوبندیسم و بریلویسم و جمعیت علمای پاکستان به رهبری مولانا فضل الرحمن.
دستهبندی سید حسین نصر: ۱- سنتگرایی(خواهان تجدد) ۲- بنیادگرایی(مخالف تجدد) (سید حسین نصر ۱۳۸۷، ص ۲۷).
دستهبندی پیتر برگر: ۱- جریان طرد (نفی غرب و مدرنیته) ۲- جریان تطابق (پذیرش غرب و مدرنیته) (پیتر برگر ۱۳۸۰ ص ۱۹)
دستهبندی شجاعی زند ( که درواقع بازسازی دستهبندی پیتر برگر است).
الف) جریان تطابق و پذیرش غرب که خود به دو قسم تقسیم میشود: ۱- غربگرایی بهصورت منفعل (که در اسلام بدعت تلقی میشود) ۲- اصلاحگرایی واقعگرا: برخورد فعال با مدرنیته و نفی مدرنیته غرب گرایانه نه کل مدرنیته ( جمع سنت و تجدد). ب) جریان طرد و نفی غرب: خود بر دو قسم تقسیم میشود: ۱- جریان احیا گرایی و بنیادگرا (نفی مدرنیته نه نو شدن) ۲- جریان سلفی (نفی مطلق نو شدن): تصلّب و تحجر شدید. (شجاعی زند ۱۳۸۶ ص۴۹) درنتیجه با توجه به جریان تطابق و طرد که هرکدام به دو قسم تقسیم میشود، درمجموع چهار جریان قابلاستخراج است.
جریان شناسی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی در افغانستان معاصر
( با الهام از تقسیمبندی پیتر برگر و شجاعی زند و نظریه بحران دکمجیان در ظهور جنبشهای اسلامگرا و بنیادگرا):
الف) جریان غربگرا: مهمترین نمایندگان این جریان، اکثریت حاکمان افغانستان اعم از چپ و راست بودند و ارمغان آنها برای ملت جز، وابستگی به خارج، استبداد داخلی، پشتونیزم قومی و فساد همه بعدی نبوده است. بدینسان غربگرایی در افغانستان یک جریان بیمار است که عمدتا وجوه سازنده غرب را وارد این سرزمین نکرده است و حاکمان افغانستان یا وابسته انگلستان بودهاند (از قبیل شاه شجاع،عبدالرحمن خان، نادر خان، و… ) (عبدالمجید ناصری ۱۳۷۸ ص ۵۲ ،۱۰۹ و ۲۱۲)
و یا وابسته به شوروی سابق (مانند نور محمد ترکی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل دکتر نجیب الله در قالب احزاب خلق و پرچم)
ب) جریان اصلاحگرایی (تطابق با مدرنیته: جمع سنت و تجدد): مؤسس این جریان سید جمالالدین افغانی است که در سال ۱۸۵۷ م به دربار امیر دوستمحمد خان پیوست و مدت یازده سال در دربار امیر دوستمحمد خان و امیر شیرعلی خان (۱۸۷۹-۱۸۶۳) بود.
امیر شیرعلی با مشاوره سید جمال اصلاحاتی در کشور به وجود آورد ازجمله: تشکیل کابینه، دولت مرکزی و ملی، ساختن مکاتب (مدارس)، ایجاد چاپخانهها، مطبوعات، قلعههای نظامی، ارتش منظم، اسلحهسازی، خدمات پستی و مخابراتی، زمینههای تجارت و … تا اینکه امیر شیرعلی نسبت به سید جمال به دلیل اتهام همکاری با برادر امیر در هرات که از حریفان امیر محسوب میشد، مشکوک شده و وی را از کشور اخراج میکند (غلام محمد غبار ۱۳۷۵ ص ۹۵۱) سپس در زمان حبیبالله خان یک سری اصلاحاتی در قالب مشروطیت اول شکل میگیرد؛ مهمترین اعضای مشروطیت اول عبارت بودند از: علامه ملا فیض محمد کاتب هزاره (مورخ مشهور، صاحب اثر سراج التواریخ در پنج جلد )، محمد سرور واصف قندهاری، عبدالرحمن لودی، عبدالهادی داوودی و دیگران.
حبیبالله خان ابتدا با مشروطیت اول همکاری میکند و خود نیز یکسری اصلاحاتی را به وجود میآورد سرانجام، خواستههای مشروطیت را برنمیتابد و با دسیسه انگلیس به قلعوقمع آن میپردازد. (عبدالمجید ناصری، همان، ص ۱۵۸) در زمان امانالله خان، مشروطیت دوم آغاز میشود. امانالله، خود از اعضای مشروطیت دوم بود و تیوری پرداز آن نیز محمود طرزی بود (روشنفکری که غرب را میشناخت و به چندین زبان زنده دنیا ازجمله انگلیسی، فرانسه و عربی مسلط بود و بیشتر عمر دوران نوجوانی و جوانی را در عثمانی سپری کرده بود و با خاندان امانی نیز پیوند سببی و خویشاوندی داشت) کاتب هزاره نیز در مشروطیت دوم حضور فعال داشت.
امانالله اول (قبل از سفر به فرنگ) نوسازی و نوگرایی را به گونه معقول و در پیوند باسنت دنبال میکرد و موفق بود اما امانالله دوم (بعد از رفتن به فرنگ)، نوگرایی را بهصورت سطحی و غیرمعقول در گسست باسنت دنبال نمود لذا به دلایل ذیل پروژه نوگرایی و اصلاحات او (که قرین و مشابه بود با اصلاحات رضاشاه در ایران و اتاترک در ترکیه) به شکست انجامید:
۱- سطحینگری و برخورد خشن باسنت (که این امر نیروهای سنتی را بهصورت رادیکال دچار واکنش نمود)
۲- ضعف نظامی و نداشتن ارتش نیرومند که بتواند شورشها و نیروهای مخالف را سرکوب کند برخلاف رضاشاه و اتا ترک که از چنین قدرت نظامی برخوردار بودند.
۳- دسیسههای انگلیس در جهت شکست امانالله چون او در راستای اهداف استعماریاش حرکت نمیکرد.
در زمان ظاهر شاه (حکومت بیمار چهلسالهاش) چون وی در ابتدای به قدرت رسیدن حکومت، کوچک بود و درعینحال از شایستگی کافی برخوردار نبود، قدرت واقعی در دستان عموهای وی( هاشم خان، محمود،) و پسرعموی ظاهر، داوود و دیگران (داکتر یوسف) و در قالب پست نخستوزیری ردوبدل میشد و حکومت در وضعیتهای مختلفی استبدادی و دموکراتیک (مشروطه) در نوسان بود. مهمترین اشخاص و جریانهای اصلاحگر این دوران عبارت بودند از: شهید اسماعیل مبلغ (فیلسوف و صاحب اثر دین تریاک نیست)؛ حزب ارشاد به رهبری علامه اسماعیل بلخی (شاعر، نویسنده و خطیب)؛ حزب وطن به رهبری محمد سرور جویا؛ سازمان جوانان اسلام به رهبری شعاع میوند. اشخاص و جریانهای یادشده همه شیعی بودند (سید هادی خسروشاهی ۱۳۷۰، ص ۸۹-۸۶) که خواهان نوگرایی همهجانبه دینی بودند.
به لحاظ ریختشناسی تفکر و اندیشه، شیعه عمدتا دارای گرایشهای عقلانی فلسفی است برخلاف اهل سنت که نوعا چنین نیست به همین خاطر است که بستر بنیادگرایی و سلفیزم نوعا جوامع اهل سنت است (مصر، شبهقاره و پاکستان) علاوه بر وضعیت موجود، شواهد تاریخی نیز دال بر این مساله است: فاطمیان مصر که شیعه بودند و همینطور سید جمال که گرایش شیعی داشت شاهدی بر این مدعا است. (احمد امین، ظهور الاسلام ۱۹۹۹ ص ۱۹۰ و مرتضی مطهری ۱۳۷۲،ص ۵۶و۵۳)
جنبش عدالتخواهی و گفتمان استبداد ستیزی که توسط شهید مزاری (رهبر حزب وحدت) مطرح گردید، در راستای جریان اصلاحطلبی که از سید جمال آغاز گردیده بود قابلتحلیل و بررسی است. شهید مزاری با جنبش عدالتخواهی، گفتمان استبداد ستیزی و طرح حکومت فدرالی که یکی از اشکال دموکراسی قومی و انجمنی بهحساب میآید، توانست تا حدودی، ادبیات سیاسی افغانستان یعنی پشتونیزم و پاتریمونیالیزم قومی را تغییر دهد. که سرانجام، خود، قربانی سلفیزم و پشتونیزم طالبان گردید.
ت) جریان احیا گرایی یا بنیادگرایی معتدل (مخالفت با مدرنیته نه مطلق نو شدن)
در سال ۱۹۵۸ تفکر احیاگری (بنیادگرایی) توسط حلقه از تحصیلکردگان افغانی در مصر (دانشگاه الازهر) به رهبری دکتر غلام محمد نیازی در قالب حزب جوانان در افغانستان راه پیدا کرد. برهانالدین ربانی، حکمتیار، صبغت الله مجددی، منهاج الدین گهیض و … نیز از اعضای حزب جوانان بودند. که بعدها حکمتیار، حزب اسلامی، ربانی، جمعیت اسلامی و صبغت الله مجددی، جبهه ملی نجات اسلامی را تاسیس نمودند. حلقه یادشده (حزب جوانان) و احزاب منشعب از آن تحت تاثیر شدید اخوان المسلمین مصر بودند و به ترجمه آثار چون حسن البنا، سید قطب، و… پرداختند.
اخوانیهای افغانی، از میان دانشجویان دانشگاه کابل اعم از دانشکدههای فنی- مهندسی و دانشکدههای الهیات، عضوگیری میکردند و بیشترین اعضای فعال را دانشجویان فنی تشکیل میدادند که احمدشاه مسعود یکی از آنها بود.
هنگام دهه دموکراسی ظاهر شاه (دهه۱۳۴۰) در فضای نسبتا باز سیاسی، حلقات اسلامی و بنیادگرا (اخوانیها که در بالا ذکر گردید) و حلقات چپ (لنینیستها و مااوییستها) فعال شدند و در زمان حکومت استبدادی داوود خان فعالان اسلامی بنیادگرا سرکوب شدند ازجمله غلام محمد نیازی رهبر بنیادگرایان محکومبه مرگ گردید و بقیه از قبیل حکمتیار، ربانی، مجددی و … از کشور، بهسوی پاکستان متواری شدند و ذوالفقار علی بوتو نخستوزیر وقت پاکستان که بهشدت بر سر مساله پشتونستان با افغانستان و داوود خان درگیر بود، به گرمی از بنیادگراهای متواری استقبال نمود و از وجود آنها علیه دولت افغانستان استفاده ابزاری می کرد؛ بنیادگراهای چون حکمتیار، ربانی، مجددی و… نیز علیه داوود اعلام جهاد نمودند و در زمان حکومت کمونیستها (احزاب خلق پرچم) و تجاوز شوروی فعالیتهای خویش را در سراسر افغانستان گسترش دادند. (الیور روا ۱۳۶۹ ص ۱۲۵ ) آمریکا، موقع اشغال افغانستان توسط شوروی (۱۹۸۹-۱۹۷۹) به خاطر خردهحسابهای که با شوروی در جنگ ویتنام داشت از طریق سازمان سیا و ارتش پاکستان (ISI) بیشترین کمکها را به احزاب بنیادگرای اهل سنت بهویژه حزب اسلامی حکمتیار نمود حتی با اعضای القاعده امثال بنلادن و… (از کشورهای عربی) که در کنار مجاهدین علیه روسها بودند، همکاری زیادی نمود.
بعد از دوران اشغال شوروی (زمان مجاهدین) احزاب بنیادگرای پشتون امثال حزب اسلامی حکمتیار، اتحاد اسلامی سیاف، حزب اسلامی یونس خالص، حرکت انقلاب مولوی محمد بنی محمدی و … درصدد انحصار قدرت و احیای هژمونی پشتونیزم برآمدند؛ در واکنش به این مساله اقوام غیر پشتون (هزاره، ازبک، تاجیک و …) برای شکستن هژمونی پشتون باهم تحت عنوان جبهه شمال و معاهده جبل السراج متحد شدند که مسعود نیز از همین جمع بود اما بعد از ورود احمدشاه مسعود (فرمانده جمعیت اسلامی) به کابل، عطش قدرت چشمان او را کور کرد و بزرگترین اشتباه استراتژیکی و سیاسی را در تاریخ افغانستان مرتکب شد و پیامد منفی آن تمام اقوام غیر پشتون ازجمله تاجیکها و خود مسعود را نیز در برگرفت؛ اشتباه این بود که وی راه انحصار قدرت را در پیش گرفت و به اتحاد و معاهده یادشده خیانت کرد.
درمجموع طرفداران اخوان المسلمین در افغانستان متاثر از اخوان المسلمین مصر ( حسن البنا، سید قطب، محمد قطب) مودودی (جماعت اسلامی) و حزب جمعیت علمای پاکستان به رهبری مولانا فضل الرحمن ( شاخهی از دیوبندیسم با گرایشهای سلفی) هست. از میان احزاب بنیادگرا، حزب اسلامی حکمتیار، حزب اسلامی یونس خالص، اتحاد اسلامی سیاف و حرکت انقلاب مولوی محمد بنی محمدی، در سالهای اخیر بیشتر تحت تاثیر حزب جمعیت علمای پاکستان به رهبری مولانا، فضل الرحمن قرار داشتهاند. (ظاهر طنین ۱۳۸۴،ص ۱۳۴) و با شیعیان نیز موضع خصمانه دارند.
ث) جریان سلفی یا بنیادگرایی افراطی
(مخالفت با مطلق نو شدن): ریشههای فکری: ۱- اهل حدیث (مالک ابن انس، احمد ابن حنبل و…) ۲- کلام اشاعره (ابوالحسن اشعری) ۳- ابن تیمیه ۴- محمد ابن عبدالوهاب. (جعفر سبحانی ۱۳۸۰، ص ۵ ،۹-۷و۵۶) ۵- سپاه صحابه پاکستان ( وهابیت ) پیتر مارسدن ، ص ۱۱۶-۱۰۵) ۶- جمعیت علمای پاکستان به رهبری مولانا فضل الرحمن (وحید مژده ۱۳۸۲، ص ۳۴) ۷- دیوبندیسم و بریلویسم (بنیادگرایی + تصوف شبه قاره هند). (امینالله دریح ۱۳۷۹،ص۱۷۰) شاه ولیالله دهلوی یکی از علمای هند با گرایش صوفیانه (نقشبندیه) بود که با دغدغه وحدت مسلمانان هند و پاناسلامیسم، از تز خلافت جهانی اسلام حمایت میکرد و معاصر با احمدشاه ابدالی و محمد ابن عبدالوهاب بود و در ضدیت با تشیع با محمد ابن عبدالوهاب همفکر بود.
حوزه علمیه دیوبند در سال ۱۲۸۳ه.ق توسط مولانا محمدقاسم ناناتوی تاسیس شد و هدف آن حفاظت و اشاعه ایده های شاه ولیالله بود نهضت اسلامی هند پس از شاه ولیالله و فرزندش، عبدالعزیز و نوهاش شاه اسماعیل، به رهبری سید احمد بریلوی تداوم یافت. یکی از پایگاههای مهم مبارزان مسلمان هند، افغانستان بود. برخی بر این اعتقادند که مولوی یونس خالص (رهبر حزب اسلامی منشعب از حزب اسلامی حکمتیار)، مولوی محمد بنی محمدی (رهبر حرکت انقلاب اسلامی)، صبغت الله مجددی (رهبر حزب نجات ملی) و … از شاگردان علمای دیوبندند. چنانچه بعدها برخی از افراد احزاب جهادی به رهبران فوق، عضو جنبش طالبان قرار گرفتند. تصوف از شبهقاره (دیوبند یسم و بریلویسم) به افغانستان راهیافته است. و شامل سه نحله است:
الف) “قادریه” ( نمونه بارز آن خاندان پیر سید احمد گیلانی رهبر محاذ ملی است)
ب) “نقشبندیه” (نمونه برجسته آن خاندان صبغت الله مجددی است).
ج) “چشتیه” (که پیروان آن بهصورت یک اقلیت در هریرود و اطراف چشت شریف افغانستان ساکنند). موسس طریقه قادریه، عبدالقادر گیلانی در بغداد است (قرن ششم ه) سپس این فرقه به هند میرود و ازآنجا وارد افغانستان میشود و طریقه مارابوتیسم که نوعی خاصی از تصوف است و آمیخته با خرافات و با شریعت اسلامی هم میانه ندارد، در درون شاخه قادریه جای دارد و طالبان از این طریقه بیشترین تأثیر را پذیرفته است.
موسس طریقه نقشبندیه، بهاوالدین نقشبند (۱۳۱۸-۱۳۸۹) در بخارا است و ازآنجا، این فرقه به هند و افغانستان میآید. موسس طریقه چشتیه، مودود چشتی (۱۲۳۶-۱۱۴۲) است که این فرقه نیز از هند به افغانستان میآید. شیعیان صوفی ندارد. تفاوت بنیادگرایی شبهقاره و بنیادگرایی عربی در این است که اولی با تصوف گرهخورده است برخلاف دومی که با تصوف میانهای ندارد. (الیور روا ۱۳۶۹ ص ۶۸-۶۷و ۷۴-۷۰و۱۸)
مکتب دیوبند در سال ۱۸۶۷ در واکنش به مدرسه علیگر که با تفکر روشنفکرانه از سوی سر سید احمدخان هندی ایجادشده بود، تأسیس شد و بسیاری از علمای سنتی افغانستان در این مدرسه درسخواندهاند. نوآوری و تفکر روشنفکرانه در مدرسه دیوبند بدعت تلقی میشود. فرقههای صوفیه نقشبندیه و قادریه به این مکتب منتسباند. (الیور روا همان ص ۹۲)
در دوره جهاد افغانستان، تفکر سلفی توسط صوفی مشربان ( جبهه ملی نجات افغانستان به رهبری صبغتالله مجددی و محاذ ملی به رهبری پیر سید احمد گیلانی) و حزب اتحاد اسلامی ( به رهبری عبدالرسول سیاف) و سایر احزاب از قبیل حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی محمد بنی محمدی (تحصیلکرده مدرسه جمعیت علمای پاکستان به رهبری مولانا فضل الرحمن و سرپرست اکثر مدارس دینی در پاکستان) مطرح گردید. (کریس جانسون بیتا، ص ۵۳۵۳ و میر آقا حق جو ۱۳۸۶ ص ۶۳-۶۴) در سالهای اخیر حزب اسلامی حکمتیار و حزب اسلامی یونس خالص نیز از وهابیت تاثیر پذیرفتهاند.
از احزاب چون محاذ ملی، جبهه ملی نجات اسلامی و حرکت انقلاب (به رهبری مولوی محمد بنی محمدی) تحت عنوان احزاب طرفدار سلطنت و ظاهر شاهی نیز یادکردهاند. برخی مانند الیور روا در کتاب «تجربه اسلام سیاسی» تمایز ماهوی میان بنیادگرایی، سلفیزم و اصلاحطلبی قایل نشده و همه را در یک طیف قرار داده که مخالف مدرنیته و غرباند به همین خاطر تفکر سید جمال، رشید رضا و سید قطب (اخوان المسلمین) را از یک سنخ میداند و در برابر تفکر ناسیونالیزم سکولار (غربگرا) . (الیور روا ۱۳۸۷، ص ۴۲-۳۵) با توجه به مطالب قبل، چنین تقلیلگرایی جریانهای فکری در جهان اسلام توسط مستشرقین درست نیست چون همانطوری که بیان گردید سید جمال، عبده، کواکبی و … جزء اصلاحگرایان (مخالف مدرنیته غربگرایانه است نه کل مدرنیته) و رشید رضا، مودودی، سید قطب (اخوان المسلمین) جزو بنیادگرایان و احیاگران (مخالف مدرنیته نه مطلق نو شدن) و دیوبندیسم، بریلویسم، وهابیت و طالبانیزم جزو سلفیزم (مخالف مطلق نو شدن) میباشند. برخی ازجمله عبدالهادی حایری و الیور روا، معتقدند که اندیشههای امام محمد غزالی را باید یکی از دلایل کمفروغ شدن خردگرایی و عقلگرایی در جهان اسلام بهحساب آورد چنانچه حاشیهای بودن خرد در اثر تهافت الفلاسفه غزالی بسیار برجسته است. (عبدالهادی حایری ۱۳۷۲، ص ۱۳۱-۱۳۰ و الیور روا ۱۳۸۷ ص ۱۱۲-۱۱۱) که بعدها این رویکرد خود یکی از زمینه های پیدایش سلفیزم در جهان اسلام میگردد.
خاستگاه اجتماعی- طبقاتی سلفیزم یا بنیادگرایی افراطی در افغانستان
۱- علمای درباری و ظاهر اندیش: که در برابر مطلق نو شدن مخالفت میکنند و روشنفکران، نوآوران و شیعیان را تکفیر میکنند.
۲- رجال سنتی (خوانین، ملاکین و اقشار زمیندار صاحبامتیاز). طالبان نهتنها شیعیان افغانستان را تکفیر میکنند بلکه نظام شیعی ایران و بسیاری از نظامهای کشورهای اسلامی را منحرف میدانند (احمد رشید ۱۳۷۹، ص ۱۱۷ و محمد هاشم عصمت الهی و دیگران ۱۳۸۷، ص ۱۹و ۳۵) و با هویت فارسیزبانان بهشدت حساس و بدبیناند لذا درصدد حذف و نابودی زبان دری فارسی و جایگزینی زبان پشتو بهصورت انحصاری در افغانستاناند.
طالبان شیعیان را تکفیر میکنند و مراوده با آنها را حرام میدانند. (حمید احمدی اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره ۳۲-۳۱،ص ۲۹ و ظاهر طنین، همان، ص ۹) طالبان، روستاییان بیگانه با نظام شهری و مدنی در آرزوی عنعنات روستایی و پشتون والی (پشتون گرایی) در شهرها به نام دین، غیر از خود تمام مسلمانان را تکفیر نموده، زنان را از آموزش و تمام حقوق منع و تلویزیون و… را میشکنند. ازجمله قوانین قرونوسطایی طالبان چنین است: طبیبان زن مکلفاند که بالباس مندرس از منزل به شفاخانه (بیمارستان) بیایند، لباس زینت به تن نکنند. (ملا عمر عیسی، صالح ۱۳۸۲،ص ۵۳) زن نمیتواند به حمامهای شهر برود. (همان،ص ۱۴) عکاسان نمیتوانند بدون ضرورت (مانند پاسپورت و تذکره (شناسنامه) عکس شخصی را بگیرد. (همان، ص۱۲) دکانداران )مغازهداران) نمیتوانند مجسمه پلاستیکی یا غیر پلاستیکی را به فروش رسانند یا خریداری نمایند. (همان،ص ۱۲) مجموعه قوانین ملا عمر، سند سیاه تاریکاندیشی این جریان- در جنایت علیه بشریت است.
بنیادگرایی(fundamentalism): یک روش تفکر است که بر طبق آن اصولی را که دارای اعتبار تغییرناپذیر و فوقالعادهی میباشند، صرفنظر از محتوای آنها، بهعنوان حقایق اساسی به شمارمی آورد. لذا وجوه اشتراک بنیادگراییهای حقیقی ،اندک است یا اساسا و جه اشتراکی ندا رد جز همین اعتقاد جزمی متقلب فوق؛ گرچه بنیادگرایی معمولا تداعیکننده دین و نص گرایی متون مقدس (چه در اسلام، مسیحیت و یهود) است اما در ادیان غیر آسمانی از قبیل هندوییسم، بودیسم و سیک و … و همینطور در آیینهای سیاسی چون مارکسیسم و سوسیالیسم ارتدکس، فاشیسم نازیسم و… نیز یافت میشود. بنیادگرایی عمدتا در معنای منفی به کارمی رود اما ضمنا میتواند موجب ازخودگذشتگی به خاطر یک اصل اعتقادی نیز باشد. (اندروهی وود ۱۳۸۶، ص۵۱۰) بنیادگرایی به لحاظ عملکرد دو نوع است:۱- منفعل(گوشهگیری از جامعه به دلیل فاسد دانستن آن)۲-فعال که درصدد تخریب نظم فاسد موجود (بهزعم خود) و ابداع نظم جدید است که باسیاست پیوند عمیق داشته و عمدتا از شیوه های خشن استفاده می کند.
عوامل تاثیرگذار بر بنیادگرایی دینی (بهویژه نوع اسلامی آن)
۱- سکولاریسم (به دلیل ویرانی اخلاق و نظم دینی).
۲- عصر پسااستعماری (عصر نوسازی غربگرایانه و غیربومی با رویکرد ناسیونالیسم غیرمذهبی).
۳- شکست سوسیالیسم انقلابی (درنتیجه، خلای ایدیولوژیک برای طبقات متوسط شهری و…؛ و بحران هویت).
۴- روند جهانیشدن در عرصههایی سیاست (تضعیف دولت- ملتها براثر بحران معنا و روشنگری)، اقتصاد (تسلط IGO های چون صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی یا.WTO وNGOهای چون شرکتهای چندملیتی و…بر اقتصاد جهانی (عبدالعلی قوام ۱۳۸۴، ص۹۳-۹۰) و درنتیجه پیدایش مرکز- پیرامون در کشورهای شمال و جنوب و شکافهای عمیق طبقاتی) و فرهنگ(هژمونیک شدن فرهنگ لیبرالیسم سرمایهداری و درنتیجه پیدایش بحران معنا و هویت در کشورهای جنوب .
دلایل پیوند عمیق بنیادگرایی با خشونت
الف) به لحاظ اجتماعی غالبا بنیادگرایی با خرده ناسیونالیسم قومی- قبیلهای و نژادی گرهخورده است (ازجمله در افغانستان که دال مرکزی بنیادگرایی قومیت است) و نیز به لحاظ ایدیولوژیک، در عرصههای هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی ویژه خویش، ذات باور، متصلب و غیر منعطف است لذا برای تثبیت هویت خویش و طرد رقیب از ابزارهای خشونت استفاده میکند و معتقد به گفتگو و مذاکره نیست. درنتیجه گفتمان بنیادگرایی در سطح فردی، خانوادگی، اجتماعی و ملی متصلب است چون ایدیولوژی بنیادگرایی پیوند عمیق بافرهنگ پدرسالاری دارد (هشام شرابی ۱۳۸۵ ص ۸۹) لذا خشونتهای ساختاری و ایدیولوژیکی را در جامعه دامن میزند و تمام امور را سلسله مراتبی و حول محور مردسالاری تفسیر میکند.
ب) در عرصههای فراملی (در عصر جهانیشدن سیاست، اقتصاد و فرهنگ) ما عملا شاهد تعمیق ساختار مرکز- پیرامون در کشورهای شمال و جنوب هستیم؛ لذا کشورهای جنوب بهویژه ملل اسلامی به بحرانهای هویت، تضاد طبقاتی و استثماری ساختاری و… دچار گردیده است و بنیادگرایی و تروریزم پاسخی است به بحرانهای فوق.
بنیادگراها اعمال تروریستی خویش را تحت عنوان”خشونت مقدس” توجیه می کنند اما ازآنجای که خشونت های یادشده خارج از چارچوب قوانین بینالمللی، حقوق بشر و غیر مسوولانه است به گونه ی که عملا بسیاری از قربانیان خشونتهای فوق، شهروندان بیدفاع، غیرنظامیان، زنان و کودکان میباشند، خشونت آنها کور و نامقدس است و مخالف دین. لذا اعمال یادشده ، افکار عمومی را بهشدت جریحهدار نموده و مشروعیت ایدیولوژی بنیادگرایی را زیر سوال میبرد.
دو دیدگاه راجع به چشمانداز آینده بنیادگرایی وجود دارد:
الف) ایدیولوژی بنیادگرایی میتواند در بستر خودش نظامهای موجود را به دلیل بحران معنایی و اخلاقی فروبریزد و نظام جدید خویش را مستقر سازد.
ب) ایدیولوژی یادشده بیشتر جنبه سلبی دارد، ممکن است در شرایط بحرانی بتواند نظام بنیادگرایانه را بهصورت موقت ایجاد کند اما به دلیل اینکه به لحاظ ایجابی از فقر نظری رنج میبرد و پاسخهای ساده نسبت به مسایل پیچیده سیاسی- اجتماعی دارد و در یککلام به دلیل تقلیلگرایی ذهنی، نمیتواند نظام ایدیولوژیک خویش را برای مدتزمان طولانی هژمونیک کند. شواهد و قراین نیز مویید این دیدگاه است. (اندروهی وود ۱۳۸۶ ص۵۳۷)
فرجام سخن
این تحقیق، با الهام از چارچوب نظری دکمجیان (نظریه بحران)، جریانهای عمده سیاسی-اجتماعی و فکری- فرهنگی در افغانستان را شناسایی نموده و مورد ارزیابی قرار داده است که عبارتاند از:
جریان طرد غرب که خود به دو قسم تقسیم میشود:
۱- جریان احیا گرایی و بنیادگرایی (نفی مدرنیته نه مطلق نو شدن)
۲- جریان سلفیزم (نفی مطلق نو شدن)
جریان پذیرش غرب این مورد نیز خود دارای دو قسم است: ۱- غربگرایی بهصورت منفعل (copy-paste) 2-جریان اصلاحگرایی واقعگرا (نفی مدرنیته غربگرایانِ نه مطلق مدرنیته: جمع سنت و تجدد که از سید جمال آغاز شد.) این چهار جریان بهدستآمده، به لحاظ جریان شناسی، در سایر نقاط جهان اسلام نیز قابلردیابی است. مسلمانان موقع که به پیشرفت غرب مدرن و عقبماندگی خویش مواجه شدند، چهار نوع واکنش از خود نشان دادند که در قالب جریانهای فوق تبلور یافت.
این تحقیق همچنین بر اساس چارچوب مفهومی(قومیت، مذهب و سیاست) جریانهای چهارگانه فوق را به کنکاش گرفته است به گونهی که تمام گفتمانها و جریانها در افغانستان دال مرکزیشان قومیت بوده است و سایر دالها و نشانهها حول محور آن مفصلبندی گردیده است لذا بدون در نظر گرفتن چارچوب مفهومی فوق، تحولات پیچیدهی سیاسی- اجتماعی افغانستان غیرقابل درک خواهد بود.
بیان گردید که بنیادگرایی به لحاظ عملکرد به دو نوع فعال و منفعل تقسیم میشود و عمدتا از چهار عامل ذیل متاثر بوده است: ۱- سکولاریسم۲- عصر پسااستعماری۳- شکست سوسیالیسم انقلابی۴- روند جهانیشدن در عرصههای سیاست، اقتصاد و فرهنگ.
بنیادگرایی به دلایل ذیل رابطه مستقیم با”خشونت” دارد: به لحاظ اجتماعی غالبا در قالب ناسیونالیسم قومی- قبیلهای و نژادی بازتاب پیدا میکند، از طرف دیگر، ذات باور و متصلب است و نیز بافرهنگ” پدرسالاری” گرهخورده است بدینجهت یک خشونت ساختاری- ایدیولوژیکی را در سطوح مختلف فردی، خانوادگی و اجتماعی- سیاسی(در عرصههای جامعه مدنی و دولت) به نمایش میگذارد ونیز در عرصههای فراملی و در واکنش به جهانیشدن و به بحران هویت، دست به اعمال تروریستی و خشونتبار میزند و اعمال خویش را تحت عنوان”خشونت مقدس”توجیه میکند؛ ولی ازآنجای که رفتار خشونتآمیز بنیادگرایان، غیر مسوولانه و برخلاف حقوق بشر و قوانین پذیرفتهشده است،خشونت آنها کور و قربانیان آنان، اغلب شهروندان بیدفاع هستند که این مساله بهشدت مشروعیت ایدیولوژی فوق را زیر سوال میبرد.
چشمانداز آینده بنیادگرایی نیز به دلایل تقلیلگرایی و پاسخهای ساده آن نسبت به مسایل پیچیده سیاسی- اجتماعی تاریک است و راجع به موفقیت آن برای متلاشی نمودن نظام موجود و پایهریزی یک نظام جدید بنیادگرایانه قوی و باثبات تردید جدی وجود دارد. به نظر میرسد آینده افغانستان (به لحاظ ثبات و عدم ثبات سیاسی و…) با توجه به چارچوب نظری و مفهومی فوق و تحلیل ایدیولوژی بر اساس هژمونی، بستگی دارد به نوع آرایش نیروها، نوع بازی، و اینکه فضای فرهنگی- اجتماعی و سیاسی افغانستان را کدامیک از جریانها و ایدیولوژیها بهعنوان گفتمان مسلط در اختیار میگیرند و همچنین بستگی به این دارد که بازیگران منطقهای و بینالمللی در افغانستان (بر اساس منافع خویش) به هژمونیک شدن کدامیک از گفتمانها در کشور کمک نمایند و کدامیک را به حاشیه برانند (خود منافع قدرتهای منطقهای و بینالمللی نیز بستگی به فضای هژمونی و گفتمانی دارد که کدامیک بهعنوان قدرت برتر و تعیینکننده تلقی شود).
در قانون اساسی افغانستان نیز پتانسیل تعارضات گفتمانها و جریانهای مختلف فوق (از بنیادگرایی تا نوگرایی) وجود دارد، آرایش نیروها، جریانها، نوع بازی در فضای گفتمانی، هژمونی و ایدیولوژی، مشخص خواهد کرد که کدام قرائت از قانون اساسی در متن قرار میگیرد و کدامیک در حاشیه. تا زمانی که مانتوانیم از گفتمان قومی (به معنای انحصار و عدم پذیرش مشروعیت تکثر اقوام که برخی جریانها ازجمله ناسیونالیستهای رمانتیک قومی، سلفیزم و بنیادگرایی بر آن مصرند) بهسوی گفتمان فراقومی و ملی (به معنای به رسمیت شناختن مشروعیت تکثر اقوام و رسیدن به گفتمان ملی از طریق همگرایی همه اقوام که برخی جریانهای چون نوگرایان از این پتانسیل برخوردارند) حرکت کنیم و همچنین تا زمانی که جریان نوگرا نتواند بر بحرانهای اقتصادی، سیاسی- امنیتی و … فایق آید و برخوردشان باسنت نیز خشن و غیرواقعبینانه باشد، بیثباتی جامعه، در میان امواج از بحرانها تداوم خواهد یافت و جامعه از رادیکال شدن سنت، بنیادگرایی و سلفیزم رنج خواهد بود.
سلفیزم به دنبال پدرسالاری سنتی است (در پدرسالاری سنتی قالب و محتوای امور هر دو کهنه است) اما بنیادگرایی به دنبال پدرسالاری جدید؛(در پدرسالاری جدید ، ابزار و قالب، مدرن است ولی محتوا کهنه). خطر پدرسالاری جدید بیشتر است چون سعی دارد محتوای کهنه را از طریق ابزارها، مفاهیم و نهادهای مدرن از قبیل: قانون اساسی، پارلمان، دموکراسی و… و بهصورت نمادین، تشریفاتی، موذیانه، عوامفریبانه و فریبکارانه و … هژمونیک کند. اگر بنیادگرایی و سلفیزم یک تهدیدی جدی علیه تمدن بشری و حقوق انسانی است (که هست) برای مبارزه با آن به عزم ملّی، منطقهای و جهانی نیاز است که ریشهها (شبهقاره، مصر و …) را در ابعاد مختلف بهصورت منشوری باید نشانه رفت نه شاخ و برگها را. از طرف دیگر مبارزه فوق مثمر ثمر نخواهد بود مگر اینکه جریانهای نوگرا در کشورهای اسلامی در ابعاد ملّی، منطقهای و بینالمللی تقویت و support شود و قدرتهای بزرگ نیز در این راستا دست از سیاستهای دوگانه بردارند.
یادداشتها:
۱ – دکمجیان، هرایر، جنبشهای اسلامی معاصر، ترجمه حمید احمدی، چ چهارم، کیهان، تهران ۱۳۸۳
۲ – شرابی، هشام، روشنفکران عرب و غرب، ترجمه عبدالرحمن عالم، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران ۱۳۶۸،
۳- موثقی، سید احمد، جنبشهای اسلامی معاصر، سمت، تهران،۱۳۷۴
۴ – نصر، سید حسین، «سنت علیه بنیادگرایی»، مجله بازتاب اندیشه، شماره ۹۶، فروردین۱۳۸۷
۵- برگر، پیتر، افول سکولاریسم، ترجمه افشار امیری، نشر پنگان، تهران ۱۳۸۰
۶- شجاعی زند بررسی امکان همزیستی دین و مدرنیته، نامه علوم اجتماعی، قم، سال۱۳۸۶ شماره ۳۰
۷- ناصری، عبدالمجید، زمینه و پیشینه جنبش اصلاحی در افغانستان، چاپ اول، قم، موسسه آموزشی امام خمینی،۱۳۷۸
۸- غبار، غلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، صحافی احسانی، قم ۱۳۷۵
۹- خسروشاهی، سید هادی ، نهضتهای اسلامی افغانستان، چ اول، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وابسته به وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران،۱۳۷۰
۱۰- امین احمد، ظهور الاسلام، ج ۱، قاهره، ۱۹۹۹، النّاشر مکتبه النهضه المصریه
۱۱- مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در صدد سال اخیر، انتشارات صدرا> تهران،۱۳۷۲
۱۲- روا، الیور، افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی، ترجمه ابوالحسن سرو مقدم، چ اول،معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی، مشهد ۱۳۶۹
۱۳- طنین، ظاهر، افغانستان در قرن بیستم، انتشارات عرفان، تهران،۱۳۸۴
۱۴- سبحانی، جعفر، آیین وهابیت،نشر موسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق،قم ۱۳۸۰
۱۵- مارسدن، پیتر، طالبان، جنگ، مذهب و نظام جدید در افغانستان، ترجمه کاظم فیروزمند، چ اول، نشر مرکز، تهران۱۳۷۹
۱۶- مژده وحید، افغانستان و پنج سال سلطه طالبان، نی تهران، ۱۳۸۲
۱۷- دریح، امینالله، افغانستان در قرن بیستم، نشر دانش (پیشاور)،۱۳۷۹
۱۸- جانسون، کریس، افغانستان در تاریکی، ترجمه نجله خندق، موسسه فرهنگی انتشاراتی آیه، تهران بیتا
۱۹- حقجو، میر آقا، افغانستان و مداخلات خارجی، انتشارات مجلسی، قم،۱۳۸۱
۲۰- روا، الیور، تجربه اسلامی سیاسی، ترجمه محسن مدیر شانهچی و حسین مطیعی امین، چ اول، انتشارات بینالمللی الهدی، تهران، ۱۳۸۷
۲۱- حایری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوایی غرب، امیرکبیر، تهران ۱۳۷۲
۲۲- رشید، احمد، طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید، ترجمه اسدالله شفایی و صادق باقری، انتشارات دانش هستی، تهران،۱۳۷۹
۲۳- عصمت الهی محمد هاشم و دیگران، جریان پرشتاب طالبان، چ اول، بیجا، مرکز مطالعات فرهنگی و- بینالمللی (انتشارات بینالمللی الهدی)، ۱۳۸۷
۲۴- احمدی، حمید، طالبان: ریشهها، علل ظهور و عوامل رشد، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره ۳۲-۳۱
۲۵- حاج بابایی، محمدرضا، ملا عمر عیسی صالح، قوانین ملا عمر: مجموعه قوانین و آییننامههای طالبان در افغانستان، چ اول، نگاه امروز، تهران ۱۳۸۲
۲۶- اندروهی وود، درآمدی بر ایدیولوژیهای سیاسی از لیبرالیسم تا بنیادگرایی دینی، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، وزارت امور خارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، چ دوم، مرکز چاپ و انتشارات، تهران ۱۳۸۶
۲۷- قوام، عبدالعلی، جهانیشدن وجهان سوم، وزارت امور خارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران ۱۳۸۴
۲۸- شرابی، هشام،پدرسالاری جدید، ترجمه سید احمد موثقی چ دوم، کویر، تهران ۱۳۸۵