جماعت افغانی و مشکل گفتوگوی انسانی!

گفتوگو اساس و پایه ارتباطات انسانی بوده و هسته اجتماعات انسانی را شکل داده و به جامعه هستی میبخشد. اگر گفتوگو نبود جامعه انسانی پیدایی و خود انسان پایایی نداشت و هرگز به این مرحلهی از کمال و تا این مرحلهای از تمدن نمیرسید. سنگ بنایی ارتباطات انسانی گفتوگو است که از طریق زبان و سایر وسایل ابداعی بشر به بار نشسته و اعمال میگردد. راز موفقیت انسانها در جوامع پیشرفته پیدا کردن شیوه درست گفتوگو و رعایت آداب و عوارض و پیامد آن است. یادگرفتن و به کار بستن درست و صحیح گفتوگو که ارسال پیام و دریافت آن، و فهم و شکافتن معنای آن، شرط اولیه و لازم به وجود آمدن زبان مشترک و فهم و درک همدیگر میباشد، یکی از ضروریترین، فوریترین و اساسیترین نیازمندی جامعه است. عمدهترین مشکل بشر در طول تاریخ یاد نداشتن گفتوگو و انتقال پیام و درک متقابل بوده و هست. اگر دنیای امروز خصوصا دنیای غرب به این پیمانه پیشرفته و تکثرگرا و همدیگر پذیر شده و از درندهخویی بیرون آمده و همدیگر را به شکل بسیار راحت و آسان میپذیرند و در کنار هم با آرا و عقاید متفاوت مذهبی، سیاسی، ایدیولوژیکی و… زندگی میکنند همین یادگرفتن گفتوگو و درک مشترک و فهم زبان هم و دریافت پیام همدیگر است.
ما جهانسومیها در کل و افغانیها بالخصوص تا هنوز زبان نگشوده و یاد نگرفتهایم که باهم گفتوگوی درست، “که تفهیم و تفاهم را در برداشته باشد” داشته باشیم. دنیای هر افغانی دنیای خصوصی و درونیاش میباشد. خیلی اگر دنیایش وسعت داشته باشد محیط قبیله و نهایتش به وسعت جغرافیای قومش ختم میگردد. زبان ما آنقدر ابتدایی و کودکانه است که فقط به درد رفع احتیاجات روزمره میخورد و فراتر از آن واژهی نیست تا مفهومی را خلق و معنایی را در خود بپروراند و اندیشهای را به بار آورد. زبان، افغانی زبانی است که همچون تاریخ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیاش تکانی نخورده و زمانی بر آن نگذشته تا به کمال خود نزدیک شده و قدرت و توانایی برقراری ارتباط میان حاملان و استفادهکنندگان خود را به وجود آورده و درک متقابل و فهم متعامل و انتقال پیام و خلق مرام را داشته باشد.
افغانی جماعت تا هنوز چه در مناسبات شخصی و چه در مناسبات گروهی زبان مشترکی ندارند تا به درک همدیگر و فهم و تعامل سازنده منجر گردد. زبان افغانی در تمام عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری زبان کودکانه و ابتدایی است که مرزبندی میان اشیا و پدیدهها را درست و دقیق ترسیم نمیتواند. در این زبان همهچیز باهم ربط دارد و مرز مشخص و حد معینی ندارد. جماعت افغانی تا هنوز نتوانستهاند حدومرزهای طبیعی و قراردادی را تشخیص داده و به رسمیت بشناسند. به همین خاطر زبان افغانی زبان بیحدومرز است. زبان افغانی تا هنوز از طبیعت اولیه و جنگلی خود فاصله نگرفته و بر اساس ضوابط و معیارهای جنگلی (که حالت تهاجم و تخاصم دایمی است) بهکاربرده میشود. به همین لحاظ زبان افغانی زبان جنگ و تجاوز و تعدی و حرمتشکنی و پردهدری است. گفتوگوی انسانی برای حل معضلات اجتماعی، سیاسی در تعاملات اجتماعی پدیده جدید و مدرن است. افغانیها همانطوری که در تمام عرصهها تاریخ ندارد و تا هنوز در فضای طبیعی نفس میکشند در قسمت زبان نیز در دوران کودکی خود سیر کرده و تا هنوز زبان درست نگشوده و به مرحله کمال نسبی خود نرسیده است. تمام عقبماندگیهای افغانستان به خاطر عقبماندگی زبان آن است، عقبماندگی زبان عامل عقبماندگی سایر بخشهاست.
اگر زبان مردم افغانستان رشد میکرد و گفتوگوی انسانی رایج میگشت اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به شکل امروزش نبود. زبان مردم افغانستان در حدی است که فقط به احتیاجات روزمره مردم پاسخ میگوید و ظرفیتی بالاتر از آن ندارد. در سطح تحصیلکردههای آکادمی و مدعیان روشنفکری و خودباوران اندیشمندی هم که نظر بیندازیم همین فاجعه عقبماندگی زبان را شاهد و ناظریم. در گفتوگوی چهره به چهره با دو کلمه ردوبدل شدن در موضوعات علمی، سیاسی و… جنگ و نزاع و فحش و دشنام قهر و کین فضا را انباشته کرده و درختهای دوستی را کنده و نهالهای دشمنی را کاشته و مناسبات انسانی را مکدر و تیرهوتار میگرداند. در فضای مجازی هم وقتی پیرامون یک موضوعی بحث درمیگیرد اگر طرف بحث شخصا تو را نشناسد اولین واکنشی که نشان میدهد این است که کوشش میکند تا هویت شخصی تو را پیدا کند تا بهجای بحث و تضارب آرای علمی و منطقی به جنگ و نزاع شخصی و تنکیریهای رایج عامیانه بپردازد و اگر موفق نشد که هویت شخصی تو را به دست آورد شروع میکند به فحش دادنهای شیک، ادبی و غیرادبیای که در پستوی ذهن مملو از کین و نفرت اجتماعی خود دارد و تلاش میکند بهجای استدلال و فهم حرف طرف مقابل و رسیدن به نتیجه درست، عقلانی و منطقی با جدلهای مبتذل و سخنان بیپایه و خستهکننده طرف را وادار به سکوت و ترک گفتوگو نماید. عجیب اینجاست که از این واقعه نهتنها شرمنده نمیشود (که از فرط بیمنطقی و نفهمیاش، طرف او را شایسته مذاکره ندانسته و گفتوگو با او را ترک کرده است)؛ که از این رخداد خوشحال هم میشود و این را پیروزی برای خود تعریف میکند!!؟ (پیروزی در بیمنطقی و نادانی و…).!!
چنانچه تذکر رفت زبان ابتدایی زبان مرزبندی نشده، غیرعلمی و غیرتخصصی است. به همین دلیل هر افغانی در همه رشتهها و موضوعات صاحبنظرند و نهتنها به خود حق میدهند که در موضوعاتی که هیچ اطلاعی از آن ندارند، اظهارنظر نمایند بلکه نظر خود را صایب و عین حقیقت و نظر طرف مقابل خود را بدون آنکه فهمیده باشد باطل میپندارند!! از همین رو در مناظراتی که کموبیش رنگ و بوی علمی دارند و طبیعی است که باید اهلفن و اطلاع و متخصص نظر بدهند لشکری از طرفداران سیاسی این شخص و آن شخص صفکشیده و بدون آنکه از بحث سردر بیاورند به، بهبه و چهچه علیه اینوآن مبادرت میورزند و فضای علمی را آکنده از جنگهای شخصی، نزاع سیاسی، و صفبندیهای جناحی میکنند.!!؟ برای افغانی جماعت این مهم نیست که چه گفته است، مهم این است که کی گفته است!!؟ هرکسی که به شخصی تعلقخاطر شخصی، باندی، سیاسی و… دارد نظر همان شخص موردعلاقه، حق، و نظرش درست و منطقی است. این شیوه و منش باعث شده است که آدمهای که از فرط دانشمند پنداری خود احساس میشود که دارد میترکد تا اربابش یک موضع در رابطه به یک موضوع سیاسی میگیرد این اعلان میکند که کمربندها را محکم ببندید اما بهمحض که موضع اربابش تغییر میکند نهتنها کمربند او شل میشود که حتی صد درجه خلاف موضع اعلانشده خود موضع میگیرد.!! این مساله حکایت از این دارد که حتی آدمهای که از فرط دانشمندی در پوست خود نمیگنجند نیز زبان علمی، منطقی و امروزی نداشته و تا هنوز با همان زبان عامیانه و روزمره تعامل کرده و ارتباط برقرار میکنند. این چنین آدمهای از خود راضی فقط زبان ارباب است و از خود زبان، اندیشه، و فکر ندارند!!
آنچه بهطور خلاصه میتوان گفت این است که افغانی جماعت تا زبان علمی گشودن و گفتوگوی منطقی برقرار کردن خیلی فاصلهدارند. یادگرفتن گفتوگوی فرهنگی و برقرار کردن ارتباط منطقی و ایجاد فضای انسانی و شکل دادن یک جامعه مدنی و پیدا کردن راهحل منازعات سیاسی و از میان برداشتن کشمکشهای اجتماعی زمان زیاد و کوششها و تلاشهای فراوان را میطلبد و تا محقق شدن آن، معلوم نیست که چند نسل زمان لازم خواهد داشت!! آه! از این انتظار و وای از این حسرت!