تاملی در چند مقوله دینی

(پیامبری، عصمت، طبقات، وجه جمالی و جلالی دین)
الف) تاملی در پدیده پیامبری
جا دارد پرسش اساسی خود را اینگونه مطرح نمایم که: بهراستی پیامبران کیستاند؟
در پاسخ باید بگویم که پیامبران انسانی هستند مانند دیگر انسانها (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یوحى إِلَی أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ (کهف/ ۱۱۰): بگو: جز این نیست که من هم بشری مانند شما هستم، با این تفاوت که به من وحی میشود که معبود شما معبودی یگانه است). پیامبران کاملا همانند انسانهای زمان خودش است یعنی با همان سطح از اطلاعات و معلومات و دانشهای زمانه، که یک انسان نابغه میتواند فرا بگیرد و مهمتر از این پیامبران افرادی هستند که همان فرهنگ و عادات و عرفهای زمانه خود را دارند (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ فَیضِلُّ اللَّهُ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی مَنْ یشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (ابراهیم/۴): ما هیچ پیامبری را، جز به زبان قومش، نفرستادیم تا برای آنها امور را آشکار سازد، سپس خدا هر کس را بخواهد گمراه، و هر کس را بخواهد هدایت میکند و او توانا و حکیم است). البته توجه داریم که منظور از زبان در این آیه شریفه صرف زبان گفتوگو نیست بلکه به معنای فرهنگ و دانش و کل داشتهها و نداشتههای مردم یک عصر است. (قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولًا. (اسرا/۹۳): بگو پاک و منزه است خدایم آیا من چیزی بیش از بشری به پیامبری آمدهام؟).
در جای دیگر صریحا پیامبر اسلام بهعنوان یک فرد که خود بخشی از مردم است و جزوی از مردم زمان خودش هست، معرفی میشود. هُوَ الَّذِی بَعَث فی الأُمِّیینَ رَسولاً مِّنهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ ءَایتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتَب وَ الحکْمَهَ وَ إِن کانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضلَلٍ مُّبِینٍ(۲) سوره جمعه: اوست که در میان امّیان (مردم مکه که غالبا بیسواد بودند) فرستادهای از جنس خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها تلاوت مینماید و آنها را پاکیزه میکند و به آنها کتاب (آسمانی) و معارفی محکم میآموزد، و حقیقت این است که آنها پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.
از این منظر پیامبران انسانهای مسوول، دلسوز، دارای دغدغه و البته باهوش و نابغهای تلقی میشوند که با تصفیه روح و پالایش جان از آلودگیها و رجسها، کوشیدهاند که به روح هستی و نور وجود و ذات ثابت حق متصل شوند و در راستای آن روح و همنوا با آن و نیز متناسب با توانایی و استعدادها و نبوغ خودشان به اصلاح امور جامعه و مردم بپردازند. (قَالَ یا قَوْمِ أَرَأَیتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَینَهٍ مِنْ رَبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَى مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیهِ أُنِیبُ(هود/۸۸): گفت: «ای قوم من، بیندیشید، اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم، و او از سوی خود روزیِ نیکویی به من داده باشد ( آیا باز هم از پرستش او دست بردارم؟) من نمیخواهم در آنچه شما را از آن باز میدارم با شما مخالفت کنم (و خود مرتکب آن شوم). من قصدی جز اصلاح (جامعه) تا آنجا که بتوانم، ندارم، و توفیق من جز به (یاری) خدا نیست. بر او توکّل کردهام و بهسوی او باز میگردم.»
به همین دلیل است که در بعضی اقوام که نوابغ بیشتری وجود داشتند و آن اقوام متوسط هوش بالاتری داشتند، پیامبران بیشتری به نسبت دیگر اقوام در آنجا ظهور کرد. ازجمله اقوامی که دارای متوسط هوش بالا و نوابغ پرشمار بودند بنی اسراییل هست و به همین جهت پیامبران زیادی نیز در میان آنها ظهور کرد «یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِی الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمینَ (بقره/۴۷): ای بنی اسراییل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید و (نیز به یاد آورید که) من، شما را بر جهانیان برتری بخشیدم. البته کمیت و کیفیت ارتباط پیامبران باروح هستی، بستگی تام و تمام دارد به کمیت و کیفیت تزکیه روح توسط پیامبران و نیز نبوغ و استعداد فردی و درایت و تدبیر شخصی پیامبران. بنابراین پیامبران گرچه در داشتن مقام پیامبری برابرند ولی در کمیت و کیفیت ارتباط باروح هستی متفاوتاند و بعضی مهتر و بعضی کهترند «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ. (بقره/۲۵۳): از این فرستادگان، برخی را (که ذکرشان گذشت) بر برخی برتری دادیم، از آنان کسی هست که خدا با وی سخن گفت (مانند موسی)، و برخی را چندین درجه بالا برد، (مانند پیامبران اولوا العزم) وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیینَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً. (اسرا/۵۵): و بهیقین ما برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم (برتری در علم و فضایل نفسی، و معجزات، و رسالت و شریعت و کتاب) و به داود زبور دادیم».
نکته دیگر اینکه وحی که بر پیامبران نازل میشده است تنها نزول معانی و مفاهیمِ کلی قدسی بر قلب مبارک آنان بوده است که خود آن بزرگواران جامهای از واج بر قامت آن معانی میپوشاندند « وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ(الشعراء/۱۹۲). نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ(الشعراء/۱۹۳) عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ(الشعراء/۱۹۴) بیتردید این قرآن از جانب پروردگار جهانیان نازلشده است. ۱۹۲ که به واسطه روح الامین فرود آورده است ۱۹۳ و آن را بر قلب تو فرود آورده تا از بیم دهندگان باشی».
البته بیان داستانها و قصهها و مثلها و کنایهها و یا نوع مجازات و تنبیهها و یا شکل و شمایل طاعات و عبادات … در کتابهای آسمانی نیز برساخته خود پیامبران بوده است که از آنها برای تشریح و تبیین و تفهیم و نیز تشریع و ضمانت قانونی ایجاد کردن بهتر برای آن مفاهیم و ایدهها و ارزشهای کلی الهی از فرهنگ جامعه خود وام میگرفتند و متناسب با آن جامعه جرحوتعدیلی کرده و بکار میبردند. بهعبارتدیگر پیامبران، اصول کلی و ارزشهای اساسی که برگرفته از روح هستی و نور وجود و ذات خدا است را متناسب با احوال زمانه و زمینه اجتماعی خود تشریع میکردند. (وَ أَنْزَلْنا إِلَیکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیمِناً عَلَیهِ فَاحْکُمْ بَینَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ لِیبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَینَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ (مائده ۴۸): و ما این کتاب را بهسوی تو بهحق و درستی فرو فرستادیم که تصدیقکننده است آنچه را از کتابها (ی آسمانی) که پیش از او بوده و مسلط و مراقب و حافظ و گواه بر آنهاست. پس میان آنان بر طبق آنچه خدا (بر تو) نازل کرده داوری کن و هرگز از هواهای (نفسانی) آنان با انحراف از حقّی که بر تو آمده پیروی مکن. برای هر یک از شما (امتها) آیین و برنامه روشنی قراردادیم. و اگر خداوند (به اراده حتمی خود) میخواست همه شما (امتها) را بیتردید یک امت میکرد (همه بشر را در طول تاریخ با یک نوع استعداد فکری راکد، نیازمند یک شریعت میکرد) و لکن خواست در آنچه به شما داده شما را آزمایش کند (ازاینرو استعدادهای گوناگون قابل تکامل داد و برحسب تکامل آن شرایع نازل کرد) پس بهسوی کارهای خیر پیشی گیرید. برگشت همه شما بهسوی خداست، پس شما را به آنچه درباره آن اختلاف میکردید آگاه خواهد کرد).
البته در بسیاری موارد جانشینان و پیروان برجسته یک پیامبر نیز نقشی مهم و اساسی در تکوین و تکامل و کارآمدی منهاج و شریعت آن دین داشتهاند. (چنانکه پولس در تکوین مسیحیت و اصحاب و اولادِ ارجمند پیامبر اسلام در تکمیل اسلام نقش اساسی داشتند) و حتی میتوان یکی از مسایلی که به کارآمدی، نفع بخشی و درنتیجه برتری یک دین کمک اساسی میکند همین کمیت و کیفیت پیروان و شارحان یک دین دانست.
بههرتقدیر اصل و اساس تفکرات و ارزشهای یک دین ازلی و ابدی و برخاسته و برون تراویده از ذات راز آمیز و راز ریزان خدا و لایتغیر خداست؛ ارزشهایی مثل برابری همه انسانها در آفرینش و یا حرام بودن برخی امور (مثل زنا و لواط و قتل نفس و دزدی و سقطجنین و دروغ و…) و یا واجب بودن برخی امور (مثل برقراری رابطه با امر متعالی مقدس و نیایش و کرنش در برابر او و یاری جستن از او). اما نوع بیان آنها و شکل تشریع آنها، چون برخاسته از اسمای فعلی خداست بسته به شرایط زمانه دارد که هر پیامبری، بنا به اقتضاآت زمانه و زمینه اجتماعی و فرهنگی خود آنها را تیوریزه کرده و سیستمی برای اجرای آنها طرحریزی میکند که این سیستم همان منهاج و شریعت است که در آیه ۴۸ سوره مایده از آن سخن به میان آمده است.
البته این را هم باید اضافه کرد که طرح و بنای منهاج و شریعت تنها محدود و منحصر به پیامبران نیست بلکه پیروان ایشان نیز در شکلدهی به منهاج و شریعت نقش مهمی دارند و گاه این نقش از نقش خود پیامبر پر رنگتر است (همانطور که بیان شد نقشی که پولس در تکوین مسیحیت داشت و یا نقشی که صحابی و تابعان و فقها و مفتیان مسلمان در تکوین و تکمیل منهاج و شریعت اسلام داشتند، غیرقابلانکار است).
ب) بحثی در باب عصمت و امکان آن
بحث مهمی که در اینجا پیش میآید بحث عصمت انبیاست. آیا بهراستی انبیا و پیامبران معصوم بودند؟ آیا بهراستی امکان عصمت داشتن و معصوم بودن وجود دارد ؟ در پاسخ باید گفت عصمت به معنای بیگناهی و بی اشتباهی اساسا ممکن نیست و چه پیامبر و چه غیر پیامبر هیچکس نمیتواند ادعای عصمت و بیگناهی و بی اشتباهی کند چراکه گناه و اشتباه در زندگی فردی و اجتماعی گریزناپذیر است و همین گناه و اشتباه پیامبران در قرآن نیز بارها آمده است: فَأَکَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى(طه/۱۲۱) سرانجام هر دو از آن خوردند، (و لباس بهشتیشان فرو ریخت،) و عورتشان آشکار گشت و برای پوشاندن خود، از برگهای (درختان) بهشتی جامه دوختند! (آری) آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد!
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ. (انبیا ۸۷): و «ذوالنون» را (یاد کن) آنگاهکه خشمگین رفت و پنداشت که ما را بر او هرگز توانایی نیست ، تا در (دل) تاریکیها ندا درداد که: «معبودی جز تو نیست، منزّهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم». وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ. (ص ۲۴): داوود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزمودهایم، ازاینرو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد. وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیمَانَ وَأَلْقَینَا عَلَى کُرْسِیهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ. (ص۳۴): ما سلیمان را آزمودیم، و بر تخت او جسدی افکندیم، سپس او به درگاه خداوند توبه کرد. وَدَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلَى حِینِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَینِ یقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ(القصص/۱۵) قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ(القصص/۱۶)
و داخل شهر شد بی آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در ستیزه یافت: یکی،از پیروان و دیگری از دشمنانش. پس آن که از پیروانش بود، در برابر دشمنش از وی یاری خواست. موسی مشتی محکم بر سینه او زد و کار او را ساخت (و بر زمین افتاد و مرد) موسی گفت: «این از کار شیطان بود، چرا که بی شک او دشمنی گمراه کننده است. (۱۵) گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش». پس خدا او را بخشید چرا که او بخشنده مهربان است.
لِیغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیکَ وَ یهْدِیکَ صِراطاً مُسْتَقیماً (فتح/۲): تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو (پیامبر اسلام) درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست هدایت کند. البته آیاتی که ما آوردیم آیاتی است که صریحا به ذنب و عصیان یا ظلم اشاره دارند وگرنه آیات دیگری نیز میتوان آورد. البته در خصوص گناه تذکر نکتهای ضروری است که ما دو نوع گناه داریم: یک نوع گناه شرایطی و دیگر گناه شخصیتی. گناه شرایطی گناهی است که همه افراد جامعهی که در آن شرایط به سر میبرند مرتکب میشوند. بهعبارتدیگر گناه شرایط ازنظر مردمی که در آن شرایط زندگی میکنند، گناه نیست. بلکه ازنظر مردمی که در زمانهای جلوتر و شرایطی پیشرفتهتر زندگی میکنند، گناه است. مثل: بردهداری که ازنظر مردم در زمانهای عقبتر زشت و ناپسند نبود ولی ازنظر مردم امروز زشت و ناپسند است. یا مثل برخی خشونتها که در برخی زمانها متعارف و معمول بود ولی هنگامیکه زمان پیشرفت میکند، دیگر غیرمتعارف و منکر میشود. یا مساله تعدد زوجات که در زمانهایی به دلایل متعدد کاملا متعارف و مطلوب بود ولی هنگامیکه زمانه و زمینه دگرگون شد، دیگر مطلوب نیست. یا وجود عصبیتهای قبیلگی و علاقه و وابستگی شدید به قوموخویش که ازنظر مردم امروز چهبسا قابلدرک نباشد.
ازاینرو باید توجه داشت که برخی گناهان پیامبران، از سنخ گناهان شرایطی است نه شخصیتی. مثل رفتار خشن موسی با برخی از اقوام و ملل، یا رفتار شدید پیامبر اسلام (ص) با بنی قریظه و یا محبت شدید ایشان به خاندان و خانوادهاش. اینها همه برخاسته از شرایطی است که آنها در آن میزیستهاند و بدون در نظر گرفتن شرایط، قضاوت ناعادلانهای خواهیم داشت. حتی میتوان گفت که برخی از ازدواجهای متعدد پیامبر اسلام نیز برخاسته از شرایطی بوده که ایشان در آن میزیستند و به همین جهت است که این عمل در نظر مردم آن زمان نامتعارف و ناپسند و مساله انگیز نبود، بلکه به نظر مردم زمانههای پیشآمدهتر جور دیگری مینماید.
دومین نوع گناه، گناه شخصیتی است. باید اذعان کرد در زندگی پیامبران الهی گناه شخصیتی هرچند اندک نیز وجود داشته است (آیاتی را که ذکر کردیم بیشتر ناظر به همین سنخ است) بههرروی پیامبران نیز انسانهایی بودند مانند باقی انسانها و باید دانست همانطور که در میان جماعت آدمیان، گناهکار مطلق نداریم ، معصوم مطلق نیز نداریم. دلیل ما بر این مدعا این آیه قرآن است که بیان میکند همه انسانها بلااستثنا به جهنم وارد میشوند: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیا (مریم/۷۱): و همه شما (بدون استثنا) وارد آن (جهنم) میشوید این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت».
توضیح آنکه، برای مثال ما فرد ظالم و ستمگر و بدکاری را گناهکار میشماریم. اما آیا این گناهکار دانستن بدین معناست که او سرتاپا گناه و معصیت و بدی است؟ یا نه ممکن است صفات خوبی هم داشته باشد؟
در پاسخ باید گفت: قطعا چنین افرادی برخوردار از برخی صفتهای پسندیده و نیک بوده است ولی آنچه موجب نام بردار شدن ایشان به گناه و جرم و جنایت شده است غلبه شدید، صفات شیطانی بر وجود ایشان است. در خصوص انبیا و اولیا و صدیقان نیز همین حکم جاری است یعنی اینکه آنچه بر وجود این بزرگواران غالب بود خصال حسنه و صفات جمیله بوده است وگرنه این بدین معنا نیست که وجود ایشان بهطورکلی و صددرصدی از هر عیب و آلایش پاک بوده است و در قرآن کریم نیز مواردی از این گناهان بهصراحت ذکرشده است و تقریبا تمام علما و مفسران اسلامی نیز آن را پذیرفتهاند. ولیک بدین گونه آن را توجیه کردهاند که اینها گناه نبوده بلکه ترک اولی (!؟) بوده است. شاید مساله ترک اولی را در خصوص آدم یا یونس، علیرغم نص قرآن به عصیان و ظلم بتوان پذیرفت. اما آیا میتوان در خصوص موسی که فردی را به قتل رسانده است نیز مدعی ترک اولی شد؟ واقعا اگر عمل قتل، ترک اولی است دیگر چه گناهی گناه است؟ حالآنکه از سیاق آیه برمیآید که آن مرد مستحق مرگ هم نبوده است ؟ و به همین دلیل موسی استغفار کرده است.
بههرحال باید توجه داشت، توجیهات روحانیان و تحمیل کردن عقاید کلامی خودشان بر قرآن خود بزرگترین تفسیر به رای است و با نص صریح قرآن ناسازگار است. آنچه از این گفتار میخواهیم بدان برسیم این است که؛ اول: پیامبران نیز مانند باقی انسانها، انسان بودهاند و درنتیجه امکان گناه داشتهاند. دوم: پیامبران بنا بهتصریح قرآن و نیز کتاب مقدس مرتکب گناهانی شدهاند. سوم: گناهان پیامبران زیاد و قابلاعتنا نبوده و بههیچوجه گناهکاری بر شخصیت پاکشان مستولی نبوده است و به همین دلیل به رسالت و نبوت آنان آسیبی نمیزده و نمیزند و بهترین مدعا در این باب نیز این است که مردم زمان ایشان آنها را به پاکی و درستکاری پذیرفته بودند هرچند که همه آنها بدیشان ایمان نیاورده باشند (مثل اعطای لقب امین به پیامبر اسلام از سوی اهل مکه پیش از رسالتشان). چهارم: همین گناهان اندک نیز بخشی از آن گناه شرایط بوده و بخشی از آن گناه شخصیت. پنجم: پیامبران بنا بهتصریح قرآن بعد از گناه فوری استغفار و توبه میکردند و بههیچوجه اصراری بر گناه نداشتند و همین امر در ارتقای رتبه آنان موثر بوده است.
ج) تاملی در طبقات یک دین
بنابرآنچه در بالا بیان شد، دین دارای لایهها و یا طبقاتی است. لذا به نظر میرسد باید برای یک دین شش طبقه متصور شد. طبقه اول: مفاهیم و معانی کلی ثابت، که فیضان ذات لایتغیر و راز آمیز الهی است، این بخش لب لباب دین است و در آن خبری از شریعت و قصه و حکایت نیست. این طبقه مقام بیرنگی است.
طبقه دوم: مفاهیم و معانی کلی و جزوی و منهاج و شریعت ابتدایی دین که پیامبران بنا به اقتضای زمانه و زمینه خود و متناسب باشخصیت خاص خود تبیین و تشریع میکنند و گاه حکایتها و قصههای مرسوم در زمانه خود را نیز بدان میافزایند.
طبقه سوم: مفاهیم و معانی جزوی و جزویتر و نیز منهاج و شریعتی است که یاران و پیروان درجه اول پیامبران (در اسلام صحابی و تابعین) بنا بر سنت پیامبر به بسط و گسترش آن، البته با نگاه خاص خود، میپردازند.
طبقه چهارم: مفاهیم و منهجی است که پیروان دور از زمان پیامبر و درواقع صنف روحانی با بهرهگیری از سنت نبوی و سنت یاران و پیروان درجه اول بسط و توسعه میدهند و گاه منافع صنفی خود را نیز بدان میافزایند، اینها معمولا تفکرات کلاسیک دینی را تولید میکنند.
طبقه پنجم: علمای زنده در هر عصر و نسلی که مانند طبقات دیگر چشم از جهان فرونبستهاند و در شرایطی مشابه با باقی مردم زندگی میکنند و بر اساس سنت و اجماع و شرایط زمان حکم میکنند.
طبقه ششم: ازآنجاکه دین معمولا به دست دینداران زمانی میرسد که بهشدت مشبع و فربه و نیز آماسیده شده است. لذا هر دینداری معمولا آن بخشهایی از دین را اخذ میکند و یا بر آن تکیه و تاکید میکند که با روحیات شخصی و ویژگیهای فردی وی و نیز نیازهای وجودی او تناسب بیشتری داشته باشد. مثلا عدهای که درونگراترند از توصیههای دین به عزلتگزینی و پرهیز از جماعت استقبال میکنند؛ گروهی که برونگرایند و اهل اجتماعاند به تاکیدات دین بر حشرونشر با خلقالله اقبال میکنند. گروهی که علم دوستاند از علم دوستی دین خوششان میآید و گروهی که ثروت طلبند سراغ آن بخشی میروند که در فضیلت کسب مال و ثروت است و… . این طبقه مقام رنگارنگی دین است.
دین درواقع در مقام تشبیه همانند کوله برف کوچکی میمانند، که درواقع همان لب لباب ثابت الهی دین است، که از قله خداوندگار بر ذهن و زبان پیامبر و بهواسطه پیامبر، بر پیروان وی جاری میشود و نرمنرم به بهمنی بزرگ تبدیل میشود و به دست انسانها در نسلهای بعد میرسد.
بههرروی برای شناخت هر دینی ، ناچاریم که به این شش طبقه دین توجه جدی نماییم . تا حقیقت امر بر ما روشن گردد. بنابراین تنها در بعد منهاج و شریعت میتوان از کارآمدتر بودن و کارگشاتر بودن و به وجود مردم نفع بخشتر بودن یا برعکس کم کارآمدی یا به وجود مردم کمتر نفع بخش بودن، و درنتیجه فضیلت بیشتر یا کمتر یک دین به نسبت ادیان دیگر سخن گفت ولی در گوهر دین، چنین سخنانی روا نباشد. در اینجا تاکید مطلبی که پیشتر نیز گفتیم ضروری است و آن اینکه در فرهنگ خداوند ِقرآن اساسا معیار سنجش راست از دروغ و حقیقت از باطل، چیزی نیست جز همین سودمندی و نفع بخشی به وجود مردم: «کَذلِکَ یضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما ینْفَعُ النَّاسَ فَیمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه (رعد/۱۷): خداوند حق و باطل را چنین مثل میزند. اما کف به کنار میرود و نابود میشود ولیکن آنچه مردم را سود میدهد در زمین میماند. خداوند اینگونه مثلها میزند.»
درواقع قرآن هر آنچه را که برای مردم نفع بخش باشد ماندنی میشمارد و درنتیجه آن را حق و راست میشمارد و هر آنچه را که برای مردم سود و نفعی نداشته باشد و یا دیگر نفع بخشی و کاراییاش را ازدستداده باشد باطل و ناماندنی میداند.
این معیار در نظر قرآن به حدی اهمیت دارد که زمانی که میخواهد گروهی را به دلیل شرکورزی ملامت کند به آنها چنین خطاب میکند: « وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا ینْفَعُکَ وَ لا یضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمینَ (یونس ۱۰۶): و بهجای خدا چیزی را که سود و زیانی به تو نمیرساند مخوان که اگر چنین کنی، قطعاً از ستمکاران خواهی شد». یا در جای دیگر در مقام مواخذه کافران میگوید: «وَ یعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا ینْفَعُهُمْ وَ لا یضُرُّهُمْ وَ کانَ الْکافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهیراً. (فرقان/۵۵): و بهجای خدا چیزی را میپرستند که نه سودشان میدهد و نه زیانشان میرساند و کافر همواره مقابل پروردگار خود همپشت (شیطان) است». و نیز جای دیگر میگوید: «قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ. (مائده/۷۶): بگو: آیا بهجای خدا چیزی را میپرستید که برای شما قدرت دفع هیچ زیان و جلب هیچ سودی را ندارد؟! و خداست که شنوا و داناست».
بنابراین مشاهده میکنیم در نظر قرآن، یکی از ملاکهای عبادت و عبودیت خدا نیز این است که آن عبادت و عبودیت به حال مردم مفید و سودمند یا دافع و رافع زیان و ضرر باشد. البته با استفاده از آیه ۱۷ سوره رعد نیز درمییابیم که میزان و معیار حق و باطل، توحید و شرک که مهمترین مسایل قرآن است، سودمند بودن و سودمند نبودن آنهاست زیرا این حقیقتی بدیهی است که چیزی که به حال مردمان سودی نبخشد و نیازهای آنان را برطرف نسازد و به مسایل زندگی آنان پاسخی قناعتبخش ندهد، هرقدر هم کسی بخواهد آن را حفظ نماید، فایدهای ندارد و آن دیر یا زود نابود میشود.
البته جا دارد در پایان این بخش که سخن از دین به میان آوردیم نیز بگوییم دین برای اینکه نافع باشد و درنتیجه حق باشد باید به وجود مردم اضافه شود . به دیگر بیان دین نباید شخصیت و اصالت مردم را ذوب کند و در خود استحاله نماید بلکه باید با حفظ استقلال و اصالت شخصیت به آنها چیز دیگری و چیز زیادتری بیفزاید.
د) نگاهی به وجه جمالی و وجه جلالی دین
هر چه در جهان هست، دو وجه دارد: وجه جمالی و وجه جلالی. هیچچیز در هستی نیست که تنها یک وجه را داشته باشد. البته وجه جلالی در اموری ممکن است جلالیتر باشد و وجه جمالی نیز ممکن است در برخی امور جمالیتر ولیکن هیچچیز فارغ از این دو وجه فعلا نیست. (آیا زمانهای میشود که وجه جمالی و جلالی باهم یکی شوند ؟!) همچنین باید توجه داشت برخی چیزها وجه جمالیشان زمانی غالب میشود و برخی چیزها وجه جلالیشان. ولی با تغییر زمان دوباره جای دو وجه جابجا میشود. دین نیز وجهی جمالی دارد و وجهی جلالی. من در ادامه ابتدا از وجه جمالی دین و آنگاه از وجه جلالی آن سخن به میان میآورم.
چهرههای وجه جمالی دین، عبارتند از :
۱- دین به دلیل آنکه نظام معنایی منسجم، یکدست و روشنی ارایه میدهد، لذا موجب میشود دینمداران، از اضطرابات فکری و آشفتگیهای روانی و اغتشاشات ذهنی کمتری، در قیاس بابیدینان برخوردار باشند. علاوه بر این، دین به دلیل آنکه انسان را متکی و متوسل به نیرویی لایزال و قدرتی بیانتها بار میآورد، موجبات اطمینان خاطر بیشتر میشود و اسباب سکینه نفس انسان را مهیا میکند.
۲-دین به دلیل اینکه انسان را به نیرویی بیانتها که قادر است همه محدودیتها و موانع موجود را بی کمترین مرارت، رفع نماید، متصل میسازد؛ زین سبب از نومیدی و یاس و همچنین هراس و ترس مردم میکاهد.
۳- دین ازآنجاکه به مکافات عمل قایل است و بیان میکند که اگر کسی خوبی کند، پاداش میگیرد و اگر بدی نماید کیفر میبیند، لذا بهترین ضامن اخلاق است (اخلاقی مانند: ایثارگری، انفاق به فقیران و درماندگان، گذشت کردن از بدیهای دیگران، خانوادهدوستی و… )
۴-دین ازآنجاکه در مسایل جنسی سختگیر است، یکی از محکمترین پشتوانههای سلامت جنسی و مانع محکمی در برابر آوارگی عاطفی و اعتیاد به سکس و سکر و هرزگی و بیبندوباری جنسی و تجاوزگری جنسی به صغیر و کبیر و غریب و آشنا و زن و مرد و خلاصه تبدیل انسان به ” ماشین سکس ” است.
۵- دین ازآنجاکه با ولنگاری جنسی مخالف است و نیز چون بر نقش محوری و بنیادین پدر بهمثابه خداوندگار خانه و خانواده، تاکید دارد بزرگترین حافظ نهاد خانواده و روابط نزدیک عاطفی و دوستانه موجود در آن است.
۶- دین به دلیل آنکه به پیروان خود منظومه فکری و نظام معرفتی – معنایی مشترکی میبخشد نقش بارزی در انسجام گروهی و اجتماعی دارد. اگرچه این نقش در جوامع سنتی سطوت بیشتری داشت ولی باید پذیرفت که همچنان نیز بیاثر نیست.
۷- دین بزرگترین نیرویی است که میتواند به انسان جهت روح سازی، بیمرگی و جاودانگی کمک کند.
چهرههای وجه جلالی دین، که عبارتند از:
۱-دین ازآنجاکه پیرو متون مقدس ثابت و یا کرخت و کهن و معمولاً پرمدعا و مغرور و نقد ناپذیر است، مانعی جدی برای پیشرفت علم و دانش جدید، که ذاتا پرتحرک، سیال و چالشگر است، میباشد.
۲- دین ازآنجاکه انسانها را به دودسته مومن و کافر و نیز مومن و مومن تر تقسیم میکند ، علاوه بر ایجاد احساس غرور و خودبرتربینی برای عدهای، موجبات ایجاد خشونت و کینه مقدس میان انسانها را فراهم میآورد.
۳- دین ازآنجاکه برخی خشونتهای مقدس را مجاز میشمارد، لذا موجب میشود که عدهای بتوانند به بهانه دین و با پوشش دین، بیش از آنکه دین گفته یا درجایی که دین نگفته، به عداوت با دیگر انسانها برخاسته و به کین کشی و عقدهگشایی شخصی بپردازند.
۴- دین ازآنجاکه با روابط نامشروع جنسی مخالف است و انسان نیز ذاتا پست و هوس پرست و لذتجوست، لذا همین امر موجبات ناخرسندی و سرخوردگی روحی- روانی انسان را فراهم میآورد، اساسا ازآنجاکه دین با گناه مخالف است و بسیار “نه” میگوید، خود این مخالفتها و نه گفتنها، موجب کم نشاطی، دلمردگی و افسردگی مردم میشود.
۵- دین ازآنجاکه معمولا خدامحور است و پدر را معادل خدا در خانواده میشمارد، لذا معمولا روی چندان خوشی به زنان نشان نمیدهد و موجب ایجاد محدودیت برای زنان، بیش از مردان، میشود.
۶- دین معمولا باهنر و فلسفه و مسایلی اینچنینی، به بهانه غفلت زا بودن آنان و یا گمراهکننده بودن آنان و یا لهو و لعب و بیهوده بودن آنان، رابطه خوبی ندارد و لذا اگر بهطور کامل آنها را طرد نکند ، بهشدت آنها را محدود میکند و میکوشد به هر طریقی که هست آنها را خادم خود کند.
۷-دین ازآنجاکه ازلحاظ آسمانی خدامحور و ازلحاظ زمینی خانواده محور است، مانعی جدی برای شکلگیری فردیت و تشخص فردی است. و باید دانست که به وجود نیامدن فردیت و شخصیت مستقل انسانی، از اصلیترین موجبات فلاکت و عقبماندگی است.
۸- دین ازآنجاکه خدامحور است و انسانمحور نیست لذا کرامت و منزلتی که انسان در تفکر اومانیستی دارد در دین ندارد. بهتبع آن در جوامع دینی و نیز حکومتهای دینی نیز انسانها منزلت و مرتبتی، که هم نوعان ایشان در حکومتهای غیردینی دارند، ندارند و خودشان نیز در جامعه برای یکدیگر چنان شانی قایل نیستند.
۹-دین ازآنجاکه احتیاج به پاسدار دارد، یا به عدهای مجال میدهد که خود را پاسدار دین گردانند، لذا همین امر موجب میشود گروهی به نام روحانیون به وجود آیند، روحانیون معمولا قدرتطلب، خودکامه و جاهجو، معمولا حسود و تمامیتخواه و نیز دارای تعصب شدید صنفی میباشند. که همین امر، یکی از عوامل تنشزا و نشاط زدا در جامعه است. البته روحانیون، ازآنجاکه از دین ارتزاق میکنند و کار مولد انجام نمیدهند معمولا ازنظر مالی وابسته به دیگر اقشار جامعه هستند و از این راه موجب فشار مالی بر دیگر اقشار میشوند.
۱۰- دین توجه اصلیاش به روح سازی و آخرت و جاودانگی است و معمولا به این دنیا کمتوجهی میکند؛ بهتبع آن دینداران نیز به دنیا کمتوجهی میکنند. درواقع دینداران آن شورونشاط کافی برای آبادی دنیا، که لازمه آن گناه و معصیت و حتی ظلم و جور است، را ندارند. از همین رو دنیایی که دینداران دارند به نسبت دنیای بیدینان ویرانتر و خرابتر است.
بههرروی دین نیز همانگونه که گفته آمد همانند همهچیز در این عالم، وجهی جلالی دارد و وجهی جمالی. اما پرسش اینجاست که آیا میتوان این دو وجه را به یک وجه اعلا بدل کرد؟ این پرسشی است که چه بسا آیندگان بدان جواب خواهند داد.
در خصوص اینکه ” پیامبران، اصول کلی و ارزشهای اساسی که برگرفته از روح هستی و نور وجود و ذات خدا است را متناسب با احوال زمانه و زمینه اجتماعی خود تشریع میکردند.” این دو آیه نیز در قرآن کریم وجود دارد که نویسنده نیاورده است : « لِکُلِّ أُمَّهٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ ۖ فَلَا یُنَازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ ۚ وَادْعُ إِلَىٰ رَبِّکَ ۖ إِنَّکَ لَعَلَىٰ هُدًى مُسْتَقِیمٍ . آیه ۶۷ سوره حج : براى هر امتى آیینى نهادیم تا بر آن آیین باشد. پس در این کار با تو مجادله نکنند و مردم را به پروردگار خود دعوت کن، زیرا تو به راستى بر راه راست گام مىنهى»
همچنین این آیه « وَ لِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ . آیه ۱۴۸ سوره بقره : و برای هر کسی قبله ای است که وی روی خود را به آن [ سوی ] می گرداند پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید. هر کجا که باشید ، خداوند همگی شما را [ به سوی خود باز ] می آورد در حقیقت ، خدا بر همه چیز تواناست.
بنابراین همانطور که نویسنده گفته اصول اساسی و ارزشهای پایه ای دین از ذات خداست اما شیوه و منهج و شکل و شمایل آن توسط پیامبران تشریع می شود و بهتر است پیروان ادیان بجای منازعه با هم به سوی کارهای خیر بشتابند ( کاری خیر است که در مقایسه با کار خلاف آن پسندیده تر باشد ). به همین دلیل است که خدا به پیامبر اسلام نیز دستور می دهد از هدایت پیامبران پیش از خودش پیروی کند نه از خودشان و شخصیتشان و زمانه شان و منهج و شریعتشان که برآمده از شرایط و شخصیت پیامبران است . آنجا که می فرماید : أُولَٰئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا ۖ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَىٰ لِلْعَالَمِینَ آیه ۹۰ سوره انعام : اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو: «من، از شما هیچ مزدى بر این [رسالت] نمىطلبم. این [قرآن] جز تذکرى براى جهانیان نیست.»
جناب منظورتان از اینکه کاری خیر است که در مقایسه با خلاف آن پسندیده تر باشد چیست ؟ یعنی نماز و عبادت خدا در مقایسه با بی نمازی و ترک پرستش خدا کدام پسندیده است ؟! یا سقط جنین در برابر عدم سقط جنین کدام پسندیده است ؟! یا رابطه نامشروع جنسی در مقایسه با عدم آن کدام پسندیده است ؟! یا احترام به والدین در مقایسه با عدم احترام کدام پسندیده است ؟!
فکر نمی کنید همین تشخیص پسندیده بودن و نا پسندیده بودن یک عمل خود امری نسبی و فرهنگی است که از شخصی به شخصی دیگر و از جامعه ای به جامعه ای دیگر فرق می کند ؟
شما می خواهید خدا را از اخلاق حذف کنید اما متوجه نیستید که به قول داستایوفسکی اگر خدا نباشد همه چیز رواست .
مراقب باشید که در چه راهی قدم می گذارید .
مقاله خوبی است اما چند نکته :
۱) کشتن قبطی توسط حضرت موسی قبل از پیامبری ایشان بود و ربطی به عصمت پیامبران ندارد .
۲) اینکه می گویید متون مقدس ثابت و کرخت است شاید درست نباشد زیرا متون مقدس تاویل پذیر است و پیروان دین معمولا با تاویل متون مقدس انها را پویا می کنند البته جا دارد از این به بعد با تاویل عقلانی کتاب مقدس بر تحرک و سیالیت ان بپردازند .
۳) اینکه می گویید منهج و شریعت ها بر طبق زمانه پیامبران متغیر بوده است شاید درست باشد اما شریعت اسلام شریعت خاتم است و البته وظیفه فقها و مجتهدین است که آنرا روزآمد و به روز کنند و نباید طوری شود که روشنفکران متصدی پویا سازی شریعت شوند که اگر چنین شود چیزی از دین و ایمان مردمان باقی می ماند . پس مقاله بالا زمانی ارزش دارد که گوشزدی برای فقها و علما و مجتهدان و روحانیون باشد .
نویسنده خلاصه می خواهد بگوید که اصل اصول دین است که بر قلب پیامبر وحی شده نه فروع دین . این جناب و دیگر روشنفکران توجه ندارند که فروع دین هم از دل همان اصول دین بیرون آمده است و ناشی از آن است . یعنی نبوت که از اصول دین است نماز و روزه را واجب کرده که از فروع دین است . باید مراقب بود که اندیشه های روشنفکرانه جامعه را به سوی ولنگاری اخلاقی و لا ابالیگری جنسی نکشاند .