فهم وارونه انسان هزاره از مسایل روزمره!

وارونه فهمی و کجاندیشی یکی از معضلات دایمی بشر بوده و میباشد. این مشکل از بدو شکلگیری و پیدایش اندیشه همراه و قرین بشر بوده و چیزی تازهی نیست. به خاطر همراه بودن اندیشه بشری با لغزشهای ایدیولوژیک و خطاهای سیستماتیک نیاز به خلق و وضع علم منطق پیدا شد که اولین بار ارستو برای برطرف کردن این نیاز بشری آستین بالا زد و منطق را بنیان گذاشت تا فکر و اندیشه بشر را از خطاها و لغزشهای علمی و وارونه فهمیهای همیشگی نجات داده و زمینه رشد فکری و بالا رفتن ظرفیت انسانی را فراهم نماید. آنچه تا این مرحله بیان و توضیح داده شد مساله ما نیست. برای اینکه تا این حد از مساله، مساله عمومی در تاریخ اندیشه بشری بوده و هست. مساله ما این است که در قرن بیستویک، نخبگان و تحصیلکردگانی یک قوم و یک گروه بزرگ انسانی به نام و عنوان هزاره که هرکدامشان عناوین بزرگ علمی را یدک کشیده و خود را جامع معقول و منقول میدانند دچار فهم وارونه و کجاندیشیهای ناشیانه باشند. کجفهمی و درک نادرست داشتن و صحیح و سالم نیندیشیدن مسایل غامض و پیچیده علمی و فلسفی و… یک امر عادی و طبیعی است که با کسب دانش بیشتر و مهارت علمی بهتر در رشتههای موردنظر قابلحل بوده و خیلی مساله و دغدغهی که باعث نگرانی عموم باشد نیست.
آنچه مایه نگرانی و بهعنوان یک مساله اجتماعی باعث ناراحتی و دلمشغولی انسان میگردد این است که مردم هزاره عموما و نخبگان و تحصیلکردگان آنها خصوصا، دچار فهم کج و برداشت وارونه از موضوعات و مسایلی هستند که نه مطالب عمیق علمی و نه مفاهیم دقیق و پیچیده اجتماعی میباشند بلکه مشکل از فهم نادرست و درک ناسالم از مسایل روزمره و مفاهیم ساده و رویدادهای پیشپاافتادهاند که وارونه فهمیده میگردند. به همین خاطر این مردم در مسایل بسیار ساده و رخدادهای اولیه دچار برداشتهای ناصواب و اختلافات بیحساب میگردند. وقتی رویدادهای سیاسی و کشمکشهای گروهی و کنشهای جمعی این مردم را ملاحظه و مورد تامل قرار میدهیم متوجه میشویم که این مردم تا هنوز شیوه اندیشیدن درست در همه شوون زندگی، خصوصا در عرصههای زندگی اجتماعی سیاسی خود را بلد نبوده و فهم و برداشت اولیه و نحوه مواجهه ابتدایی با آنچه مربوط به سرنوشت جمعی و حل معضلات سیاسی- اجتماعی میگردند، نداشته و شیوه نگرششان سادهانگارانه و نحوه پویششان کجاندیشانه و راهها و مجراهای معرفتیشان گنگ و چشماندازهایشان مبهم و روش شناختشان بی معیار و سنجه درست و نادرستشان نامیزان و اشتباه هست.
به همین دلیل این مردم همواره از فهم درست مسایل روزمره خود بیگانه و از درک مفاهیم اجتماعی و سیاسی خود فهم وارونه و از توانایی و ظرفیت خود درک بیپایه دارند، تعریف و درکی که مردم هزاره و تحصیلکردگان و مدعیان روشنفکریشان از وحدت و اختلاف و یا عوامل انسجام و اتحاد و … دارند، کاملا وارونه فهمی و کجاندیشی است. در زمان حال و در این شرایط و احوال، هزارهها در شرایط بسیار دشوار درماندگی سیاسی و واماندگی اجتماعی به سر میبرند. شناخت عللی که هزارهها را به این درماندگی انداخته و درک عواملی که هزارهها را به این واماندگی کشانده و اشخاص و افرادی که هزارهها را به این روز سیه نشاندهاند برای هزارهها سخت و دشوار بوده و هست، به خاطر اینکه هزارهها راه و روش درست اندیشیدن و منطق فهم مسایل اجتماعی را نیاموخته و منطقی و علمی نمیاندیشند. تحصیلکردگان آکادمیک و نخبگان استراتژیک این مردم از درک درست مسایل بسیار پیشپاافتاده و روزمره عاجزند. وارونه فهمی و کجاندیشی جزو خصلت شخصیتی و از عادتهای فکری و قالبهای تصوری این مردم گردیده است. وارونه فهمی این مردم باعث شده است که وحدت واقعی را اختلاف و اختلاف واقعی را وحدت تعریف نموده و بر اساس آن تعریف نادرست و غلط خود، رفتار سیاسی و کنشهای اجتماعی خود را عیار نمایند. از باب نمونه فهم این مردم این است که خیال میکنند گفتار عامل اختلاف و نفاق سیاسی است و هرگز به مخیلهشان نمیگنجد که تصور کنند که این رفتار است که باعث اختلاف و شقاق در درون جامعه هزاره بوده و خواهد بود و رفتار هم ریشه در منافع رفتار کننده دارد. درواقع آنچه سبب شده که مردم هزاره نتوانند به وحدت حداکثری برسند این است که اینان حول و محور افرادی جمع شدهاند که منافع شخصی آنها باهم متضادند و این تضاد منافع تضاد رفتار اجتماعی و تضاد کنش سیاسی را به ارمغان آورده است. نقش گفتار فقط روشنیبخشی و بر آفتاب کردن این اختلاف منافع است و بس. بر اساس همین برداشت و روش، کسانی که بر سرنوشت این مردم مسلط گشته و با سرنوشت این مردم بازی میکنند و سرنوشت مردم را به معامله در راستای منافع شخصی و خانوادگی خود میگیرند، واکنش این مردم خموشی و سکوت است تا مبادا از انتقاد و برملا کردن خیانت وحدت جامعه آسیب ببیند.!! و اگر عدهای پیدا شوند و بر رفتار این اشخاص زبان به انتقاد بگشایند اینها دادوفریاد بلند میکنند که های خودزنی نکنید که خودزنی به صلاح قوم و سرنوشت جمع نیست!!
این کجاندیشی و وارونه فهمی بلاهای بیشماری را سر این مردم آورده است.!! آنکسانی که در برابر صفوف فشرده و مطالبات برحق مردم ایستاد شده و باکمال بیشرمی و با نهایت بیحیایی مردم را تحقیر و خود را در برابر خواستها و مطالبات مردم قرار داده و به فاشیستها و تبعیضگران تاریخی خدمت بیمزد میکنند خودزنی نکرده اما همینکه مردم زبان به شکایت و اعتراض از این خاینان میگشایند آسمان به زمین میخورد و ناگهان عقلای خود خوانده که توان تفکیک همین مساله ساده و پیشپاافتاده را هم ندارند، قیافه عالمانه و لحن خیرخواهانه به خود گرفته وارد میدان شده و داد و فریاد بر میدارند که وامصیبتا ارکان قوام و عوامل دوام قوم به خطر افتاده و ما مردم به جان هم افتاده و داریم خودزنی میکنیم.!!؟ البته این شعار فریبنده و این ترفند گمراهکننده از سوی نوکران اربابها آگاهانه و عامدانه سر داده میشوند اما خیلی از علما، طلاب، دانشجویان و… از سر کجفهمی و وارونه اندیشی به چنین بلاهتی گرفتارند و واقعیتهای اجتماعی را برعکس دیده و وارونه فهم میکنند.!!
برعکس دیدن و وارونه فهم کردن، نقضی است که ما مردم هزاره در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی گرفتار آن هستیم. به خاطر اینکه مسایل و رویدادهای پیرامون خود را درست درک کرده نمیتوانیم در طول تاریخ بزرگترین خسارتها و سنگینترین زیانها را متحمل شده و هزینههای کلانی را پرداختهایم. با توجه به اینکه ما مردم، مردمی هستیم که بیشترین دشمنان، محیط پیرامونمان را اشغال کرده و بیشترین قربانی و کشتارهای دستهجمعی و کوچهای اجباری را تجربه کردهایم اما از سر همین درک و دریافت نادرست، دشمنان خود را دوست پنداشته و خود را مواجه با خطر نپنداشته و با آنان معامله دوستی کردهایم. آنانی که بزرگترین فاجعه بشری و نسلکشی انسانی را بر ما تحمیل کردهاند باگذشت اندک زمان، و عوض شدن قیافهها فراموش کرده و دوباره دست دوستی و برادری داده و بهپای آنان منافع و مصالح مردم خود را قربانی میکنیم. خدا به ما مردم چشم بینا، عقل توانا و درک بالا بدهد تا سرنوشت خود را از سر بنویسیم و از این «نکبت هزاره بودن» بیرون شویم.
این آقا هرچند خود را عقل کل پنداشته و دیگران را دربست به باد انتقاد و نفهمی گرفته است اما خود نیز جز کلی گویی و نسبت دادن نفهمیدن، درک نکردن، بلدنبودن و کج اندیشیدن و کج رفتن و چند تا نه ونه دیگر به دیگران، چیزی دیگری در چنته نداشته است در میان این همه نوشته دریغ از اینکه یک راهکار و یا یک راه بز رو برای خروج از فاجعه همگانی هزاره ها به زعم خود ارائه دهد. با اذعان به وجود صدها عیب و نقص در مردم هزاره اینگونه هم نیست که همه خوبی ها در دیگران جمع باشد و همه بدی ها در مردم هزاره جمع شده باشد و این نوع کلی نویسی بدترین شیوه و بدترین نوع داوری در مورد قوم فهیم هزاره و از بارزترین مصداق خودزنی و خودکم بینی است اگر نویسنده هزاره باشد. دعای پایانی نویسنده را خداوند اول در حق خود ایشان و بعد در حق دیگران مستجاب گرداند.
تشکر دارم از آقای علی عزیز که اظهار نظر نموده و باعث شد که این چند سطر را بنویسم. هرچند در نظر نداشتم که جوابی بدهم اما از آنجای که سکوت نمودن بازهم سبب وارونهفهمی بیشتر میگردد این یادداشت را مینویسم. در پاسخ شما باید عرض کنم که این یادداشت شما نیز حکایت از کجفهمی و وارونه اندیشیتان میکند! کجایی نبشته من بر ادعای عقل کل بودن من دلالت دارد که شما چنین استنباط فرمودهای؟! هر کسی که یک مساله اجتماعی را متوجه شد و آن را گوشزد نمود و تذکر داد، معنیاش عقل کل دانستن خودش است؟! برداشت کلیگویی از متن کردهای اما یک مورد هم اشاره نکردهای که کدام پاراگراف کلیگویی است. بگذریم از اینکه تلقیتان به احتمال زیاد از گلیگویی بازهم وارونه فهمی است.!! اما اینکه در میان این همه نوشته شما هیچ راهکاری را نیافتی، بازهم به خاطر این است که جنابعالی اصلا صورت مساله را متوجه نشدهای!؟ اگر صورت مساله را متوجه میشدی حتما متوجه میشدی که راهحل این مساله با خودش است. مسالهی که در این جا مطرح شده یک مسالهای معرفتشناسانه است. وقتی آدمها متوجه خطایی در شناخت خود گردید همین خودش راهحل است. زدودن جهل خودش دانایی است.
اگر جنابعالی دچار کجفهمی و وارونه اندیشی نباشی هرگز از نوشته من چنین برداشتی نمیکردی که «همه خوبیها در دیگران جمع باشد و همه بدیها در مردم هزارهها جمع شده باشد»!! مگر من ادعا کردهام که همهی خوبیها در دیگران و همهی بدیها در مردم هزاره جمع است؟! اینکه از کجایی مطلب من چنین استنباط کردهای خدا میداند و دید احول شما.! مگر من راجع به دیگران صحبت کردهام و حتی راجع به خوبی و بدی هزارهها مگر لب گشودهام که جنابعالی چنین برداشت ناصواب و فهم وارنه نمودهای؟! آنچه من به عنوان ضعف در فهم و برداشت نا درست هزارهها، آنهم تحصیلکردههایشان از مسایل روزمره را مطرح کردهام هیچ ربطی به همهی خوبی و بدی ندارد که حضرت والا آن را به نوشته من نسبت دادهای! مساله من یک مساله هزارگی است و دغدغه من این نقطه ضعف و اشکال در فهم و اندیشه قوم من است. از دیگران چندان خبر ندارم چون در میانش زندگی نمیکنم. شاید هم این ضعف را دیگران هم داشته باشند و شاید هم بدتر از ما هزارهها باشند، اما مساله و موضع نوشته من مساله هزارهها است نه دیگران. بازهم به خود بناز که خیلی فهیم هستی و هیچ مو، لای درز فهمتان نمیرود!!
جنابعالی از طرفی اصل صورت مساله را قبول نداری و از طرف دیگر خواهان راهکار برای خروج هزارهها از این فاجعه همگانی هستی!؟ راهحل خواستن فرع بر این است که صورت مساله را قبول داشته و به وجود چنین مشکلی اذعان نمایی. داستان من و تو مثل داستان آدم سالم و بیماری است که دچار بیماری اعصاب و دیوانگی گردیده است اما خود او متوجه نیست، کسی از سر دلسوزی بیماری وی را به او تذکر میدهد تا او دنبال درمان رفته و بیماری خود را درمان نماید اما او (دیوانه) به ریش این آدم سالم میخندد و خود او را دیوانه خطاب میکند.!!؟ خداوند از این بلایی کجاندیشی و وارونه فهمی همه مارا نجات دهد.