فروکاستیِ خودِ رهبران، فرادستی خودِ مردم، در جنبش «روشنایی» و«تبسّم» (بخش دوم)

اشاره: در بخش اول شش مورد از معنای «خود» را از منظر جامعهشناختی و از نظر«هربرت مید» توصیف کردیم. در قسمت دوم این نوشته، ابتدا توضیح بیشتری را درباره معنای ششم در «جامعهپذیر شدن» مردم هزاره و سپس معانی دیگری از «خود» را مورد توصیف و تحلیل قرار میدهیم. در ادامهی معنای ششم «هربرت مید» در توضیحی چنین مینویسد: «تصور ما از «خودمان» بیشتر بازتاب «عکسالعملی» است که دیگران نسبت به «ما» نشان میدهند».
تحلیل جامعهشناختی این «جمله» از معنای «خود» در جامعه هزاره، به توضیح بیشتری نیاز دارد که در این نوشته، مجال پرداختن بهصورت تفصیلی به آن وجود ندارد. از باب «مشت نمونه خروار» مطالبی مورد واکاوی قرار میگیرد:
۱- تلاش حاکمان جایر و خودکامه در افغانستان، پس از شناسایی و درک قدمت و پیشینه تمدّنی و تاریخی، شخصیت علمی و هنری، استعداد و سختکوشی و افتخارات ملی مدنی مردم هزاره، در پیش گرفتن سیاست حذفی، تا مرز نابودی آثار فاخر تمدّنی- تاریخی، هنر و زبان این کتلهی بزرگ قومی و بومی بوده است.ازاینرو از سوی دستگاه حاکم، مردم ما همیشه مورد تحقیر، توهین و تبعیض قرارگرفته و بار این مردم مورد «نسلکشی» و قتلهای دستهجمعی قرارگرفته است.
اعمال چنین سیاست و رویکردی نگذاشته است که افراد آگاه و مطلع از پیشینهی تمدّنی و تاریخی مردم ما آنچنانکه بایدوشاید به نقش آگاهی بخشی و رسالت روشنگری خویش بپردازند و اندوختههایشان را در فرایند «جامعهپذیری» در اختیار نسل نو بعد از خودشان قرار بدهند، مطالعهی «سراج التواریخ» ملا فیض محمد کاتب «هزاره» بااینکه در دربار چنین حکومت ظالم و قبیلهگرا و با سانسور، نگاشته شده است میتواند بهترین گواه بر این واقعیت دردناک و تاریخی باشد.
دور نگهداشتن مردم ما از «قدرت، منزلت، و ثروت» ازیکطرف، فقر و محرومیت فراگیر و اسکان دادن در روستاها و کوهپایهها (زندانهای جغرافیایی و اقلیمی) از طرف دیگر، باعث شده است که احساس ضعف، حقارت و نداشتن «اعتمادبهنفس» در نهاد مردم هزاره شکل بگیرد و بهطور ناخودآگاه این «نا خودباوری» در کنشهای فردی و اجتماعیشان تاثیر بگذارد.
بهعنوان نمونه، در میان مردم ما باورهای فکری غلط ناشی از ظلم و تبعیض ناروای حاکمیت قبیلهیی و تبعیضگرای پشتون و برخی اقلیتهای که به نحوی با حاکمیت و سیاست قبیلهیی، همسو بودهاند جاافتاده است که متأسفانه مردم هزاره درگذشته، نهتنها در برابر این سنّتهای فکری غلط واکنش اعتراضی نشان نمیدادند، بلکه خود، گاهی به تقویت و ترویج چنین سنّتها و تفکّری کمک میکردهاند.
الف) در میان مردم ما این باور غلط وجود داشت که «مورچههای زردرنگ و ضعیف البنیه» مورچهی «هزاره» است! و مورچههای «سیاهرنگ و قوی البنیه» مورچه «اوغو» (پشتون) است!. باوجود چنین باوری در جامعه و در اندیشهی والدین یک هزاره، کودک هزاره، که در دامن خانواده «اجتماعی شدن» را میآموزد، از کودکی خود را ضعیف و «اوغو» (پشتون) را قوی میپندارد و در بزرگسالی با حس زبونی و حقارت و عدم اعتمادبهنفس وارد جامعه میشود. حال اگر در تعامل با کنشگران و یا احیانا از سوی ساختار حاکم و گروههای همسو، مورد تحقیر، توهین و تبعیض قرار بگیرد هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهد!.حتی اگر به «القاب زشت» و «توهینآمیز» بهطور عامدانه و عالمانه از ناحیه قوم و قبیلهی حاکم یاد شود، به آن تن داده و اعتراضی نمیکرد. در تحلیل چنین باورهای درگذشته نهچندان دور این عبارات مطرح بود:
« هزارهی موش خور!»، «هزارهی ناف سگ!»، «هزارهی جوالی!»، «هزارهی خرکار!» ، «هزارهی مُرید»!»
«چارلزهورتن کولی» این فرایند را «خود آینهسان» در فرایند «جامعهپذیری» دانسته و چنین توضیح میدهد: «یک کودک در آغاز، درک سازمانیافتهی از هویت و ویژگیهای فردی خود ندارد. او با درونی کردن تعاریفی که دیگران در مورد او و جایگاه اجتماعی او میکنند، بهتدریج خود و جایگاه اجتماعی خود را میشناسد».(آشنایی با مفاهیم اساسی جامعهشناسی، ص ۲۸۴).
ب) بر اساس فرایند «خود آینهسان» دیدهایم که در-جامعه پذیری- مردم هزاره، در افغانستان فرهنگ «پیر سالاری و مُرید پروری» حاکم بوده است: سادات گرامی با توجه به پیشینهی نَسبَی و پیوندی که به پیامبر اکرم (ص) و اهلبیت آن حضرت دارند، همواره مورد تکریم و احترام در جامعه مسلمان افغانستان، بهویژه در جامعه شیعی «هزارهها» بوده است. این امر زمانی یک هنجار ارزشی و مورد قبول همگان میتواند باشد که مطابق دستور دین و نص قرآن کریم باشد. درحالیکه قران کریم فضیلت و برتری انسانها را بر یکدیگر، تنها در سایه تقوا و آنهم نزد خداوند دانسته است.
این در حالی است که در جامعه هزاره احساس و باور برتر دانستن سادات (چه اهل تقوا باشند چه نباشند، چه کوچک و نابالغ چه بزرگ و بالغ و…) در جامعه سنّتی به یک هنجار و ارزش تبدیلشده بود به گونهی که وقتی یک سیّدی در مجلسی وارد میشد همه افراد هزاره، اعم از زن و مرد، روحانی و غیرروحانی، پیرمرد و جوان، کودک و… باید دست او را (اعم از اینکه او، روحانی، کارگر، سالخورده، جوان و نوجوان باشد) میبوسیدند!. در چنین وضعیتی، کودکان هزاره میآموختند که ما موجودی ضعیف و کم منزلتی هستیم! زیرا پدران محاسن سفید ما دست کودک سیّدی را میبوسند که همکلاسی و همرتبه من است و ازنظر استعداد و هوش هیچ برتری بر من ندارد!. این کودکان در بزرگسالی، وقتی با این توهین و تحقیر «هزاره ناف سگ است!» روبهرو میشوند طبق این فرایند «خود آینهسان» حق هیچگونه اعتراضی را به خودشان قایل نمیشوند!.
تاثیر جامعهپذیری و فرایند «خود آینهسان» در جامعهی مدرن و غیر سنّتی اینگونه نیست. به یاد دارم در محفلی در شهر قم، دوست روحانیام همراه با فرزندش که نوجوان و متولدشدهی ایران بود، در ایران “جامعهپذیر” شده بود، و با گروههای همسالان در مدرسه ایرانی تعلیم و رشد یافته بود، حضور داشتند، وقتی سیّدی (غیرروحانی) وارد مجلس شد، تمام اهل مجلس که غالب آنها روحانی بودند، در مصافحه دست سیّد را بوسیدند. این نوجوان، که این کنش برایش خیلی جلبتوجه کرده بود، و از طرفی درمانده بود که از پدر، تقلید کند یا بر اساس هنجارها و ارزشهای که در آن «جامعهپذیر» شده است عمل کند! (بدون بوسیدن دست سیّد) از پدرش که او همدست سیّد را بوسیده بود، پرسید: «چرا همه و شما دست آن آغا را بوسیدید؟» پدرش با لحن دوستانه به او گفت «عزیزم! آن آغا سیّد است، باید دستش را بوسید، شما هم بایستی میبوسیدی، چون پدر و پدربزرگ و پدر پدربزرگ شما همه این کار را کردهاند.پسر لبخندی زد و گفت من از این کار خوشم نمیآید.
ج) بر اساس همین فرایند «خود آینهسان» است که حتی احساس «خودکمبینی» و «عدم اعتمادبهنفس» در نامگذاریهای کودکان ما نیز تبلور عینی داشته است. در جامعهشناسی نامهای فرزندان هزاره، اسامی زیادی را میبینیم که برگرفتهشده از «شیفتگی جمعی» به شاهان ظالم و خودکامه در تاریخ افغانستان قابلمشاهده است از قبیل «فلان شاه، بهمان شاه!، غلام حضرت، سردار محمد، محمدشاه، علی شاه، چمن شاه و…» و یا اسامی دیگری که باز بسته به «شیفتگی جمعی» نشاندهنده حسّ «خودکمبینی» مردم مرا را نسبت به جامعه «پیر سالاری» نشان میدهد مانند «کلب علی، کلب رضا، کلب حسین، غلام محمد، غلام علی، غلامرضا، غلام عباس و…» تامل برانگیز است. درحالیکه اهلبیت(ع) هیچکدام چنین «شیفتگی» را که باعث خودکمبینی و تحقیر و توهین به ساحت انسانی انسان باشد را نپذیرفته و نمیپذیرند.
د) نتیجهگیری:
از مطالب گفتهشده، در توصیف معنای «خود» از منظر جامعهشناختی و واکاوی تحلیلی این واژه، در جامعه هزاره، به این نتیجه میرسیم که با شروع انقلاب ملّت افغانستان در برابر ارتش شوروی سابق و شکست آنان، تغییرات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی قابلتوجهی به وجود آمد که جامعه هزاره را به یک نوع خودآگاهی و خود روشنگری رسانید که نمیتوان این پدیده نیک را بدون در نظر داشت نقش آگاهی بخشی «جامعهشناسی دین در گسترش فرهنگ ۱- تعلیم و تربیت (از مکتبخانهها) ؛ ۲- تعالی نهاد خانواده و اقتصاد؛ ۳- مهاجرت و تحرّک اجتماعی و تحرّک اجتماعی ساختاری نادیده بگیریم.
با اذعان به نقشِ عامل دین و کارکردهای آن در پیدایش «خودآگاهی» و «خود روشنگری» در جامعه و شخصیت هزارهها، ما نمیتوانیم نقش رهبری “بیبدیل” فریادگر «عدالتخواهی» شهید «عبدالعلی مزاری» را نادیده بگیریم؛ شهید مزاری در گفتمان سیاسی با شجاعت تمام از موجودیت و هویت متعالی هزارهها سخن گفت و در تمامی صحنههای اجتماعی، تمام قامت در دفاع از حقوق سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مردم خویش به دفاع برخاست و با خیل همرزمان شهیدش هستی خویش را در این راه به کف نهاده به مقام والای شهادت نایل شدند.
در زمان رشادتها و مبارزات حقخواهی و عدالتطلبی اوست که مردم هزاره بااینکه در «جامعهپذیری نخستین» در اثر ظلم و ستم حاکمان خودکامه، از دسترسی به قدرت، منزلت و ثروت دور نگهداشته شده بودند، ارزشها، هنجارها، و مهارتهای فرهنگیشان را آنگونه که میباید بشناسند، نمیشناختند! و حتی هویت فردی و جایگاه واقعیشان در جامعه را از یاد برده بودند، به احساس خودکمبینی و عدم اعتمادبهنفس مواجه شده بودند، اگر به آنان توهین، تحقیر، تبعیض و جفا روا داشته میشدند، دم فرومیبستند و صدای اعتراضشان را بلند نمیکردند!
در «جامعهپذیری دومین» بار دیگر مردم هزاره، با رهبری شهید مزاری با شناخت کامل از ارزشها، هنجارها، مهارتهای فرهنگی و هویت تاریخی و تمدّنیشان آماده ایفای نقش جدید و خواستار دستیابی به موقعیتهای اجتماعی و جایگاه واقعی خویش در جامعه افغانستان شدند. بدین ترتیب مردم هزاره به فرادستی «خود» پرداختند. در تمامی عرصههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نقشآفرینی بیبدیلی از خود به یادگار گذاشتند. در پروسه انتخابات نیک درخشیدند. در تامین امنیت ولایات و کشور سهم عمدهی گرفتند. در نهاد آموزشوپرورش و تحصیلات عالی افتخار آفریدند و در بخش اقتصاد و فرهنگ خوب ظاهر شدند. امّا دولت اشرف غنی در برابر این کتله قومی بزرگ نهتنها ابراز تشکر و قدردانی به عمل نیاورد و دستاوردهای بزرگ ملی ما را ندید، بلکه به سیاست حذفی، ایجاد اختلاف و اعمال تبعیض ناروا را در حق این مردم رواداشت!.
رهبران سیاسی جناب استاد خلیلی، استاد محقق و استاد دانش که در جایگاه رهبری مردم هزاره در دولت هستند، نقششان را نیک ایفا نکردند. با توجه به تغییرات چشمگیر سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مردم ما در دولت کرزی و اشرف غنی نتوانستند پایگاه و موقعیتهای مناسب این مردم را در ساختار سیاسی بازتعریف نمایند و از این رهگذر مانند مردم خود به فرادستی«خود» نایل شوند. بلکه آنان در جنبش«تبسم» که هزارهها با جنازههای سربریده شدهی شهدایشان، از راهگیری، ترور، انتحار، انفجار علیه مردمشان به تنگ آمده بودند با تظاهرات مدنی آرام و میلیونی خواستار حمایت دولت از هزارهها شدند، نهتنها حمایت نکرده، بلکه در برابر جنبش تبسّم ایستادند!.
در جنبش«روشنایی» نیز که تبعیض علنی و آشکار دولت اشرف غنی علیه مردم هزاره، بهوسیله انحراف طرح ملّی مسیر لین برق ۵۰۰ کیلوولت، نمایان شد، ما شاهد خطمشی سیاسی نامناسب از سوی این آقایان، در برابر «جنبش روشنایی» بودیم! بدین ترتیب آنان با فروکاستی معنای «خود» در خودشان، نتوانستند فرادستی«خود» مردمشان را ببینند و تعالی ببخشند!.
نتیجه: جنبش عدالتخواهی «روشنایی» که اهداف والایی چون رفع تبعیض سیستماتیک، برقراری عدالت اجتماعی، استقرار یک نظام سیاسی مبتنی بر رعایت قانون اساسی، تفاهم بر اساس اصل زندگی مسالمتآمیز و برادری و برابری در افغانستان است و سرلوحه شعارهایشان این است که «درد ما برق نیست، درد ما فرق است!» هماکنون در آغاز راه است و باید این جنبش نوپا، بهتدریج فرایند تکامل خود را بپیماید. بر نخبگان، روشنفکران، نویسندگان متعهد، و تمامی دلسوزان جامعه هزاره است که با تبیین، توصیف، نقد عملکردها، پیشنهادها و راهکارهای علمی و عملیشان، مسیر رسیدن مردم هزاره را به وضعیت مطلوب و جایگاه واقعیشان یاری برسانند.