کد مطلب : 533
شنبه ۱۶ حوت ۱۳۹۳ - ۸:۵۷
13428
فاقددیدگاه
احمدی رشاد

فقر جنسی، عامل خشونت‌های خیابانی! (به بهانه ۸ مارچ، روز جهانی زن)

خیابان آزاری
«بر پایه‌ی نگاه جنسی در روابط زن و مرد، جامعه‌ی زنان و مردان همانند دو سیم الکتریک مثبت و منفی تلقی می‌گردد که به‌مجرد اتصال و کمترین ارتباط موجب انفجار و برق‌گرفتگی می‌شود و جامعه را در آتش ناشی از این اتصال می‌سوزاند. درحالی‌که این نوع نگاه کاملاً غلط و غیرانسانی هست. زنان و مردان در جامعه مجبور هستند در کنار هم کار کنند و با حفظ حرمت انسانی همدیگر همانند مردان از یک روابط انسانی برخوردار باشند. ازاین‌روی، اگر دختری در کنار پسری در اداره در کنار هم نشستند و باهم کار نمودند و باهم صحبت نمودند، نباید به لحاظ جنسی معنادار تلقی گردد.»

جدیداً گزارشی از تحقیقات یک گروه تحقیقاتی از شهرهای کابل، هرات، بلخ، جلال‌آباد و بامیان در مورد زنان به نشر رسیده است که نشان می‌دهد خشونت‌های خیابانی علیه زنان در خیابان‌ها رو به افزایش هست و این اعمال خشن، شامل خشونت‌های گفتاری و رفتاری می‌گردد. گزارش مزبور به عوامل مختلفی اشاره می‌کند که ازجمله به تبلیغات دینی در مساجد نیز اشاره می‌کند. بر اساس این گزارش، تبلیغات وارونه از دین توسط ملا امامان مساجد، باعث تحریک یک عده علیه زنانی می‌شود که در بازار و ادارات مشغول کار هستند و در بیرون نیز تنها و بدون همراه راه می‌روند. (طلوع نیوز، ۱۳/ ۱۱/ ۱۳۹۳).

در مورد خشونت علیه زنان و انواع آن در مدارس، ادارات، خیابان‌ها، نقش ملا امامان مساجد و خانواده‌ها بحث را به‌وقت دیگری واگذار می‌کنیم اما در این مجال کنکاش عالمانه و ژرفکاوانه پیرامون علل و عوامل آن را در مباحث روز و در محافل علمی و آکادمیک، غایب می‌بینم. از همین روی، ناپیدایی علل و عوامل اصلی در خشونت‌های خیابانی و خانوادگی علیه زنان، موجب اغماض و پیچیدگی در فهم و درک ریشه‌های فرهنگی خشونت علیه زنان می‌گردد. پرسش‌های زیادی در این زمینه مطرح است که نیازمند پاسخ‌های علمی و تحقیقاتی است. نخستین پرسش از علل و عوامل خشونت‌های خیابانی رایج علیه زنان در شهرهای کشور آن است که مهم‌ترین عامل این پدیده‌ی ناهنجار چیست؟ چرا مردان جوان به‌رغم زشتی و ناهنجاری این عمل به لحاظ اخلاقی و اجتماعی به آن مبادرت می‌کنند؟ آیا در این خشونت‌ها مساجد، تکیه خانه‌ها، منبرها و ملا امامان مساجد، مقصر هستند؟ آیا نقش رسانه‌ها و ابزارهای تکنولوژیک فرهنگی جدید به رواج انواع خشونت‌ها در جامعه به‌خصوص علیه زنان، مثبت است یا منفی؟ به این معنا که در گسترش این نوع خشونت‌های خیابانی، رسانه‌های اجتماعی به‌خصوص رسانه‌های تصویری و دیجیتالی، نیز نقش برجسته و ممتازی دارند؟.

در یک طبقه‌بندی کلی می‌توان عوامل خشونت علیه زنان را به دودسته کلان تقسیم‌بندی نمود. دسته‌ی نخست آن را عوامل فرهنگی و دسته‌ی دوم آن را عوامل اجتماعی تشکیل می‌دهند. عوامل فرهنگی خشونت، بیشتر به آن دسته از عوامل اطلاق می‌گردد، که پایدارند و در حافظه‌ی تاریخی جامعه نهادینه‌شده هستند. همانند خشونت شوهران در خانواده‌ها که ریشه در باورهای سنتی جامعه دارد و در زمان‌های بسیار طولانی در حافظه‌ی تاریخی اعمال و رفتار جامعه وجود داشته و شکل‌گرفته است. زیرا بر پایه‌ی سنت‌های قبیله‌ای، زنان موجودات ضعیفی پنداشته می‌شوند که نیازمند ترحم، حمایت و سرپرستی هستند. اما دسته‌ی دوم که عوامل اجتماعی هستند، بیشتر ناپایدار و ناشی از رفتار و کنش‌های جمعی در جامعه هستند. همانند سرخوردگی‌ها و شکست‌های افراد اجتماعی در مواجهه با زنان که بیشتر در رفتار زنان و مردان جامعه تبارز پیدا می‌کند. ازاین‌روی، بررسی این دو نوع خشونت را در شرایط کنونی برای جامعه بسیار مفید و ضروری دانسته و در حد توان به برخی از مهم‌ترین این عوامل اشاراتی خواهم داشت.

۱- عوامل فرهنگی خشونت

برخی از نخبگان فرهنگی براین عقیده هستند که در فرهنگ ما افغان‌ها زنان از احترام قابل قدری برخوردار هستند و مقام مادری در خانواده، جایگاه بسیار ارزشمندی دارد که موجب می‌شود در خانواده‌ها به زنان به دیده‌ی احترام نگرییسته شود. اما شرایط جدید که زنان را به لحاظ حیا و عفت اخلاقی در مقام بسیار پایینی تنزل داده، موجب شده است که خشونت‌های خانوادگی در جامعه پدیدار شوند. لذا ازنظر این طیف فرهنگیان، ما هیچ خشونتی در فرهنگ خود نداریم و حافظه‌ی فرهنگی مردم خالی از هر نوع خشونت علیه زنان است. اما این دیدگاه بسیار کلی و به‌دوراز واقع هست. واقعیت آن است که حافظه‌ی تاریخی جامعه‌ی ما آکنده از انواعی خشونت‌ها علیه زنان است. به‌طور اصولی، وقتی گذشته‌ها را مرور کنیم، معلوم می‌شود که زنان ارزش انسانی نداشته‌اند و بیشتر به‌عنوان ضعیفه یاد می‌شدند و نیازمند قیمومیت، سرپرستی و حمایت بوده‌اند. ازاین‌روی، از تحصیل محروم می‌گردیدند و قربانی خشونت‌های فیزیکی در خانواده‌ها بودند. این وجوه اغلب فرهنگی هستند.

فرهنگ و سنت‌های قبیله‌ای ما چه بخواهیم و نخواهیم، عوامل محدودکننده هستند و مانع از آن می‌شوند که جوانان به نیازهای جنسی خودپاسخ بدهند. انسان‌ها به شکل طبیعی، موجودات اجتماعی هستند و ارتباط، شاه‌بیت اصلی حیات وی را شکل می‌دهد. ازاین‌روی، جوانان دوست دارند در یک تعامل سالم باهم ارتباط داشته باشند، اما سنت‌های قبیله‌ای این اجازه را به آنان نمی‌دهد. به‌طور مثال اگر دو جوان دختر و پسر در کنار هم دیده شوند، متهم می‌شوند و در اغلب موارد، این اتهامات بدون در نظر داشت نیازهای عاطفی و انسانی آنان، همواره موجب عقده‌های فروخفته‌ی گردیده است، که به اشکال ناهنجاری‌های مختلفی سر برآورده و قابل مدیریت هم نمی‌باشند. سنت‌های قبیله‌ای در اشکال مختلف، موانعی دست و پاگیری را برای جوانان وضع نموده‌اند. همانند مخارج سنگین ازدواج، سنت‌های غلط و سخت‌گیری خانواده‌ها که مانع رسیدن جوانان به عشقشان می‌گردد و موجب خودسانسوری و سرکوب خواسته‌های جنسی جوانان می‌گردد. از سویی دیگر، برآورده نشدن خواسته‌های جنسی جوانان، استیصال و ناامیدی آنان برای تامین آن از راه‌های قانونی و مشروع، موجب آسیب دیدن روح جوانان گردیده و آنان از اجتماع و سنت‌ها و مکانیزم‌های قانونی آن کینه برمی‌دارند. نفرت جوانان از سنت‌های اجتماعی و فرهنگی، آنان را در برابر قانون‌شکنی، جری می‌سازد و به‌این‌ترتیب، آثار و برایند این سنت‌های غلط فرهنگی و قبیله‌ای موجب آن می‌شود تا جوانان ما متاسفانه به هنجارشکنی روی‌آورند که این هنجارشکنی، خودش را در خشونت‌های خیابانی علیه زنان نشان می‌دهد.

بنابراین، محرومیت جوانان، از حقوق ارتباطی مشروع خودش در چارچوب قانون و هنجارهای اجتماعی، به فقر جنسی در جامعه می‌انجامد و درنتیجه پسران و دختران در سنین قانونی خود نمی‌توانند، شریک زندگی خود را پیدا نموده و تشکیل خانواده بدهند.

۱-۱- بی‌سوادی و باسوادی از عوامل پنهان خشونت

شاید باورتان نشود که برخی از این عوامل خشونت‌ها در رفتارهای اجتماعی کنشگران جامعه پنهان هستند. تحقیقاتی که از جانب یک موسسه‌ی خبری (صدای افغان) در شمال افغانستان انجام‌گرفته است، نشان می‌دهد که بی‌سوادی و عدم اطلاع از حقوق اجتماعی، مهم‌ترین چالش زنان در این ساحات بوده است و آنان به دلیل که از حقوق خودآگاهی نداشته‌اند، در برابر خشونت‌های خانوادگی به خودسانسوری و پنهان کردن ظلم و ستم‌های روا داشته شده بر خود شده‌اند. (جلیس، رییس اداره زنان بلخ، منبع: خبرگزاری صدای افغان؛ ۱۳۸۶). این گزارش را شواهدی زیادی تایید می‌کند. ازجمله اینکه گراف رو به رشد آمار مراجعه‌ی خانواده‌ها به‌ویژه زنان برای حل اختلافات خانوادگی‌شان به ادارات ذی‌ربط همانند ریاست امور زنان درسال جاری (۲۰۰۹) که نسبت به سال‌های گذشته افزایش داشته است. به‌خصوص اینکه مقامات محلی دادگاه‌های خانوادگی، تاکید می‌کنند که افزایش مراجعه خانم‌ها به ادارات حقوقی نه به دلیل افزایش خشونت علیه آنان، بلکه به دلیل بالا رفتن سطح آگاهی آنان از حقوق اجتماعی‌شان و اعتماد بالای ارگان‌های مربوطه بوده است. (گزارش کمیسیون حقوق بشر افغانستان، سال ۱۳۹۲٫ منبع: طلوع نیوز).

ازاین‌روی، به این نتیجه می‌رسیم که مهم‌ترین عاملی که درگذشته موجب گردیده تا خشونت‌های اعمال‌شده علیه زنان پنهان بماند و هرگز کسی از آن باخبر نگردند، بی‌سوادی و ناآگاهی زنان از حقوق اجتماعی آنان بوده است.‌ لذا آنان که مدعی هستند که حافظه‌‌‌‌ی تاریخی و فرهنگی جامعه‌ی افغانی خالی از هرگونه تبعیض، نابرابری حقوقی زن و مرد و درنهایت خشونت علیه زنان است، به‌شدت دچار محاسبه‌ی اشتباه می‌باشند. ازاین‌روی، آزارهای خیابانی زنان، ریشه‌های تربیتی و فرهنگی دارند. عواملی نظیر نگاه جنسی به زنان، محکوم‌به خانه‌نشینی، بقعه پوشی، محرومیت از سواد و تحصیل، همگی دارای ریشه‌های تربیتی هستند که در خانواده‌های سنتی، زنان این‌گونه تربیت می‌شدند که تحصیل نکنند. زیرا موجب ارتباط نوشتاری وی با نامحرمان می‌گردد. بقعه بپوشد تا نامحرمان چهره او را نبینند و در مقابل خشونت مردان صبور باشند و هیچ نگویند. به دلیل که باحیا و عفت زنانه سازگار نیست که زنی با مردی به خاطر حقوقش درگیر شود. از آن‌سوی در خانواده‌ها به مردان خانواده نیز تلقین می‌گردید که زنان موجودات ضعیفی هستند که نیازمند حمایت و سرپرستی هستند. ازاین‌روی، مردان هیچ‌گاه با زنان خود را برابر نمی‌دانستند و همواره زنان را مستوجب ترحم و حمایت پنداشته و همیشه، خود را برتر دانسته و در موقعیت‌های مختلفی به زنان ستم روا می‌داشتند. آزارهای خیابانی، اگر عمیق بررسی شود، جدا از عواملی مختلفی دیگر که در آن نقش دارد، مهم‌ترین عامل آن «هیچ‌انگاری» زنان است که مردان زنان و دختران را در حد پایین‌تر از خود پنداشته و به خود حق می‌دهند به او به چشم موجودی برای «لذت» نگاه نمایند و در خیابان‌ها به دنبالش راه بیافتد. بی‌سوادی و باسوادی هم در چنین فضایی فکری و فرهنگی نابرابر انسانی، به تشدید فاصله‌ی عاطفی مردان و زنان کمک نموده و خانواده‌ها را به گسست‌های بی‌شماری سوق داده است. به‌عنوان‌مثال بی‌سوادی همان‌طور که شما در گزارش یادشده ملاحظه نمودید، موجب خودسانسوری زنان در قبال خشونت‌های خانوادگی می‌گردید و خشونت در خانواده و جامعه به یک پدیده‌ی معمول و عادی درمی‌آمد و درنتیجه هیچ‌گاه روابط عاطفی سالم میان زنان و مردان برقرار نمی‌گردید و ازاین‌روی، به فقر جنسی در جامعه می‌انجامید. باسوادی نیز موجب مقاومت در برابر خشونت‌های نهادین گردیده و دیگر دختران جوان و زنان جوان خشونت را برنمی‌تابند و در برابر آن می‌شورند. شورشگری زنان در قبال خشونت‌های نهادین در خانواده‌های سنتی، به‌خصوص شوهران بازهم به گسست و یا عدم برقراری روابط عاطفی سالم منجر می‌گردد و ازاین‌روی، بازهم به فقر جنسی می‌انجامد.

۲-۱- نگاه جنسی در روابط زن و مرد

متاسفانه برخلاف آموزه‌های دینی که زن و مرد را به لحاظ ارزشی و انسانی برابر پنداشته و نگاه برابر انسانی، به مردان و زنان برقرار داشته است و خطابات قرآنی اغلب این نگاه برابر انسانی به زنان و مردان را در روابط اجتماعی، ملحوظ داشته است و به‌عنوان «الناس» «الانسان» «آمنوا» «کفروا» «اولوالالباب» و انسان «خلوع» «حسود» و «منوع» نام‌برده شده که شامل زنان و مردان به شکل برابر می‌گردد، ولیکن در روابط اجتماعی به‌خصوص در جوامع سنتی و قبیله‌ای روابط زن و مرد نه‌تنها انسانی نیست، بلکه نگاه جنسی به آن حاکم گردیده است. بر پایه‌ی نگاه جنسی در روابط زن و مرد، جامعه‌ی زنان و مردان همانند دو سیم الکتریک مثبت و منفی تلقی می‌گردد که به‌مجرد اتصال و کمترین ارتباط موجب انفجار و برق‌گرفتگی می‌شود و جامعه را در آتش ناشی از این اتصال می‌سوزاند. درحالی‌که این نوع نگاه کاملاً غلط و غیرانسانی هست. زنان و مردان در جامعه مجبور هستند در کنار هم کار کنند و با حفظ حرمت انسانی همدیگر همانند مردان از یک روابط انسانی برخوردار باشند. ازاین‌روی، اگر دختری در کنار پسری در اداره در کنار هم نشستند و باهم کار نمودند و باهم صحبت نمودند، نباید به لحاظ جنسی معنادار تلقی گردد، بلکه آن دو انسان‌های هستند که آموزش‌دیده‌اند به لحاظ حرفه‌ای و مسلکی در کنار هم کارنمایند! فقط همین!

اما متاسفانه این‌گونه نیست و در روابط اجتماعی زنان و مردان ما نگاه جنسی حاکم است و به همین دلیل، از کاسه‌ی صبر جامعه لبریز خواهد شد که هرگاه دختران و زنان تنها را در کوچه و خیابان ببینند. زیرا در پندار جامعه‌ی مردان، تنهایی زنان معنای جنسی دارد. بقعه نپوشیدن زنان، معنای جنسی دارد و از آن این‌گونه فهمیده می‌شود که آن زنی که در اداره کار می‌کند و یا بقعه نپوشیده و به خیابان و کوچه بیرون می‌رود، به لحاظ اخلاقی فاسد و منتظر عشوه مردان است! درحالی‌که خیلی از زنانی که در اداره کار می‌کنند، افراد تحصیل‌کرده، باایمان و معلم اخلاق و صاحب دانش و تفکر انسانی هستند و نباید به‌ظاهر آنان قضاوت نمود. درنتیجه حاکمیت این نوع نگاه جنسی، بر روابط زنان و مردان موجب رخت بربستن اعتماد در کانون‌های گرم خانواده گردیده و از مردان جامعه مراقبان جنسی برای زنان جامعه می‌سازد که همواره زنان را زیر نظر داشته که خدای‌نخواسته پای کج نگذاشته باشند! و زنان نیز به دلیل همین محدودیت‌های فرهنگی هیچ‌گاه شریک زندگی‌اش را با شناخت انتخاب نمی‌کنند به دلیل که در خیلی موارد حتی قبل از انعقاد پیوند و عقد زناشویی مرد و شریک زندگی خود را اصلاً نمی‌بینند. لذا نتیجه و برایند چنین پیوندهای همان فقر جنسی هست به دلیل که هیچ‌گاه زنان و مردان در چارچوب چنین نظام اخلاقی و هنجاری دارای روابط عاطفی سالم نمی‌باشند و از همدیگر راضی نیستند. این نارضایتی‌ها روی جنین زوج‌ها نیز اثر گذاشته و درنهایت جامعه‌ی آینده را از خود متاثر می‌سازند.

۳-۱- تبعیض میان فرزندان دختر و پسر

تعبیر استعاری «آدم کَس» در خانواده‌ها بیانگر جفای تاریخی و تربیتی در حق فرزندان دختر می‌باشد و این پندار در خانواده‌ها موجب آن می‌گردد تا برای دختران در خانواده کسی سرمایه‌گذاری نکنند. تحصیل فرزندان نوعی سرمایه‌گذاری است و معنای این سرمایه‌گذاری آن است که پسران خانواده هرگاه تحصیلات موفقی داشته و صاحب اشتغال و درآمدی باشند، دست پدران و مادران خانواده را در هنگام فروافتادگی می‌گیرند ولی دختران، هرگاه به خانه بخت رفتند، دیگر آدم بیگانه هستند و کمکی برای پدر و مادر نیستند. این پندار غلط دختران را در خانواده در مرتبه فروتر از پسران قرار می‌دهد و ازاین‌روی، دختران از همان آغاز با تبعیض در خانواده همراه می‌گردند و تاثیرات روانی مخربی روی فرزندان می‌گذارد. مهم‌ترین تاثیر روانی و اجتماعی این پندار غلط که «دختران آدم دیگران» است تنزل موقعیت دختران در خانواده و سپس اجتماع است. لذا تحت تاثیر این پندار به پسران بهای بیشتر داده می‌شود و به دختران توجهی کمتری صورت می‌گیرد. در مرور زمان همین باور اشتباه در خانواده‌ها تبدیل به یک هنجار می‌شود و آنگاه خود دختران نیز باورشان می‌شود و قبول می‌کنند که پسران موقعیت برتر و ارزش فزون‌تری دارند. سلطه‌ی هژمونی این باور در خیلی از خانواده‌های سنتی به گونه‌ی است که حتی خودشان باورشان نمی‌شود که میان فرزندان تبعیض روا می‌دارند و فکر می‌کنند عدالت و حق حکم می‌کند تا به پسران توجهی بیشتری صورت بگیرد و این تمایل در وجود آنان ذاتی و نهادی می‌شود. آن‌سان که خلاف آن نابهنجار تلقی می‌گردد. نتیجه و برایند این تبعیض نیز «فقر جنسی» در اجتماع است. زیرا هر خانواده به گونه‌ی تربیت می‌شوند که دختران را زیر نظر داشته باشند تا از چارچوب‌های هنجاری موجود پا را فراتر نگذارند و همه‌ی اعضای خانواده مثل پدر، مادر و برادر، بزرگ‌ترها مثل پدر کلان و مادرکلان همگی احساس مسئولیت می‌کنند تا چهار چشمه دختران را تحت نظر داشته باشند. این وضعیت متاسفانه موجب می‌گردد تا دختران تمامی خواسته‌های عاطفی، روانی و جوانی خود را پنهان نموده و در درون خود فرو بمیرانند. اما سرانجام جوانانی در جامعه خواهیم داشت که دوست دارند ولی نمی‌توانند، دوستی خود را ابراز نمایند. علاقه‌مندی پسری و یا دختری هستند، ولی ساختارها و سازوکارهای فرهنگی، هنجاری و خانوادگی اجازه آشکار کردن آن را نمی‌دهد. ازاین‌روی، جامعه با فقر جنسی مواجه هستند. دخترانی و پسرانی هستند که پیر می‌شوند ولی هرگز مجال آن را نمی‌یابند تا علایق درونی و احساسات جوانی خویش را ابراز نمایند. اگر جوانی هنجارشکنی نمود و کاری خلاف پندارهای جاری و حاکم در جامعه انجام داد، نظام خانواده و روابط برخاسته از آن نظم سنتی و هنجاری برهم می‌خورد و لاجرم خشونت می‌آفریند.

۲- عوامل اجتماعی خشونت

پیش‌ازاین یادآوری شد که عوامل اجتماعی خشونت، بیشتر ناپایدارند و در اثر تغییرات و رخدادهای اجتماعی پدید می‌آیند. تعارض سنت و مدرنیته در سطوح مختلف اجتماعی به‌خصوص در جوامع سنتی، نقش و کارکرد نهادهای اجتماعی را کمرنگ و لرزان می‌سازد. به‌عنوان‌مثال نهاد خانواده در کنار نهادهای اجتماعی و آموزشی چون مدرسه، نهاد دین و فرهنگ و نهادهای دیگر اجتماع، در تعارض سنت‌های قدیمی و جدید، آسیب‌پذیر می‌گردد. دلیل این امر آن است که خانواده‌ها بر پایه‌ی مدیریت‌های پدر و مادر سامان می‌یابند و این امر به دلیل تعلق پدر و مادر به زمان‌های گذشته و تعلق فرزندان به زمان جدیدتر، موجب آن می‌گردد تا فرزندان نقش کمتری در هدایت جریان خانواده داشته باشند. پدرسالاری و مادر سالاری به خاطر حفظ کیان خانواده یک مصلحت سنتی است و دیدگاه‌های فرزندان را در مصالح جاری خانه و اجتماع مشارکت نمی‌دهد. از همین روی، گسست و فاصله‌ی نسلی و عصری میان پدران و مادران با فرزندان در خانواده موجب گسست دیگری می‌گردد که خانواده را از اجتماع جدا نموده و در برابر تغییرات اجتماعی قرار می‌دهد. آنگاه هرکسی فرزند زمان خود می‌گردد و پدران و مادران به گذشته تعلق می‌گیرند و مدافع سنت‌های کهن و پایدار اجتماع می‌شوند و فرزندان به دلیل تعلق به عصر دیگر و داشتن روحیه‌ی لطیف، نهاد پاک و ذهنیت نقاد و دیگرپذیری، به‌نقد گذشته و ادبیات گذشته می‌پردازند. این طبیعت جامعه هست و سنت‌های تاریخی و اجتماعی براین امر استوارشده است که نیروهای اجتماعی در ادوار مختلف تغییریافته و کنشگران جدیدی جایگزین نیروهای پیشین می‌گردد. بنابراین، در چنین وضعیت‌های افراد جامعه و نهادهای آن می‌باید خود را با وضعیت جدید و متحول کنونی، به معیار سازند و انتظار اینکه تحولات را با خود همراه نماییم، تلاش بیهوده و عبث خواهد بود.

۱-۲- تغییرات اجتماعی خود خشونت زا هستند

خشونت‌های اجتماعی، اغلب در همین تحولات و تغییرات اجتماعی در جامعه پدیدار می‌گردد. مثلاً جدال‌های خانوادگی، میان فرزندان و پدران و یا همسران و شوهران که ناشی از تغییر زمانه و اقتضائات دنیای جدید است، به جدایی و گسست‌های می‌انجامد. نیاز جوان اعم از دختر و پسر در دنیای جدید آن است که کار کنند و شغلی داشته باشند. لذا ناچار است که همسران جوان و دختران به بازار کار رجوع نمایند و این امر برای خیلی از خانواده‌های سنتی قابل‌پذیرش نیست و درنتیجه موجب اختلافات و تنش‌های شدیدی در خانواده می‌گردد. بنابراین، قابل‌انکار نیست که خشونت‌های اجتماعی نیز علیه زنان در جامعه وجود دارد و عواملی مختلفی در این خشونت‌ها نقش خود را داشته و خواهد داشت. ازجمله رسانه‌های اجتماعی نیز در رسانه‌ای کردن داستان‌های زندگی و مسایل خانواده‌ها به تشدید این خشونت‌ها کمک می‌کند، اما عامل اصلی نیستند و علت اصلی در ذات و طبیعت دنیای متحول و سنت‌های اجتماعی بشر نهفته است که همواره تغییر می‌یابد و بر اساس آن تغییرات اجتماعی، نیازهای اجتماعی افراد نیز نو می‌شود و آدم‌ها در صفحه‌ی تحولات تاریخی خود همواره نو می‌شوند و چیزهای جدیدی را برای تجربه به آزمون می‌گیرند و لازمه‌ی این تغییرات و تبدیلات، تصادم و تزاحم هست و به شکل طبیعی، خشونت‌های اجتماعی را پدید می‌آورند.

تحقیقاتی که نگارنده در مصاحبه با جمعی از شهروندان در جبرییل هرات داشتم، به‌خوبی مویید این فرضیه است. خانواده‌های که در اثر مهاجرت که یک پدیده‌ی اجتماعی است، با تغییرات زیادی هم در پوشاک، طرز فکر و نحوه‌ی زندگی، مواجه شده‌اند. زنان خانواده که اکنون تحصیل‌کرده و شهری هستند، اغلب در نهادهای دولتی و خارجی به دنبال کارند و تعدادی هم موفق شده‌اند، تا کاری پیدا نمایند و مشغول شوند. اما این پدیده در همین‌جا خاتمه نیافته و موجب اختلافات شدیدی میان زنان و شوهران شده و شایعاتی را نیز در میان کوچه و اهالی محل دامن زده است. زندگی متراکم کنونی مردم در جبرییل هرات، پوسته‌ی مدرن دارد و خانواده‌ها در خانه‌های انبوه و چسبیده به هم زندگی می‌کنند، ولی باطن زندگی این خانواده‌ها هنوز دارای تعلقات سنتی و خرافاتی هستند که از خصوصیات زندگی همسایه سرک کشیده و فضولی می‌نمایند. این خصیصه که در ذات زندگی‌های روستایی وجود داشته، اینک خانواده‌های روستایی با کوچ کردن به شهرها آن خصلت‌ها را نیز با خود آورده‌اند و به این شکل، تلفیقی از دنیای سنت و مدرن در چهره‌ی افغانی آن را به نمایش گذاشته‌اند. اختلاف‌های خانوادگی که در اغلب مواقع به خشونت‌های فیزیکی علیه زنان انجامیده و به از هم پاشیدن کانون خانواده کشیده شده است، ریشه در همین تضادهای اجتماعی ناشی از تغییر نیازهای خانواده‌ها، آگاهی اجتماعی، تحصیلات و طرز نگاه مردان و زنان به زندگی اجتماعی، دارد. ازاین‌روی، اصل این تغییرات که اجتناب‌ناپذیر هم هستند، موجب بروز خشونت‌های زیادی می‌شود و رسانه‌های اجتماعی، صرفاً به تشدید و تسریع آن با رسانه‌ای کردن آن رویدادها می‌پردازند. بنابراین، این پندار که رسانه‌های اجتماعی این نوع خشونت‌ها را در جامعه به وجود آورده باشد، دور از واقع است و نمی‌توان شواهدی برای آن ارائه داد.

۲-۲- خشونت‌های اجتماعی ناپایدار هستند

ویژگی دیگری که خشونت‌های اجتماعی را از نوع فرهنگی آن متمایز می‌کند، ناپایداری خشونت‌های اجتماعی است. برخلاف خشونت‌های ناشی از گونه‌های فرهنگی که تا آن فرهنگ باقی است، خشونت‌های ناشی از آن نیز قابلیت بازتولید را دارند. اما خشونت‌های اجتماعی این‌گونه نیستند. به‌عنوان‌مثال خشونت‌های ناشی از کار دختران و همسران در ادارات پایدار نیست و به‌مرورزمان، آگاهی شوهران از روندهای اجتماعی و نیازهای روزافزون دنیای جدید، به پذیرفتن کار همسران در بیرون از خانه منجر می‌گردد و این معضل اجتماعی پایان می‌یابد. مثال دیگر پدیده مواد مخدر است. این پدیده خطرناک اجتماعی بسیاری از خانواده‌ها را از هم پاشانده و قربانیان بی‌شماری را در جامعه تحمیل نموده است. اما این پدیده یک متغیر وابسته هست. در اغلب مواقع، اعتیاد به مواد مخدر به دلیل شکست‌های اجتماعی و استیصال از نیل به اهداف افراد جامعه به وجود آمده است. حال اگر دولت و نهادهای اجتماعی در ارائه خدمات و ایجاد اشتغال برای شهروندان موفق باشند، بخشی بزرگی از این معضلات اجتماعی حل می‌شود و زمینه‌های موفقیت جوانان و نیل به اهداف آنان در زندگی میسر می‌گردد و ازاین‌روی، دیگر شکست‌های اجتماعی و عشقی جوانان کاهش پیدا می‌کند و اعتیاد به مواد مخدر نیز به‌طور طبیعی، کاهش پیدا می‌کنند. چرا اغلب جوانانی که اعتیاددارند، در دوران مهاجرت از ایران و پاکستان بازگشته‌اند؟ جوابش روشن است، آنان در جستجوی کار و شغل در آن کشورها رفته‌اند، ولی دوری از خانواده‌ها، شکست‌ها و فشارهای ناشی از مهاجرت و غربت، موجب می‌شود تا آنان برای آرام کردن روح و روان آزرده‌ی خود به اعتیاد روی‌آورند و البته؛ بی‌سوادی و ناآگاهی از عواقب و پیامدهای اعتیاد نیز در آن بی‌تاثیر نیستند. بنابراین، خشونت‌های اجتماعی، ناپایدار هستند و در مرور زمان با تغییرات اجتماعی، از میان می‌روند.

۳-۲- رسانه‌ها زمینه‌های خشونت اجتماعی را برمی‌چینند

برخلاف پندار رایج در جامعه‌ی ما رسانه‌های اجتماعی، مهم‌ترین نهادی است که باقدرت و نفوذ فوق‌العاده‌ی که دارند، زمینه‌های خشونت‌های اجتماعی را در جامعه نابود می‌کنند. دلیل این امر روشن است. پیش‌ازاین یادآوری گردید که عوامل خشونت‌های اجتماعی، جنگ سنت و مدرنیته هست و رسانه‌ها این زمینه را باکم کردن فاصله میان فهم سنتی و فهم مدرن، هرروز کم می‌کنند و درنهایت نابود می‌کنند. در خیلی از موارد، خشونت‌ها ناشی از نوع نگاه افراد جامعه به زندگی، سبک پوشش، شیوه‌ی رفتار بود و رسانه‌ها با مهندسی افکار و اندیشه‌های جامعه این تشتت رفتاری و بینشی را سامان می‌دهند و در مرور زمان زمینه‌های خشونت پرور را از میان می‌برند. حتی در خیلی از موارد، رسانه‌ها خود زمینه‌ی اشتغال‌زایی را ایجاد می‌نمایند و از طریق فشار برنهادهای دولتی و خصوصی و نظارت بر رفتار آنان، فرصت‌های جدیدی را برای مشارکت افراد جامعه در نهادهای دولتی فراهم می‌آورند. ازاین‌روی رسانه‌ها نه‌تنها عامل خشونت‌های اجتماعی نیستند، بلکه زمینه‌های خشونت‌های اجتماعی را در هر جامعه‌ای نابود می‌کنند. اغلب محققانی که رسانه‌ها را عامل خشونت‌های اجتماعی معرفی می‌کنند، در شناسایی دقیق زمینه‌های اجتماعی خشونت در جامعه ناکام بوده‌اند و نتوانسته‌اند به‌صورت دقیق و همه‌جانبه عوامل اصلی خشونت‌های اجتماعی را شناسایی نمایند.

مهم‌ترین اثر فعالیت‌های رسانه‌ای درزمینه‌ی خشونت‌های اجتماعی، رسانه‌ای کردن قباحت و زشتی خشونت‌های اجتماعی است که اثرات بسیار مفید و آگاهی بخشی در جامعه دارند. مردم درگذشته، از زشتی خشونت کمتر سخن به میان آوردند و دلیل آن رسانه‌ای نشدن خشونت‌های خانوادگی و اجتماعی بود. اما امروزه همه در محافل خصوصی و عمومی از زشتی و پلیدی خشونت و خشونت‌گران سخن می‌کنند و این موفقیتی است که رسانه‌ها به وجود آورده است و پیشرفتی است که در سایه‌ی فعالیت‌های رسانه‌های جمعی در جامعه میسر گردیده است و الا در سابق اگر کسی همسرش را می‌زد و علیه زنان خشونت روا می‌داشتند، می‌گفتند حقش بوده است، زن، زن است و برای خانه خلق‌شده و آن‌ها را چه‌کار به تحصیل و کار در بیرون! کار کردن و تحصیل، کار مردان است و زنان کارش در خانه، تربیت بچه، پخت غذا و شستن لباس است.

نتیجه

درنتیجه‌ی مباحثی کوتاه در این مجال علمی، روشن گردید که حافظه‌ی فرهنگی جامعه‌ی ما برخلاف نظر آنان که خود را طرفداران فرهنگ سنتی، تلقی می‌کنند، خالی از خشونت علیه زنان نیست. خشونت‌های گفتاری و رفتاری، در حافظه تاریخی فرهنگ افغانی ثبت است و رسانه‌ها با رسانه‌ای کردن آن تا اندازه‌ی زیادی زمینه‌های تغییر فرهنگی را در جامعه ایجاد نموده است. اگر نظریه‌ی فرهنگ‌گرایان مکتب فرانکفورت را قبول داشته باشیم، رسانه‌ها نه‌تنها عامل تقویت و اصلاح فرهنگ جامعه هستند که خود عامل مهمی ایجاد فرهنگ محسوب می‌شوند. (هوور، ۱۳۸۳؛ ۹۲). پس امید آن است که در عرصه‌ی فرهنگ نیز جامعه شاهد تحولاتی چشم‌گیری بوده باشند.

اما درزمینه‌ی خشونت‌های اجتماعی، نیز به این نکته به‌عنوان نتیجه‌ی مطالبی که در این مقاله ارائه گردید، بسنده می‌کنم که رسانه‌ها مهم‌ترین عاملی خشکاندن ریشه‌های خشونت از تمام انواعش، در جامعه می‌باشند. زیرا آنچه را رسانه‌ها نشان می‌دهند و به نمایش می‌گذارند، ممکن است خشن بوده باشند. ولی آنچه مهم است، آثار اجتماعی برنامه‌های رسانه‌ها در جامعه هست که چه بازخوردی دارند و برای تحلیل این برنامه‌ها می‌باید پیام برنامه‌ها مورد تحلیل قرار گیرند. پیام‌های رسانه‌ای، هیچ‌گاه یک‌بعدی نیستند و دارای ابعاد و زوایای زیادی هستند که شامل آثار پنهان و آشکار، مثبت، منفی و خُنثی رسانه‌ها می‌گردند. بنابراین، نمی‌توان بدون دریافت پیام‌های رسانه‌ای آثار آن را در جامعه مورد تحلیل قرارداد. ممکن است، در مواردی آثار ظاهر و آشکار پیام‌های رسانه‌ای، خشونت باشد. مثلاً فیلم خشنی را به نمایش بگذارد، ولی آثار پنهان و به‌مراتب تأثیرگذارتر آن در درازمدت، نفی خشونت و محو آثار آن در جامعه باشد. داستان «خانم سبزه» معلمی فداکار افغان که طفلش را به خاطر ناداری به فروش رسانیده بود تا فرزندان دیگرش را سیر نگه دارد، را شنیده‌اید. این کارکرد رسانه‌ها و پیام‌های رسانه‌ای شدن آن بود که موجب گردید، وجدان‌های جامعه به خروش آید و مانع فروش طفلی و جدا شدن آن از آغوش گرم مادرش گردند. اثر ظاهری پیام رسانه‌ای در آن داستان، رسوایی خانواده‌ی «خانم سبزه» بود، ولی پیام پنهان آن نفی سودمحوری و کسب لذّت و خوشی، به هر قمتی بود که وجدان‌های زیادی را بیدار نمود.

امتیاز:
(3) (3)
اشتراک گذاری:
برچسب ها :
مطالب مرتبط
دیدگاه شما