مزاری به مثابهی یک آرمان یا ملعبهی برای ملعبهسازان؟

یکی از معضلات جدی و فکری ما در عرصه اجتماع و جامعه «فکر و اندیشه» است. چون ما در مورد یک مساله و پیرامون آن نه فکر میکنیم و نه اندیشه و نه بسیار دقیق و نکتهسنجی میکنیم. ما نه در صورت مساله و نه در حل مسایل مساله اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی خود نمیاندیشیم. به بیان دیگر ما در پیرامون یک مساله تفکر و تعقل نمیکنیم که مبادا نتیجه مساله، منجر به ایجاد و معضلات اجتماعی دیگر شود. اگر سخن را درست و بیپرده بگویم این است که از شعار مزاری تا آرمان مزاری فاصله بسیار زیاد؛ و «میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است». به قول دای فولادی: «مزاری تنها یک درک نیست بلکه یک احساس هم است» پس مزاری را بهعلاوه که باید درک نمود احساس نیز باید کرد، باید او را چشید و با او زندگی و همدلی کرد (در مکتب و اندیشه او) تا درد و حس مشترک را دریابیم و خودمان مزاری گونه برخیزیم، عالمانه و مدبرانه بیندیشیم و عاقلانه و عادلانه در کنارِ دیگر اقوام ساکن در افغانستان با صلح و صفا و صمیمیت و با برادری و همدلی زندگی کنیم و حس مشترک را فریاد کنیم. مزاری یک انسان رسالتمند، دردمند و مسوولیتپذیر بود که رسالت خود را انجام داد از قبیل: فراهم کردن عدالت اجتماعی (مساوات و برابری، دفاع از حقوق زنان، احیا کردن هویت هزاره) وحدت ملی، طرح حکومت فدرالیسم و مدافع اقوام محروم افغانستان.
به همین جهت بیمعنا نیست که یونس قانونی معاون اول رییس جمهور و رییس مجلس نمایندگان آنوقت افغانستان در دهمین سالگرد شهید مزاری در بخشی از سخنرانی خود چنین گفت: «شناختی که من از شخصیت بزرگ استاد مزاری داشتم، باور من این است که استاد مزاری، قبل از آنکه یک شخصیت سیاسی – نظامی بوده باشد یک شخصیت فکری افغانستان بود». بهطور خلاصه فکر و اندیشه به تعریف ساده و منطقی آن، یعنی «تلاش ذهنی، فعالیت و فرایند ذهنی برای حل مساله». پس مراد از شخصیت فکری مزاری یعنی او یک اندیشه و تفکر بوده و هست که دارای مرام و مکتب یا همان وجدان بیدار آدمی است که مدام حل مساله میکرد. مزاری در سه سال اخیر زندگی خویش که در اوج مبارزات سیاسی- اجتماعی فعالیت معنادار میکرد، مدام به سطح قومی و ملی حل مساله میکرد.
پس با پیوند سخنان قبلی ما نسل جوان، پیروان راستین خط معیار مزاری، پاسداری از آرمان مزاری را یک اصل بدانیم همانطور که او: «وحدت ملی را در افغانستان یک اصل میدانست» ولی متاسفانه امروز ما بیشتر شاهد اصل شدن شعار مزاری هستیم تا شعور مزاری، آرمان رهبر شهید بهطورکلی به فراموشی سپردهشده و میشود، ما اگر نگاهی واقعبینانه به تاریخ معاصر شفاهی افغانستان داشته باشیم، با چشمانداز واقعی و بادید انتقادی به موضوع و اندیشه سیاسی و اجتماعی شهید مزاری داشته باشیم، مزاری را باید بهمثابه یک انسان تلقی کنیم و دچار کیش شخصیت نگردیم، آنوقت به این درک از واقعیت میرسیم که متاسفانه مُدعیانِ دروغینی که خود را میراثدار شهید مزاری میخوانند مثل شیخین (خلیلی و محقق بهاضافه دانش) و یک عده جوانانِ بیمسوولیتِ شهرت زده که سرشار از عقده دیده شدن هستند، نام و شعار مزاری را نسبت به شعور و آرمان مزاری ترجیح میدهند و باکمال میل سالیانه فقط به تجلیل و توصیف اکتفا میکنند تا موجسواری کنند و کودک درون خویش را از راه شهرتطلبی ارضا کنند؛ اما، در عمل نمیدانند که غافل ز احوال دل خویشتناند و نمیدانند که مزاری چگونه مزاری شد، چگونه به یک انسان فریادگر اجتماعی مبدل گشت، و چگونه بار سنگینی از مسوولیت را بر دوش حمل کرد و چگونه تا آخرین مرحلهی زندگی خود مبارزه کرد تا جامعه فلاکتزدهی افغانستان را با قطرههای خون خود آب یاری نماید. اما دریغ و افسوس! که افکار، مکتب، مرام و آرمان، درد و احساس مزاری به فراموشی سپرده شد و این مساله ناشی از بیماری بیشعوری اجتماعی است: بیماری بیشعوری از بُعدِ فرهنگی انواع بسیار گوناگونی را شامل میشود، متاسفانه در تمام مراجع و منابع، بحث درباره بیشعوری به بحث درباره بیشعورهای تمامعیار محدودشده است و اگرنه فاجعه تمامعیار خواهد بود. (خاویر کرمنت، ترجمه محمود فرجامی، ۱۳۹۷، ص۸۵)
شعارها و استفادهجوییهای شیخین یکی از نمونههای بارز عینی بیشعوری در مقیاس قومی، فراقومی و حتی جهانی به شمار میآید چون همین بیشعوری بود که جنبش تبسم و جنبش روشنایی را با خاک یکسان کرد و کنشهای اجتماعی جنبش را در سطح ملی و جهانی ضرب صفر نمود. این بیشعوری تاریخی باعث نفاق سیاسی و قومی شد. دیگر سالها بگذرد تا سرزمین خسته از ظلم و استبداد و تبعیض سیستماتیک چنین جنبشی را پرورش دهد که حقوق سیاسی، مدنی، شهروندی و اجتماعی را پیگیری و برای تحقق آن تلاش نماید و در راه تحقق آرمانهایش همهچیز و حتی جان دهد. این بیشعورهای سیاسی و اجتماعی باعث بحران وحدت و انسجام در سطح رهبری- قومی شدند و همینطور بر پیکر جامعه هزاره ضربهی سنگین و نابخشودنی وارد کردهاند که چون زخم ناسور در تاریخ میماند. در سطح ملی شکاف اجتماعی را به وجود آوردند و در سطح کلانتر میتوان ادعا کرد که خلای قدرت به وجود آمد و نتایج و تبعات آن را تا اکنون با چشم سر مشاهده میکنیم. «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است» پس درواقع در این زمینه و راستا میتوان گفت که برخی واقعیتهای اجتماعی و سیاسی و اعمال و کردار ما گاهی باغِ بوستان آرمانها، مرامها و آرزوها هستند و گاهی هم گورستان آن.
دایفولادی در مصاحبهی گفته است: «لطفا همینها (محقق، خلیلی، صادق مدبر و کسانی مانند اینها) از سیاست کنار بروید، همین کسانی که در سی سال اخیر، هزاره را در پایینترین حد بیحیثیتیاش در مساله سیاست زوال دادند و پایین آوردند، اینها مانند سنگهای بزرگ مانع وحدت سیاسی هزارهها میشوند و در ادامه میگوید؛ اگر هزاره را در خود دوست دارید دیگر لطفا از دوست داشتن خود در هزاره منصرف شوید، بس است لطفا این سنتِ بد را بس کنید» و همینطور از وحدت سیاسی هزارهها سخن میگوید: بنام «استراتژی برگشتنِ قدرت قومی هزاره به هزاره» که امیدوارم این طرح و استراتژی به ثمر بنشیند، کارساز و حیاتی شود و مثمر ثمر واقع شود. این رسالت فرد فرد ماست که از این طرح باکمال میل استقبال و حمایت کنیم و بهاندازه و توان خود روشنگری و روشنفکری کنیم.
پس خلص کلام؛ مکتب و آرمان و افکار مزاری را در عمل پیاده کنیم و نگذاریم کسی و کسانی از این مکتب به نفع شخصی و جناحهای سیاسی خود سو استفاده و از آن بهعنوان ابزار و وسیله کسی و یا کسانی را سرکوب و نفاقی بر نفاقهای قومی و سیاسی بیفزایند. آری؛ تجلیل از مزاری را باید به عنوان یک پتانسیل عملی از آن استفاده کرد تا وحدت و قدرت سیاسی- اجتماعی، نقش و موقعیت اجتماعی- قومی هزاره شکل بگیرد چون مزاری مانند پل میان هزارههای (شیعه، سنی و اسماعیلیه) است. به سخن شاعر: ” قسم بر آسمان پرستاره – هزاره شیعه و سنی نداره) حقا که همینطور است و این آرمانها در عمل باعث میشود که هزارهها قویتر و مستحکمتر از گذشته وارد میدان قدرت، سیاست و اجتماع در سطح ملی و بینالمللی شود.
یادداشتها:
۱- کرمنت خاویر، بیشعوری، ترجمه محمود فرجامی، انتشارات تیسا، چاپ سیوهفت، ۱۳۹۷