مردم جنگ و جهاد اسیر نادانی و فساد!

شاید مردم افغانستان یکی از مردمانی باشند که طولانیترین بی نظمی، هرج و مرج، کشتار، جنایت، قساوت، بیرحمی و خشونت را تجربه میکنند. طبیعی است که وضعیت موجود، آنطوریکه قدیمیها میاندیشیدند نتیجه گناهان و غضب خداوند بر آنان نیست اما یقینا و دقیقا نتیجه کنش و رفتار اجتماعی انسان افغانی است. امروزه کسی این همه بدبختی، شقاوت و سیهروزی را به ماورای رفتار اجتماعی نسبت و به آن جنبه متافیزیکی و تقدیر ازلی نمیدهند اما نمیدانند و با تمام وجود لمس نکردهاند که هرچه بدبختی و سیهروزی، دربدری و آوارگی و گرسنگی و… میکشند نتیجه و محصول هستی و حضور خود او در محیط اجتماعی و نقش آفرینی خود او در مهندسی سیاسی و ساخت خود او در خلق فرهنگ منحط و یا مترقی است.
وقتی وضعیت اسفانگیز و رفتارها و کنشهای فسادخیز، اندیشهها و تفکرهای خرافهآمیز را در میان مردم کشور از همه اقوام مشاهده میکنیم میبینیم که این مردم در طول تاریخ هرچه کشیده و میکشد مستحق آن بوده و به قول معروف خلایق را هر چه لایق. این مردم لایق همین وضعیت نکبتی و دوزخی هستند. چرا؟! برای اینکه ما مردم غرق در نادانی و جهالت هستیم و کموبیش آدم دانسته نسبی اگر داشته باشیم آنها تا خرخره در فساد اخلاقی غرقاند. جهل و فساد سکه رایج در میان این مردماند. ما مردم به این آگاهی و درک نرسیدهایم که وضعیت ناگوار موجود دقیقا و مستقیما معلول کنش و رفتارهای اجتماعی خود ماست. خیلی از مردم وضعیت تلخ اما غیر انسانی فعلی را به زمامداران، فعالان سیاسی، رهبران جهادی و… نسبت میدهند؛ در حالیکه همین زمامداران، رهبران و بازیگران میدان سیاسی را همین مردم حمایت میکنند و در شرایطی که گاهی فراهم میشوند تا اینها آن را از دوشهای خود پایین بیندازند بر اثر جهالت اجتماعی و منش شخصیتی خود زمینه محکم و دوامدار سوار شدن را فراهم کرده و با عوامل و انگیزههای بسیار ابلهانه آنها را بر گردههای خود سوار میکنند.
مردم افغانستان تا هنوز تبدیل به ملت نشده و رعیت تشریف دارند. از همین رو این مردم خصلت و منش رعیتی دارند. اخلاق و خصلت رعیت گونهاش باعث گردیده که اینها زمامداران را به شکل ملوک و ارباب خود پنداشته و خود را موظف به اطاعت و ناچار به پیروی و ملزم به حمایت آنها بدانند، بدون آنکه از آنها توقع رفتار متقابل داشته باشند و اربابان را در قبال رفتارهایشان نسبت به رعایا مسوول و پاسخگو بدانند و از آنان بازخواست کنند که چرا چنین و یا چنین کردهاند. این مردم به اطاعت و حمایت آنها ادامه داده و بازار معامله و داد و ستد آنها را گرم نگهمیدارند، بدون اینکه کوچکترین سود و یا نفعی به حالشان داشته باشند. مردم افغانستان چون ملت نشده و رعیت هستند از نظر تاریخی اسیر سنتهای دیرپا و متصلبی است که همواره دست و پای این مردم را بسته و از قدم گذاشتن و طی کردن مسیر تاریخی خود بازداشته و زمینگیرشان کرده است.
فساد و تباهی موجود زاییده بلاهت اجتماعی و ایستایی تاریخی است. وقتی وضعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مردم افغانستان را مشاهده میکنم به یاد این بخش از فرمایشات روسو میافتم که گفته است: «اغلب ملتها، مانند انسانها، فقط در دوره جوانی رام هستند و در موقع پیری اصلاحناپذیر میگردند. هنگامی که عادتی در میان ملتی استقرار یافت و خرافاتی در آن ریشه دواند، کوشش در اصلاح آن ملت، عملی خطرناک و بیهوده میباشد. ملت حتی حاضر نیست برای از بین بردن دردش کسی به آن دست بزند، زیرا به بیمارهای احمق و بزدلی شباهت دارند که به محض دیدن پزشک از ترس میلرزند» رسو ص۵۳-۵۴، ۱۳۴۸٫ مردم افغانستان چنانچه گفته شد از نظر بافت اجتماعی و سیر تاریخی تا هنوز با ساختار نظام ارباب رعیتی زیست میکنند و این ساختار اجتماعی سالیان زیاد بر این سرزمین و این مردم حاکم بوده و هست. لذا پوسیدگی و فساد و تعفن از تمام اندام و شاکله در حال متلاشی شدن این پدیده تاریخی به مشام میرسد و درد مزمن و بدون درمان دامنگیر این هستی اجتماعی گردیده است که همواره مینالد و رنج میبرد و از شدت التهاب، تب و عفونتهای فکری، اخلاقی، علمی، فرهنگی به خود میپیچد و آه و فغان سر میدهد اما درمان نمیشود و از حد درمان گذشته و لاعلاج گردیده است. این هستی اجتماعی و سیاسی نه میمیرد تا دوباره از خاکسترش ققنوسوار ملتی متولد گردد و نهال نو بروید و نه امکان درمانش وجود دارد تا تندرستی و صحتمندی خود را بازیابد. این هستی اجتماعی درمانپذیر نیست چون بیش از حد پیر و فرتوت شده و عمر طبیعیاش به پایان رسیده اما هنوز نفس میکشد و فقط بدرود حیات نگفته و قبض روح نگشته است. از اینرو سهم این موجود تاریخی رنج بردن مدام و نالیدن از بام تا شام است و دیگر هیچ!
نادانی تاریخی و فساد اخلاقی این مردم را گرفتار این درد تاریخی کرده و از زمان، رفاه، سعادت و برخورداری بازداشته و به جنگ، خشونت، انتحار و انفجار سوق داده و چنین علیل و ذلیل همواره درد میکشند و رنج میبرند. تا این مردم آگاهی تاریخی پیدا نکنند و ندانند که ریشه فساد و تباهی و پوسیدگیشان این است که سالیان دراز تقویمی هیچ حرکت تاریخی نکرده و ایستا بوده و این ایستایی موجب فساد و پوسیدگی و گندیدگی گشته است، این درد و این بیماری و این تب و عفونت فراگیر درمانپذیر نیست و مردم باید در دوزخ نادانی و فساد خود بسوزند و بسازند و رنج ببرند و ….!!.