بررسی روابط امیر امانالله خان و مردم هزاره

احتمالا پس از بنیانگذاری دولت ابدالی و تغییر نام خراسان به افغانستان، مردم هزاره همواره در حاشیه قرار داشتهاند. نخستین سنگ بنای پارادایم هزاره ستیزی در افغانستان، توسط منشی دربار احمدشاه، محمود الحسینی، گذاشته شد. موصوف در کتاب تاریخ احمدشاهی، اولین آغازگر حمله به شخصیت انسانی هزارهها است و آنان را “حشرات الارض” نامیده بود. بدینسان، هزاره بودن به فیگور تاریخیای مبدل شد؛ که هیچ انسان این سرزمین خود را از توهین به شخصیت و انسانیت هزاره، ناگزیر نمییابید. حتی شخصیت مبارز و اندیشمندی از جنس سید جمالالدین افغانی در کتاب البیان فی تاریخ الافغان، بیشترین توهینهای ضد انسانی را در حق هزاره روا میدارد.
به لحاظ سیاسی نیز، اولین نطفههای حذف هزاره از مناسبات سیاسی و اجتماعی به دوران احمدشاه ابدالی میرسد. غصب سرزمینهای مردم هزاره که در دوران عبدالرحمن به اوج خود رسید؛ نیز به احمدشاه میرسد. از باب مثال، تانی و زیور دو برادری بودند که در پشته سرخ قندهار زندگی میکردند. احمدخان ابدالی، که بعدها لقب درانی را اختیار نمود؛ زمینهای این دو برادر را بهزور تصاحب کرده و آنها از ترس احمدخان به هزارستان فرار کردند. کاروان تانی و زیور در مناطق زیر در هزارستان پراکنده شدند: سرخ جوی ورس، نرگس پنجاب، سیاه دره یکهولنگ و شهیدان بامیان. بدین ترتیب، احمدخان، پروژهی را بنیاد گذاشت که توسط امیر عبدالرحمن تکمیل گردید
احمدخان، با برکناری درویش علیخان هزاره از ولایت هرات، و تعیین فرزند خردسالش تیمور بهجای او، سنت سیاسیای را پایه گذاشت که تا دیرباز ادامه یافت. پس از مرگ احمدخان، اسلافش راه او را ادامه دادند. تا اینکه، دوران امیر عبدالرحمن غدار، فرارسید. عبدالرحمن را میتوان در جمع مستبدترین حاکمان تاریخ، بهحساب آورد. او از هیچگونه ظلم و جنایت، در حق مردم هزاره دریغ نکرد. کودکان و زنان را به بازارهای بردهفروشی کشانید. حتی بالای پیرمردان و پیرزنان این قوم بختبرگشته، رحم نکرده، همه را از دم تیغ گذراند. عبدالرحمن، هزارستان را به گورستان انسان مبدل ساخت. تمام داروندار مردم هزاره را به تاراج گذاشت. از کودک تا پیرمرد، در بازارهای کابل و قندهار، بهعنوان برده سودا شد. میر غلام محمد غبار، مینویسد: “طبق امر امیر (عبدالرحمن) هزارها دختر و پسر بیگناه هزاره در داخل افغانستان و هم در ماورای سرحدات شرقی افغانستان فروخته شدند. مظالم امیر در هزارستان سابقهی در تاریخ کشور نداشت و فقط میتوان مثال آن را در تاریخ هجوم چنگیز مطالعه کرد و بس.” (افغانستان در مسیر تاریخ، ج۱، ص۶۷۰)
سیاست ضد انسانی عبدالرحمن در هزارستان، کمر مردم هزاره را شکست. بر اساس نوشتهی ملا فیض محمد کاتب هزاره، لشکریان ساخلو و ایلجاری عبدالرحمن خانی، بیش از ۶۲ درصد نفوس انسانی مردم هزاره را قتلعام کرده است. آنهایی که به بیرون از افغانستان فرار نمودند؛ در هر سفر فقط از ۱۰ نفر یک نفر زنده میبرآمدند. ۹ نفر دیگر، یا به اسارت مرزداران حکومت افغانستان درمیآمدند، و همانجا سربریده میشدند. یا از شدت گرسنگی و گرمای طاقتفرسا میمردند یا طعمهی حیوانات وحشی میشدند. احتمالا، هزارههای پاکستان و ایران، از فرزندان همان هزارههای فراری از دست ظلم عبدالرحمان ظالم، میباشند.
مظالم عبدالرحمن در هزارستان، به حدی غیرانسانی بود؛ که قلم از ذکر آن میشرمت. تا هنوز، زوایای تاریک این فاجعهی ضد انسانی برملا نگردیده و هم چنان تاریک مانده است. روزی اگر، جنایات عبدالرحمن علیه هزارهها، در انظار جهانی به آفتاب گذاشته شود؛ جهان از باخبر شدن از چنین فاجعهای به خود خواهند لرزید و انگشت تعجب به دهان، خواهند گرفت. خوب است، باز به سراغ غبار برویم؛ میر غلام محمد غبار مینویسد: ” امیر بعدها امر کرد که غلام و کنیز هزاره به مردم خارج (یعنی هندیها) فروخته نشوند و در ۱۸۹۷ تکسی را که بالای فروش غلام و کنیز هزاره گذاشته بود لغو نمود. اما آنچه که هزارها نفر فروختهشده بودند در داخل افغانستان به حیث برده و بنده باقی ماندند تا در زمان پادشاهی شاه امانالله خان آزادی آنان اعلان شد. مردم هزاره نیز به این شاه طرفدار ماندند و در وقت اغتشاش بچه سقا تا آخرین لحظه سقوط او دست از طرفداری شاه نکشیدند.(همان، ص۶۷۰)
امانالله خان پس از اعلان پادشاهیاش، استقلال افغانستان را نیز اعلام کرد. او برخلاف، جدش امیر عبدالرحمن خان، با مردم هزاره روابط نیک داشت. لغو بردگی از سوی دولت امانی؛ بیش از دیگران از سوی هزارهها استقبال شد. دهها کنیز و غلام هزاره، ریسمان بردگی را پاره کردند. و بار نخست، پس از سالها بدبختی و بد روزی، طعم آزادی را چشیدند.
در دوران امانالله خان، اولین جرقههای دانش و تمدن جدید شعله کشید. قانون اساسی تدوین شد. نظم و نسق امور، از سر گرفته شد. مکاتب اعمار گردید و برای اولین بار، به همت ملکه ثریا دختران به مکتب رفتند. جراید و نشریات در کابل اجازه نشر یافت. خلاصه، پس از دههها اشک و ناله و انزوا، مردم افغانستان نفس راحت کشیدند. دریغا! این دوران دیری نپایید. تبلیغات ملاها و مذهبیان بر ضد دولت امانی اوج گرفت. ملایی در یکدستش قرآن و در دست دیگرش قانون گرفته، بین مردم رفت، و گفت: ای مردم اینیکی قرآن است و آن دیگری قانون، شما قرآن میخواهید یا قانون؟ جواب معلوم بود، مردم قرآن میخواست. بدینسان، دولت امانی فدای قرآن ساخته شد و به دست ارتش سقاوی معدوم شد. خوب است، که همینجا، قلم را تطهیر کنم و دامن سخن درکشم. والسلام.