هزارهها؛ و خصلت فراموشی تاریخی!!

هر قوم و ملتی علاوه بر اشتراکات انسانی و تشابهات فرهنگی، ویژگیهای هویتی، خصوصیات اخلاقی و خصلتهای شخصیتی مخصوص به خود را نیز دارا بوده و میباشند. ویژگیهای شخصیتی و خصوصیات اخلاقی و خصلتهای نسبتا پایدار انسانی است که به او طعم و بوی ویژهای بخشیده و متمایزش میکنند. کنشهای جمعی هر ملت و یا قومی بیشتر از خصلتهای پایدار و منشهای استوار آن قوم و یا ملت، نشات گرفته و از دانش و آگاهی کمتر آب خورده و تغذیه مینماید. بیشترمردم بر اساس عادتها و بنیاد خصلتها رفتار میکنند تا با هدایت و رهنمایی تفکر و اندیشهها!. این خصلتها و منشهای هر قوم و ملتی است که رفتار جمعی و کنشهای اجتماعیشان را شکل داده و سرنوشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیشان را ساخته و خوشبختی و یا بدبختیشان را رقم زده و به ارمغان میاورند!!
خصلتهای خوب و بد، مثبت و منفی هر قوم و ملتی نقش بسیار اساسی و بنیادی در تعیین سرنوشت و رسیدن به خوشبختی و آرامش، رفاه و آسایش دارد به طوری که اگر ملت و یا قومی جهد و تلاشهای علمی زیادی از خود به خرج دهند و آگاهیهای لازم برای مدیریت زندگی به شکل مدرن و امروزیاش را به دست آورند اما موفق به تغییر خصلتهای منفی خویش نگردند هرگز به رفاه و آسایش اجتماعی، به کمال و نگرش انسانی و به تعالی و شکوه اخلاقی نخواهد رسید. خصلتها در ساختن سرنوشت انسانی در همه ابعادشان چنان نقش تاثیرگذار دارند که برخی دانشمندان را بر آن داشته که ادعا کنند که این خصلتهای خوب ملتهاست که تمدنها را ساخته و یا خصلتهای زشت و منفی ملتهاست که تمدنی را ویران کرده و به نابودی میکشاند.
هزارهها در افغانستان به عنوان یک قوم و ملیتی که هویت اجتماعی مجزا و متشخص دارند ویژگیها و خصلتهای مثبت و منفی فراوانی دارند. این قوم از گذشتههای دور تاریخی خویش تا هنوز اسیر خصلتهای منفی و زندان عادتهای همیشگی خود بوده و سرنوشت نکبتبار فعلی و وضعیت رقتبار کنونی این قوم رابطهای مستقیم با خصلتهای منفی و عادتهای عاری از عقلانیت و دانش آنان دارد. ملت افغانستان در کل و قوم هزاره به طور خاص تا هنوز غلبه بر خصلتهای زشت و منفی خویش را پیدا نکرده و صفات پست و منفیای که جزو عادتهای اجتماعی و شخصیت انسانیشان گردیدهاند را شناسایی نکرده و از خود دور نساختهاند.
یکی از خصلتهای زشت و ناپسند و زیانبار مردم هزاره نداشتن حافظه دراز مدت و گرفتار بودن به بیماری فراموشی است. فراموشی و فراموشکاری از ویژگیهای شخصیتی و از خصلتهای اجتماعی مردم هزاره است. مردم هزاره مردم فراموشکارند که بزرگترین و دردناکترین حوادث و رخدادهای تاریخیشان را از یاد برده و به باد فراموشی سپردهاند. این خصلت و این ویژگی به پیمانهای با شخصیت هزارهها گره خورده و همراه بوده است که هزارهها از یاد بردهاند که از کجایند و ریشهاش به کجا میرسند و از کدام تبار و از چه نژاد و از کدام تمدن و فرهنگ میباشند.! از گذشتههای دور اگر بگذریم مردم هزاره حتی قتلعامهای عبدالرحمان را هم درست به یاد ندارند و از نظر روانی هیچگونه کینه و بغضی نسبت به آن رویداد تلخ و فاجعه تاریخی در ذهنیت جمعیشان ندارند و به اخلاف و اسلاف و میراثداران آن فاجعه حساسیت و واکنشی نشان نمیدهند.
مردم هزاره حتا رویدادها، فجایع، جنایتها، خیانتها، معاملهها، و … که در همین دوران معاصر و در ظرفیت زمانی ده و بیست سال پیش اتفاق افتاده و سرشان روا داشته شده را نیز فراموش کرده و از یاد بردهاند. بیحافظگی و فراموشکاری هزارهها یکی از عوامل بسیار موثر در نابهسامانی و عدم انسجام و عدم موفقیت و پیروزی بر چالشهای فراروی هزارهها بوده و هست. حافظه یکی از عناصر موفقیت در حیات جمعی و فردی است. حافظه چه موقتی و چه دراز مدتاش، به ویژه حافظه دراز مدت، عامل غلبه بر نارساییها و کمبودها و رنجهای بشری است. بشر به کمک حافظه دراز مدت توانست که بر مشکلات زندگی و کمبودات طبیعی خود غلبه پیدا کرده و رنجها و مشکلات زندگی را مهار و تمدن بیافریند.
هزارهها، اگر میخواهند دارای حافظه تاریخی و تجربههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، گردند، حوادث، رخدادهای تاریخی را مدام تجربه نکنند و از رویدادهای تاریخی درس عبرت گرفته و دچار خطاها و لغزشهای مکرر نگردند باید از این خصلت و بیماری مزمن که دامنگیرشان بوده و هست بیرون آمده و در تقویت و بارور کردن حافظه تاریخی خویش کوشیده و تلاش نمایند که بر این عادت، غلبه و از این الزایمر تاریخی رهایی یابند. هزارهها به خاطر گرفتار بودن به آلزایمر تاریخی گذشتههای تلخ و احیانا شیرین خود را به یاد ندارند و طبیعی است که از تجربه تاریخی محروم بوده و با رویدادها و حوادث اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی مانند کودکی است که تازه با محیط خود خود روبهرو گشته و همه چیز برایش تازگی دارد و بدون توان محاسبه و تشخیص با آن برخورد میکنند. به همین خاطر این مردم در پرونده زندگی اجتماعی و خاطرات تاریخی که از خود کتب تاریخی دیگران به یادگار گذاشته جز شکست، ذلت، حقارت، نفاق درونی و … چیزی دیگری نیست.
از این رو تقویت و درمان حافظه تاریخی، برای بقا و ادامه حیات، چیزی بسیار ضروری و نیاز بسیار فوری است. این بیماری از هر طریقی که امکان داشته باشد باید درمان گردد. یکی از راههای بسیار سنتی و قدیمی فراموش نکردن به یاد ماندن تذکر و یادآوری مکرر است. جنبش تبسم و روشنایی دو رخداد بسیار تاثیرگذار و تاریخساز در سرنوشت اجتماعی هزارهها چند ماهی از وقوعش نمیگذرد و جنبش روشنایی تا هنوز ادامه دارد. این دو جنبش همچو آفتاب درخشان وقتی طلوع کرد نقابهای سیاهی را کنار زد و چهرهها را نمایان و باطنها را برملا ساخت. هزارهها در پرتو این دو رخداد تاریخی هم مناسبات خود را با قدرت و حاکمیت فهمیدند و هم شخصیت و تعهد کسانی را که این مردم از بازوان لاغر بیبوریایی خود به قدرت رسانده بودند محک زدند. لذا بیایید این دو رخداد را همواره گرامی داشته و یادآوری کنیم تا از یادهای مان نرود و شهدای میدان روشنایی و آرمانهایشان را همواره به یاد آورده و تذکر دهیم تا هم همچون سایر رخدادهای تاریخی فراموش نگشته و خون این عزیزان هدر نرفته و شامل مرور زمان و گرفتار بیماری آلزایمر تاریخی و عادت فراموشی نگردد.
این دو جنبش هزارهها را در مرحلهای تازهای از مراحل تاریخی قرار داده است. اگر قدر و اهمیت این دو رخداد اجتماعی درک گردد و از آن پاسداری صورت گیرد ممکن است که تاریخ نوی را در سطح قومی و ملی رقم زده و سرنوشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی را به گونهای دیگری و به شکل مطلوبتری بسازد و هزارهها را در مسیر نو و راه نو به جریان اندازد و این جریان، ممکن است که محیط پیرامون خود را نیز متاثر ساخته و کل افغانستان شاهد دیگرگونی گردد و تحولات جدیدی را به تجربه نشیند و افغانستان نو پایهگذاری گردد و از رویدادهای گذشته تجربه بگیریم تا راه گذشته را نپیماییم و برای خود راهی نو به سوی آینده، پیدا کرده و افقهای باز را به نظاره گرفته و چشماندازهای زیبا و سرشار از طراوت را گشوده و فردای خوب و عاری از تبعیض و بیعدالتی و فردای سرشار از عدالت و انسانیت را به ارمغان آوریم.