اسد بودا و فهم وارونه در (مدخلی بر آیین ویرانی)

اسد بودا و فهم وارونه در (مدخلی بر آیین ویرانی)
جستاری از آقای اسد بودا در فضای مجازی تحت عنوان (مدخلی بر آیین ویرانی) منتشر گردید. مشابه مطالب ایشان در تارنمای حزب سوسیال کمونیست ایران تحت عنوان «تعمقی در کاربرد جهاد و خشونت در اسلام…» به قلم فرهاد شعبانی بدون هیچگونه اختلاف در مستندات نیز منتشر گردیده است. تاکنون و تا آنجا که تفحص ما در فضای مجازی نشان داد، دو نقد برنوشته آقای بودا در فضای مجازی؛ یکی در وبگاه «جمهوری سکوت» و دیگری در وبگاه «طرح نو»؛ نشر گردید. عظیم بشرمل در وبگاه جمهوری سکوت بیش از آنکه مبانی و ادلهی مدعاهای آقای بودا را بهنقد گرفته باشد، بهنوعی آن را تلطیف کرده و او را در سلک دیگر متفکران معاصر همچون شریعتی قرار داده است.
بودا سوسیالیستگرایان مسلمان را تایید نکرده است، بلکه با اصل موضوعی گرفتن دیدگاه سوسیالیسم به سراغ اسلام رفته و جهاد اسلامی را صرفاً در همین راستا تحلیل کرده و دین و نقش وافر آن را منکر شده است، درحالیکه شریعتی و امثال او ادعا میکردند که دیدگاههای اقتصادی اسلام با دیدگاههای اقتصادی سوسیالیسم قرابت دارد و معتقد بودند که تطبیق عدالت برحسب هر دو دیدگاه سهلالوصول است. آنان هیچگاه همچون بودا، منکر نقش سازندهی دین نبودند.
امّا آقای نظری در وبگاه طرح نو علیرغم ارایه مطالب قابل تامل، فرمول نظری مورد ادعای آقای بودا را نقد نکرده است؛ بلکه صرفاً با ذکر مطالبی در مورد وقایع تاریخی شواهد تجربی مورد ادعایی آقای بودا را موردنقد قرار داده و مقداری از بار را به دوش کشیده است. این روند اما موجب گردیده است که خواننده احساس کند مستندات قرآنی آقای بودا که سازهی فرمول نظری مورد ادعایش بر آن استوار است، صحیح و خالی از خلل است.
مبنای نظری نوشتهی موردبحث و دیگر نوشتههای آقای بودا، عدم احتیاج به ادیان وحیانی در دو ساحت زندگی فردی و اجتماعی است. از منظر ایشان انسان بیش از آنکه محتاج به دین باشد، محتاج به علم و آگاهی است. از مطالب ایشان پیداست که مقصود از علم و آگاهی علوم تجربی و آگاهیهای تجربه محور است. علومی همانند فلسفه اولی و عرفان و فقه و منطق و… همه و همه انتزاعی و بیاصلونسباند و نمیتوانند گره از کار بگشایند. این سخن ایشان به فرو کاستن انسان به یک موجود صرفاً مادی و نیازهای جسمانی و احیاناً با مقداری چاشنی اخلاق قابل ارجاع است. اگر احکام اخلاقی را عقلانی و یا امور عُقلایی بدانیم، خودبسندگی انسان در اخلاقیات نیز روشن میگردد. لذا در چرخهی حیات فردی و اجتماعی جایی برای دین در دیدگاه ایشان نمیماند. این نوشتار در این مجال به مبنای فکری ایشان نخواهد پرداخت، آنچه در این جستار مورد ارزیابی و سنجش قرار میگیرد مستندات فرمول نظری ایشان است.
هدف هم این بوده که روشن شود ساحت قرآن کریم ازآنچه آقای بودا به آن نسبت داده است مبراست. اگر ایشان برای مدعای خود ادلهی دیگری از قرآن دارند خیلی دوست میداریم این آیات و مستندات را بخوانیم. پیشاپیش لازم است به این نکته نیز اشاره گردد که نوشتهی ایشان از روش علمی قابلسنجش و ارزیابی در شیوهی فهم گزارههای تاریخی و متون دینی پیروی نمیکند. شاید همین مساله نیز باعث خطاهای فاحش در فهم متون قرآنی گردیده باشد.
لُب سخن در مقالهی ایشان این است که خشونتهای کوری که توسط گروههای تندرو سلفی و تروریستی مسلمان انجام میشود ریشههای تاریخی و توجیهات الهیاتی دارد و این گروهها حتی در شیوه و روش و کیفیت خشونتهای صدر اسلام را بازسازی میکنند.
بنابراین در دنیای کنونی که بر پایهی تکثرپذیری و رواداری، بنانهاده شده و پیشرفتهای تکنولوژیکی آن مرهون علم و تعقل است، بازگشت به صدر اسلام و حتی تعلقخاطر به آن توجیهپذیر نیست. به تعبیر خود ایشان «مسالهی اصلی جهان اسلام در حال حاضر تفسیر اصیل و انحرافی از اسلام نیست، روشن کردن نسبت خود به اسلام آغازین است» [لذا دو راه برای ما بیشتر وجود ندارد] «یا اسلام آغازین را معیار قرار میدهیم و بهعنوان دین و بهعنوان دین رهاییبخش میپذیریم و یا مثل دیگر مردمان جهان با این باور ویرانگر وداع گفته و به علم و آگاهی پناه میبریم» آقای بودا معتقد است در جهان امروز جایی برای اسلام نیست و اسلام نمیتواند پاسخ به احتیاجات امروز باشد؛ زیرا: «قرایت طالبان و داعش و بنیادگرایان از اسلام خطا نیست؛ اسلام قرایت خطا از زندگی است»!!
ازآنجاکه بودا معتقد است خشونت مطلقاً ضد زندگی است؛ ادعا کرده که فرمول نظری گزارهی «اسلام قرایت خطا از زندگی است» را از متن تعالیم اسلام کشف کرده و آن را با شواهد تجربی- تاریخی موید ساخته است؛ لذا مینویسد: «به نظر میرسد با توجه به منابع دین، خشونتهای اخیر را میتوان با فرمول ایمان، هجرت و جهاد توضیح داد.» وی آیات ۷۲، ۷۴، و ۷۵ سورهی مبارکه انفال و آیهی ۱۹۵ سورهی مبارکهی آلعمران و آیه ۲۰ سورهی مبارکهی توبه را ماخذ و منبع فرمول نظری فوق میداند و مینویسد: «آیات فوق بهاندازهی کافی روشناند و پیوند درونی ایمان، هجرت و جهاد و حتی ترتیب آنها را در قرآن که مرجع اساسی و برسازندهی دین اسلام است آشکارا بیان میکند. … این آیات و شواهد تاریخی به ما کمک خواهد کرد که جنبشهای اسلامی معاصر را بر فرمول ایمان، هجرت و جهاد صورتبندی نماییم» اما آیا میتوان از دل این آیات فرمول نظری موردنظر ایشان را استخراج کرد؟ سوالی است که این جستار درصدد تبیین آن است. قبل از اینکه به سنجش درستی یا نادرستی نحوهی استدلال آقای بودا با سنجیدار علمی بپردازیم، لازم است به نکتهی اساسی و مقدماتی اشاره شود.
حفاظت از ایمان با هجرت و جهاد
این مدعا که در اسلام خشونت نیست و اسلام صرفاً آیین مهربانی است فیالجمله و بهطورکلی همانگونه که آقای بشرمل نیز اذعان داشته درست نیست. اصولاً اسلام همانند هر آیین ارزشگرا نمیتواند نسبت به تخطیه و تضعیف اصول و ارزشهای خود مماشات کند. خصوصاً اینکه اسلام مدعی جهانشمولی و جامعیت است. آموزههای متنوع اسلام و فراگیری آن نسبت به ساحتهای مختلف فردی و اجتماعی به این استنباط مدد میرساند. لذا داوری در مورد نسبت اسلام و خشونت یک داوری فرعی است. اصول و ارزش-های بنیادین همانگونه که شیرازهی دین را میسازند، ممکن است ارتباط وثیق و تنگاتنگ با ساحتهای اجتماعی و جهان عینی و واقعی داشته باشد. لذا مماشات در مورد این اصول و ارزشها ممکن است بهمرور، بنیانهای اساسی دین را متزلزل سازد. لذا طبیعی است آیینهای ارزشگرا سازوکار محافظت از اصول و ارزشها و حتی قوانین خود را تهیه دیده باشد. این مساله تفاوت آیینهای ارزشگرا با ویژگی تجمیع نیازمندیهای فردی و اجتماعی و آیینهای صرفاً معنوی و فردگرا را توضیح میدهد.
نگارنده معتقد است که هجرت و جهاد در راستای حفظ اصول و ارزشها، قابلتحلیل است؛ زیرا آیاتی که در آنها سه امر ایمان، هجرت و جهاد کنار هم قرارگرفته است، همه (همانگونه که بودا نیز اشاره داشته) از یک الگو و روش پیروی میکنند و آن تقدّم ایمان بر هجرت و جهاد است. برعکس آنچه آقای بودا ترتیب زمانی و تاریخی را از آن استخراج کرده، بنده معتقدم این ترتیببندی برای نشان دادن اهمیت است نه ترتیب زمانی. چون معمولاً ترتیب زمانی را چه در بیان قرآنی و چه در کلام عرب با دو حروف عطف «ثُمّ» و «فا» (که هردو را در فارسی «پس» ترجمه میکنند) عطف میکنند، نه با «واو». خواننده حتماً به آیات مورد استناد آقای بودا دقت خواهد کرد که در تمامی آیات، عطف بین ایمان، هجرت و جهاد توسط «واو» انجامگرفته است.
از این بیان، روشن میشود که ایمان، هجرت و جهاد اصولاً مثلثگونه نیست که هرکدام بهطور مستقل زاویهی را ایجاد کرده و تنها با خطوطی به هم پیوندیافته باشند، بلکه ترتیب فوق بهاندازهی کافی اهمیت ایمان را نشان میدهد. بر این اساس، ایمان هسته و محتوا و هجرت و جهاد پوسته و محافظ به شمار میآیند. این معنا در آیات دیگر قرآن نیز مورد تایید قرارگرفته است که از آن جمله میتوان به آیه ۹۷ سورهی مبارکه نساء اشاره کرد که میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرًا- یعنی: کسانی که فرشتگان قبض ارواح، روح آنها را گرفتند درحالیکه بر خود ستم کرده بودند، به آنها گفتند شما در چه حالی بودید (بااینکه مسلمان بودید در صف کفار قرار داشتید) گفتند ما در سرزمین خود تحتفشار بودیم آنها گفتند؛ مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟ پس آنها عذری نداشتند و جایگاهشان دوزخ و سرانجام بدی دارند.
این آیه و آیات دیگر که از احصای آنها صرفنظر میگردد؛ نشان میدهد که هجرت و جهاد نه ضلعی از فرمول و در عرض ایمان، بلکه فرع آن و در خدمت آن و محافظتکنندهی آن است.
از سوی دیگر ایمان یک امر باطنی و معنوی است؛ لذا بسط و گسترش آن، با دو امر جهاد (به معنی تجاوزگری و تعدی) و هجرت مسیر نمیگردد؛ همانگونه که با تطمیع و امور اقتصادی نیز حاصل نمیآید. ازاینرو هجرت و جهاد اگر در خدمت بسط و گسترش اصول و ارزشهای یک آیین قرار گیرد هرگز نمیتواند به یک امر درونی مستقر و پایدار فردی تبدیل شود. امّا روشن است که ایمان پس از حصول، نیازمند مراقبت و محافظت است. لذا در فرض تهدید ایمان، این دو راهکار میتواند راهگشا باشد. بنابراین این ادعای بودا که میگوید: «توضیح و دستهبندی نسبت ایمان، هجرت و جهاد در آیات بعدی سورهی انفال و دیگر سورهها ازهرجهت روشنگر است و فرایند شکلگیری، اسلام آوری، جدا گزینی و درنهایت خشونت بهعنوان تصدیق عملی باور اسلامی را نشان میدهد» نمیتواند مبنای علمی مبتنی بر آیات قرآن داشته باشد.
مستندات قرآنی آقای بودا
ادعای آقای بودا این است که آیات مورد استنادش فرمول نظری خشونت را در منظومهی تعالیم دین یعنی ایمان، هجرت و جهاد میسازد. ازجمله آیات مورد استناد ایشان آیه ۷۲ سورهی مبارکه انفال است. در این آیه خداوند میفرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلاَیَتِهِم مِّن شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» یعنی: کسانى که ایمان آورده و هجرت کردهاند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نمودهاند و کسانى که [مهاجران را] پناه دادهاند و یارى کردهاند، آنان اولیا (یاران) یکدیگرند و کسانى که ایمان آوردهاند ولى مهاجرت نکردهاند از ولایت (یاری) شما بهره ندارند مگر آنکه هجرت کنند و اگر در [کار] دین از شما یاریجویند یارى آنان بر شما [واجب] است مگر علیه گروهى باشد که میان شما و میان آنان پیمانى [منعقدشده] است و خدا به آنچه انجام میدهید بیناست.
چند نکته قابل تامل در این آیات شریفه وجود دارد که ذیلاً توضیح داده میشود:
الف) این آیه همانگونه که از فقرات مختلف آن پیداست، مربوط به دورهی آغازین هجرت پیامبر میشود و بهصراحت به عدمحمایت از مومنانی که هجرت را برنگزیدهاند تصریح میشود. این قید میتواند دخالت ویژگی زمانی را نشان دهد؛ لذا تعمیم آن به عصر حاضر مکابره و زورگویی است. قراین دال بر این استنباط همپیمان قرار دادن مهاجران مومن و مجاهد با انصار است. روشن است که بعد از غزوه بدر کبری یا بدر القتال انصار نیز در جهاد مسلحانه دوشادوش مهاجرین حضورداشتهاند. لذا اگر آیه به بعد از جنگ بدر و… مربوط باشد و جهاد نیز به معنی جهاد مسلحانه باشد، خداوند مجاهدتهای انصار را نادیده گرفته و تمامی افتخارات را بهپای مهاجرین نوشته است. همین مساله خود شاهد گویاست بر اینکه جهاد در آیه حتی باوجود قرینه «انفس» نمیتواند به معنی جهاد مسلحانه باشد، چون مهاجران در کنار انصار از جنگ بدر به بعد وارد جهاد مسلحانه گردیدند و قبل از آن یعنی در دوران مکه اجازه مقابله و دفاع نیز داده نشده بود. اگر جهاد مذکور در آیه به معنی جهاد مسلحانه باشد، نبایستی مهاجران از انصار در جهاد جدا میگردید. پس جهاد بنا بهاصطلاح فقهی در آیه موردنظر نبوده است.
ب) ولایت در آیهی شریفه -که با دو واژه «اولیاء» و «ولایتهم» مورداشاره قرارگرفته است- با توجه به قرینه قرار گرفتن «نصرت» و یاری به معنی پشتیبانی بهکاررفته است. آیه درواقع درصدد بیان پشتیبانی و همکاری میان دو طایفه است: یکی کسانی که دارای سه ویژگی ایمان، هجرت و جهاد هستند و دیگر طایفه کسانیاند که دارای دو ویژگی پناهندهپذیری و یاریگری آنها میباشند. درنتیجه آیه درصدد تیوریزه کردن جهاد برای همگان نیست؛ بلکه درصدد بیان همپیمانی میان دو طایفه فوقالذکراست. در آیه شریفه همپیمانی میان دو طایفه مومنان مهاجر و مجاهد از یکسو و انصار بهطور مطلق از سوی دیگر برقرار گردیده است؛ هرچند در آیه ۷۴ ولایت و یاریگری را مستند به ایمان قرار داده است.
ج) در قرآن کریم ماده «جهد» تقریباً ۴۱ بار استفادهشده است. کاربردهای این ماده در موارد استعمالش نشان میدهد که نمیتوان همهی آن موارد را بر جهاد مصطلح حمل کرد. این ماده در معنای اصطلاحی، تابعی از متعلق و قالب صرفیاش میباشد؛ هرچند معنای لغوی مربوط به مادهی اصلی و بن مصدر خود را حفظ میکند. جالب اینجاست که «هاجروا» و «جاهدوا» در آیه هردو ازلحاظ قالب صرفی بهگونهای است که در معنی قایم به دو طرف است.
در بحث از آیه ۱۹۵ سوره مبارکهی آلعمران نقش صرفی در تغییرات معنایی واژهها بیشتر روشن میشود؛ در این مجال امّا به همین مقدار بسنده میشود که قالب صرفی «هاجروا» و «جاهدوا» «هجرت» و «جهد» را دارای معنی قایم به دو طرف نشان میدهد. در هجرت نیز دو طرف از همدیگر دور میشوند. مسلمانان از مکه و مکه از مسلمانان. جهاد باجان و مال نیز قایم به دو طرف است، یعنی اینکه کوشش و جهد برای غلبه از دو طرف است نه یکطرف. حتی در فرض پذیرش دلالت «جاهدوا» بر جهاد مصطلح، هم میتواند بر کوششهای مسلحانه پیشدستانه دلالت کند و هم بر کوششهای دفاعی.
د) ماده جهد در قرآن یا بهصورت امری و دستوری آمده است و یا غیردستوری. غیر امری نیز خود به چندگونه آمده است که ذیلاً اشاره میگردد:
۱- جهاد فی سبیل الله. تجمیع ماده «جهد» و قید «فی سبیل الله» در آیات متعدد به شرح ذیل بهکاررفته است: بقره آیه ۲۱۸، نساء آیه ۹۵، مائده آیات ۳۵، و ۵۴، انفال آیه ۷۴، توبه آیات ۱۹- ۲۰- ۲۴، ممتحنه آیه ۱ و صف آیه ۱۱٫
۲- جهاد بدون قید. این نوع کاربرد ماده «جهد» در موارد زیر استعمال شده است: آلعمران آیه ۱۴۲، نساء ۹۵، انفال آیه ۷۵، توبه آیات ۱۶، ۴۴، ۷۶ و ۸۶، نحل ۱۱۰، عنکبوت آیه ۶ و محمد آیه ۳۱٫
۳- جهاد با قید «فینا» و «فی الله» که در موارد ذیل آمده است: حج آیه ۷۸، و عنکبوت آیه ۶۹٫
۴- جهاد با اموال و انفس که در موارد ذیل آمده است: نساء ۹۵، انفال آیه ۷۲، و توبه آیات: ۲۰، ۴۱ و ۸۸٫
۵- شش مورد دیگر نیز ماده جهد آمده است که بهجز یک مورد همه دارای متعلق «ایمان» (قسم) است.
ماده «جهد» با قالب صرفی امری و دستوری در آیات ذیل آمده است: توبه آیات: ۴۱، ۷۳ و ۸۶، فرقان آیه ۵۲ و تحریم آیه ۹٫
از میان تمامی موارد فوق تنها یک مورد صریح در جنگ و نبرد مسلحانه پیشدستانه است و آن موردی است که مخاطب خاص دارد و با قالب «امری» بیانشده است. مواردی که با صیغه امر بیانشده است همگی پیامبر را مورد خطاب قرار داده است. این نوع خطاب نشان میدهد که دستور به جهاد مسلحانه محدود به پیامبر است. تنها یک آیه مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و از آنان میخواهد که پیامبر را در جهاد با کفار همراهی نمایند. شاید مستند فقهای شیعه در این باب نیز شیوه بیان آیات فوق باشد که جهاد را منوط به دستور پیامبر و امام فرموده¬اند و میفرمایند فقط در موارد خاص جهاد شرعی نمیتواند محقق شود و آنهم منوط به حضور و دستور امام یا نواب خاص و یا عام او است. [الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه: ج:۲، ص: ۳۸۱] لذا ماده«جهد» در قالب امری و دستوری متوجه غیر پیامبر نگردیده است. این نوع بیان نشاندهندهی محدودیت داشتن جهاد به معنی نبرد مسلحانه و محاط شدنش به قیود و شرایط خاص میباشد.
از طرف دیگر مصادیق مادهی «جهد» این قابلیت را ندارد تا همه به معنای پیکار مسلحانه باشد، مثلاً تعبیر «جاهد فینا» و «جاهد فی الله» و موارد دیگر ازلحاظ قالب صرفی و مادهی اصلی با «جاهدوا» مذکور در آیه ۷۲ سورهی مبارکه آلعمران تفاوتی ندارد جز در متعلق. همین تفاوت نیز تغییر معنایی بزرگی را میتواند ایجاد نماید.
نتیجه حاصل از مطالب ذکرشده پیرامون آیه شریفه این است که جهاد در این آیه اولاً به دلیل قراینی که ذکر گردید بهاحتمالقویتر در معنی غیر از نبرد مسلحانه استعمال شده باشد. ثانیاً اگر بر نبرد مسلحانه با در نظر گرفتن قرینه «انفس» حمل گردد، حداقل دلالت بر خشونت مذموم و پیشدستانه را نمیتوان بر آن بالصراحه و مستقیماً حمل کرد. شواهد تجربی نیز این معنا را تایید میکند. نمونههای تاریخی فراوان بر این مساله قابل اقامه است، که نبردهای مسلمین در دوره¬ی پیامبر دفاعی بوده است که خشونت مذموم نیست، و از طرفی در جهت حفظ اصول ارزشها و از آن جمله ایمان بوده است. لذا ربطی به مساله تیوریزه کردن خشونت ندارد تا گفته شود در کنار ایمان بهعنوان تصدیق عملی آن به شمار میرود. از سوی دیگر از متن آیه همانگونه که قبلاً نیز گفته شد، فهمیده میشود که این آیه هیچ ارتباطی با جهاد مصطلح ندارد و اگر هم داشته باشد اختصاص به مهاجرین صدر اسلام دارد. زیرا آیه همپیمانی را میان دو طایفه: مومنان مهاجر و مجاهد ازیکطرف و انصار مدینه از طرف دیگر برقرار میسازد. بنابراین اگر جهاد را به معنی جهاد مسلحانه بدانیم انصار را از شمول مجاهدان اصطلاحی بر اساس صریح آیه خارج ساختهایم. پذیرش این نظر بدین معنی خواهد بود که انصار در نتایج مادی و معنوی جهاد نباید سهیم بوده باشند.
بررسی آیات ۷۴ و ۷۵ سورهی مبارکه انفال
متن آیات ۷۴ و ۷۵ سورهی مبارکهی انفال چنین است: وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِکَ هُمُ الْمومنونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (۷۴) وَالَّذِینَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَکُمْ فَأُوْلَئِکَ مِنکُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۷۵) ترجمه این آیات چنین میشود: آنان که ایمان آورده و هجرت و جهاد درراه خدا انجام دادهاند و آنان که مومنان مهاجر و مجاهد را پناه دادهاند مومنان راستیناند و مغفرت و روزی کریمانه برای آن¬هاست و آنان که بعداً ایمان آورده و هجرت نموده و با شما مجاهدت ورزیده باشد، آنان از شماست. اقرباء بعضی بر بعض دیگر در کتاب خداوند برتری دارند که خداوند به هر چیزی دانا است.
اندک مراجعه به این آیات نشان میدهد که آیات ۷۲، ۷۳، ۷۴ و ۷۵ در پیوند با یکدیگرند. در توضیح آیه ۷۲ تذکر دادهشده که این آیه درواقع اثباتکننده ولایت و پشتیبانی میان مومنان مهاجر و انصار است. در آیه ۷۳ دشمنان؛ یعنی کفار را پشتیبان یکدیگر معرفی میکند. لذا در آیه ۷۴ همین سوره ولایت و پشتیبانی را مستند به ایمان میسازد و میفرماید: «اولئک هم المومنون حقا» وقتی ایمان منبع ولایت معرفی گردید در آیه بعدی برای نشان دادن اهمیت ایمان میفرماید کسانی که بعداً در مکه و یا جاهای دیگر ایمان میآورند و بهسوی شما هجرت مینمایند، وارد ولایت و پشتیبانی شما خواهد گردید. شباهت تعابیر در قالب و ماده در دو واژهی «هاجروا» و «جاهدوا» موجب میشود تا تمام آنچه را که در مورد هجرت و جهاد در آیه ۷۲ ذکر نمودیم در آیات ۷۴ و ۷۵ طابق النعل باالنعل تعمیم دهیم.
تا اینجا با توجه به ظواهر قرآن و با استفاده از قراین موجود در الفاظ آیات چند امر مهم روشن شد: اولاً هجرت و جهاد برای حفظ ایمان؛ آن یگانه گوهر دین بوده است نه در عرض آن. ثانیاً آیات مذکور هیچگونه دلالت (چه مستقیم و چه ضمنی) بر مبانی نظری خشونت موردادعای بودا ندارد. چون احتمال دلالت جهاد بر نبرد مسلحانه قویتر از دلالت آن بر خودسازی و سلوک الی الله نیست و چیزی که احتمالات خلاف در آن وجود داشته باشد، نمیتواند دلیل یک مدعا و پشتوانهی آن قرار بگیرد. متاسفانه اکثر کسانی که عمیقاً با قرآن آشنا نیستند از این شیوهی پیروی میکنند که بدون تامل و صرفاً با مواجهه با یک کلمه معنی را بر آن کلمه بار میکنند که در ذهنشان وجود دارد.
مسالهی باقیمانده در آیات سورهی مبارکه انفال این ادعای عجیب آقای بودا است، وی مینویسد: «توانمندی توضیحگری آیات مرتبط باایمان، هجرت و جهاد در سورهی انفال و دیگر سورهها آن است که از یکسو خصلت تاریخی و واقعنگارانه دارد و از سوی دیگر همبستگی عاطفی اسلامی را توضیح میدهد. قرآن برای کسانی که این سه ویژگی را دارند؛ تعبیر «اولوا الارحام»- خویشاوندان- را به کار میبرد. در زبان عربی و فرهنگ قبیلهای آن زمان، بار عاطفی الوالارحام به حدی است که برخی از مفسرین بر اساس این آیه «انفال ۷۵» موضوع حقوقی میراث را مطرح و حتی بر این شدهاند که خویشاوندان دینی در میراث بر پدر و مادر تقدم دارند. طرفداران این تفسیر معتقدند که خویشاوندی پیوند قراردادی و جعلی نیست، امر وجودی و هستی شناختی است و با فطرت الهی و روح خدایی آنها باهم گره میخورند. برای خویشاوندی دینی ایمان کافی نیست، هجرت و جهاد نیز باید صورت گیرد.(انفال ۷۲)»
تعجب از آقای بودا بیشتر ازاینجهت است که با تمسک به اقوال نادر و ناساز با ظواهر آیات قرآن میخواهد مدعای خود را ثابت نموده و این اقوال بیپشتوانه را پشتوانه و مستند مدعای خود قرار دهد. اصل مساله این است که برخی از مفسران (بنا بر نقل فخر رازی)؛ ولایت مذکور در آیه ۷۲ را به معنای ولایت در میراث معنا کردهاند. بنا بر نقل فخر از همان مفسران عبارت «اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله» در آیه شریفه ۷۵ ارث مبتنی بر ولایت را نسخ کرده است. من نمیدانم منبع تفسیری آقای بودا کدام کتاب است؟!! اما فخر رازی ماجرا را اینگونه روایت میکند:
ثم قال تعالی: و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله» و فیه مسائل: المساله الاولی: الذین قالوا المراد من قوله تعالی«اولئک بعضهم اولیاء بعض» ولایه المیراث، قالوا: هذه الآیه [۷۵] ناسخه له. فانه تعالی بیّن ان الارث کان بسبب النصره و الهجره و الآن قد صار منسوخا فلا یحصل الارث الا بسبب القرابه. [التفسیر الکبیر؛ جلد ۵ ص:۵۲۰] یعنی: خداوند سپس فرمود؛ «اقربا بر برخی دیگر اولویتدارند در کتاب خدا» در این فراز از فرمودهی خداوند چند مساله است: مساله اول: آنان که گفتند مراد از ولایت در فرمودهی خداوند [در آیه ۷۲] که میفرماید: مهاجران و انصار برخی ولی دیگری است ولایت در ارث است، همانها گفتهاند که [آیه ۷۵] نسخ کنندهی آیه [۷۲] است. خداوند تعالی در [آیه ۷۲] فرموده بود که ارث به سبب نصرت و هجرت است ولی الان منسوخشده. پس ارث جز از طریق قرابت [خونی] حاصل نمیگردد.
اگر روایت فخر رازی از مفسرین فوقالذکر درست باشد؛ آقای بودا بدون توجه و صرفاً از سر احساسات سخنی را به آنان نسبت داده است که قایلی ندارد. البته آقای بودا منبع خود را در این استناد نیاورده است. شاید کتابی در دسترس ایشان باشد و خلاف سخن فخر رازی در آن وجود داشته باشد. اگر نقل فخر از آن مفسران درست باشد، ارث مبتنی بر ایمان، هجرت و جهاد از یکسو و نصرت و یاری از سوی دیگر نسخ شده است. طبعاً هرکس با نسخ در فرهنگ اسلامی آشنا باشد، زیر بار این سخن نخواهد رفت که میگوید حکم منسوخ نظر اسلام است؛ چیزی که آقای بودا به آن تمسک کرده است. از سوی دیگر پراشتباه است اگر کسی اندک آشنایی با زبان عربی داشته باشد و اولوا الارحام را به برادران دینی تفسیر نماید و تا آنجا مجبور شود پای این سخن بایستد که قایل شود پیوند برادری و خویشاوندی آنان در اشتراک در روح خدایی صورت میگیرد.
با اندک تامل در این فراز از آیه خبط و خطای مفسرین فوق آشکار میشود. حتی در فرض وجود قایلین به سخنان آقای بودا در تفسیر آیه، سخافت و بیپایگی این سخن از مسوولیت آقای بودا نمیکاهد. چراکه وی خواسته دین بزرگی را که در عالم بیش از یک میلیارد پیرو «ولو اسماً» دارد بهنقد بکشد. نقد یک دین با سخنان بیپایه اگر بیمایگی نویسنده را نشان ندهد حداقل خروجش را از دایرهی انصاف برملا میسازد.
آنچه مسلم است این است که اسلام برادری دینی را ایجاد نمود، اما برادری دینی اولاً مبنایی برای امور حقوقی قرار نگرفته است و ثانیاً هجرت و جهاد دخالتی در آن نداشته است؛ بلکه برادری دینی بر اصل ایمان استوار گردیده است. چنانچه فرموده است: «إنّما المومنونَ إِخوهٌ»
بررسی آیه شریفه ۱۹۵ سورهی مبارکه آلعمران
در آیه ۱۹۵ سوره مبارکهی آلعمران میخوانیم: فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاَ أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخْرِجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُواْ وَقُتِلُواْ لأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ ثَوَابًا مِّن عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ (۱۹۵) یعنی: پس پروردگار شان استجابتشان فرمود که هیچ کرداری از عاملین شمارا مرد باشند یا زن تباه نمیسازیم که شما از یک نوعید. پس آنان که دیارشان را ترک کردند و از دیارشان بیرون رانده شدند و درراه خدا آزار دیدند و جنگیدند و کشته شدند بدیهایشان را میپوشانیم و آنان را وارد باغهایی که از زیر آنها نهرها جاری است، میسازیم. همه اینها پاداش از نزد خداوند است و نزد خداوند بهترین پاداشهاست.
این آیه نزدیکترین آیه در ظاهر امر به مدعای آقای بودا است، لیکن وقتی در عبارت و کلمات این آیه دقت شود بالصراحه نتیجهی دلخواه آقای بودا را تایید نمیکند؛ هرچند موید مدعای ایشان بهصورت ضمنی میتواند باشد. امّا تایید ضمنی نیز با شواهد تجربی- تاریخی فراوانی منتفی میگردد.
توضیح اینکه زبان عربی ظرفیتهای ویژهای در پردازش معانی دارد که در باقی زبانها کمتر دیده میشود. بدینجهت فهم آیات قرآنی نیازمند دانستن ظرافتهای این زبان است. امّا آقای بودا خواسته یا ناخواسته از کنار این ظرافتها با بیتفاوتی عبور کرده است. عمدی بودن این بیتوجهی خود ظلم مضاعفی است که ایشان را از دایره نویسنده منصف خارج میسازد. سهوی بودن این بیتوجهی از مسوولیت ایشان نخواهد کاست، چه اینکه سهو یا ناشی از بیاطلاعی از این ظرافتهاست و یا ناشی از عدم دقت ایشان و اعتماد بر فهم ابتدایی خود. به هر صورت خواسته یا ناخواسته بودن این بیتوجهی مهم نیست، مهم آن است که این سادهانگاری و بیان مطالب با پایههای لرزان ارزش نوشتهی ایشان و بهتبع بیبنیان بودن ادعاهایش را آفتابی میسازد.
در آیه شریفهی ۱۹۵ سوره مبارکهی آلعمران جمله «قاتلوا» میتواند تکیهگاه آقای بودا در ادعایش قرار بگیرد نه بقیه عبارات و جملات. ماده و بن فعل «قاتلوا»، «قتل» [کشتن] است. این فعل در قالب «فاعل» که مصدر آن «مفاعله» و اصطلاحا به آن باب «مفاعله» میگویند آورده شده است. یکی از اثرات معنایی قالب و ساختار «مفاعله» «فعل» را از حالت تک فاعلی و تک مفعولی خارج میسازد و درنتیجه فعل به دو طرف نسبت داده میشود بدون آنکه یکی از آنها را مشخص نماید. دقیقاً همین معنا در محاورات فارسی نیز راهیافته است. مثلاً معانقه و مصافحه دو واژهی عربی راهیافته به ادبیات فارسی است.
وقتیکه دو نفر همدیگر را در آغوش میگیرند و به همدیگر دست میدهند آغوش گرفتن و دست دادن به هردو فرد بهصورت برابر قابل استناد است. یعنی هم درست است گفته شود: «صافحنی» یعنی او با من دست داد و هم درست است گفته شود: «صافحته» یعنی: من با او مصافحه کردم. بگذارید این معنا را از قلم دو تن از بزرگان ادبیات عرب بازگو شود؛ در شرح (مزجی) نظام بر شافیه ابن حاجب آمده است: وزن «فاعل»برای نسبت دادن بن و مصدر فعل به یکی از دو امر بهصورت صریح و آشکار و نسبت دادن فعل به امر دیگر بهصورت ضمنی به کار میرود. اگر بخواهیم مقصود ابن حاجب و نظام را در قالب مثال تشریح کنیم در مثل «مشارکت» می¬توان توضیح داد.
وقتی گفته میشود «من» با«حسن» مشارکت نمودم، فعل «شرکت» صراحتاً به ضمیر «من» نسبت دادهشده؛ منتهی مشروط به اینکه فعل «شراکت» به «حسن» نیز نسبت داده شود. پس هم «من» و هم «حسن» میتوانند هم فاعل باشند و هم مفعول .[رجوع شود شرح نظام ص: ۳۵] این مطلب ازآنجهت در این مجال طرح شد که جملهی «قاتلوا» در قالب«باب مفاعله» در آیه شریفه بیان گردیده است. پس باید منسوب به دو طرف باشد. دو طرف (یعنی مفعول و فاعل فعل) «قاتل» معلوم است که یکطرف مسلمین و پیامبرند و طرف دیگر مشرکان. با توجه به مطالب پیشگفته نسبت «قتال» (درگیری) به دو طرف علی السویه و برابر است.
بهعبارتدیگر جمله قاتلوا نسبت به تعیین فاعل و مفعول خود گنگ و لاادری است. لذا نمیتوان با قطعیت و جدیت فعل «قتال» را به یکی از دو طرف منتسب ساخت و درنتیجه گفت فلان طرف آغازگر جنگ بوده است. تا اینجا ثابت گردید که آیه شریفه نمیتواند مبنای تجویز خشونت را فراهم آورد. منتها اگر بخواهیم بگوییم مسلمانان و پیامبر حتماً آغازگر جنگ و تجاوز بودهاند. به دلیل آیه شریفه، مکابره و زورگویی بدون دلیل است. بلی اگر تعبیر آیه «قَتَلوا و قُتلوا» یکی بهصورت ماضی معلوم و دیگری بهصورت ماضی مجهول به همان صورت و قالب اصلی «ثلاثی مجرد» میبود سخن آقای بودا درست و بهجا بود و تعبیر نیز با آن مساعده بود؛ اما چه کنیم که قرآن اینگونه به دست ما رسیده است. حال اگر سلفیها فهم وارونه و دیگرگونه از آیات دارند و آقای بودا با آنان همنظر هستند، مشکل خدا و پیغمبر نیست. زیرا در طول این جستار واضح شد که ظواهر و فقط ظواهر آیات قرآن بدون دخالت هرگونه پیشداوری تغییر مبتنی بر این پیشداوریها موید مدعاهای سلفیان و دموکراتهای چون بودا نیست.
بینیازی از یادآوری است که خشونت دفاعی به همان میزان ممدوح و مستحق دفاع است که خشونت تهاجمی بدون توجیه عقلانی مذموم است. وجدانهای بیدار آدمیان بیغرض امروز هم با مدافعان کوبانی همدردی مینماید و هم با عملیات پاکسازی ارتش و اردوی ملی افغانستان. یکی دفاع است و دیگری تهاجم، امّا یک وجه مشترک میان آن دفاع و این تهاجم وجود دارد و آن دفاع از حق حیات و حق حیات انسانی است. اسلام داعش و طالبان واقعاً قرایت خطا از زندگی است در عین اینکه قرایت سلفی قرایت خطا از اسلام نیز هست. نگارنده نیز با آقای بودا در این نکته همنظر است که باید تکلیف خود را با صدر اسلام روشن ساخت. صدالبته تحقق این مهم محتاج تنقیح و تحقیق دقیق فارغ از جانبداری وقایع تاریخی و اصول الهیاتی صدر اسلام است. واقعاً اینیک ضرورت است که بدون تحمیل داوریهای جانبدارانه و فهم ناقص و ابتر با وقایع تاریخی و قواعد الهیاتی خداحافظی کنیم که پشتوانهها محکم عقلانی به معنای واقعی کلمه برای آن نیابیم.
امروز این ضرورت است، همانگونه که عینک تکفیر مانع از آشکار شدن قواعد انسانی اسلام است و باید آن را دور انداخت، عینک لیبرال دموکراسی غرب نیز مانع از مواجهه با حقیقت اسلام است و باید آن را دور انداخت و اسلام را آنگونه که هست باید شناخت و فهمید. این قاعده در مورد تاریخ اسلام نیز جاری است. تاریخ را نیز همانگونه که بوده است باید فهمید. حوادث مقطع نمیتواند به فهم تاریخ مدد رساند. ذکر حوادث مقطع پاشنه آشیلی نوشتهای آقای بودا است. خواننده بصیر با مراجعه به تاریخ و دقت در آنها قطعاً به نظر مخالف آقای بودا خواهد رسید. اگر نبود ترس از طولانی شدن این نوشتار با متد علمی بهنقد بخش تاریخی و یا پشتوانههای علمی و تجربی نوشتهی ایشان میپرداختم. فکر میکنم آقای نظری تا حدودی حق مطلب را ادا کرده است.
جان کلام آنکه آقای بودا با کجفهمی آیات قرآنی و تقطیع حوادث تاریخی بنیان نوشتار خود را استوار ساخته است. طبیعی است که اعوجاج در فهم به نتیجهی معوج میانجامد. به تعبیر منطقیان قدیم نتیجه تابع اخس مقدمتین است.
والسلام.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
اللهم انی اسئلک ان تختم لی بالسعاده فلا تسلب منی ما انا فیه و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
امن یا رب العالمین.
باسلام.
این مقاله را خواندم و به نظر من مستدل ترین جواب برای نوشته آقای بودا می باشد. امید که بودا نیز اگر چیزی در چانته دارد که دارد، پای به میدان گذاشته و……. از نویسندگان محترم این نقد تشکر ویژه به عمل می آید.
چنین نقدی کم خوانده بودم! چنین نقدهای پایه های فکری نسل نو محکم می کند وازسردرگمی نسل نو مارا نجات می دهد! سپاس از هردوی تان بزرگوارن !
هو الهو
دوست گرانمایه جناب احمدی رشاد پس از درود و سلام آدرس این جستار از طریق حساب فیسبوک به جناب بودا ارسال شده بی صبرانه منتظر نقد ونظر ایشان و سایر فرهیختگان هستیم.
یاحق
با سلام خدمت هردو نویسنده محترم. مشخص است که برای تهیه مقاله زحمت کشیده اند، وایرادات محتوایی نوشته آقای بودا به خوبی بیان شده است. امید است که چنین مقالاتی در سایت های گوناگون از باب مسئولیت در پیشگاه حق وحقیقت به نشر برسد. البته جناب آقای بودا نیز حق دارد که برای تکمله بحث دغدغه های خود را مطرح نماید. هم چنانکه از سایت محترم طرح نو جهت تلاش صادقانه در عرصه فرهنگی تشکر می شود.
یاهو
جناب اهل حق گردن ما در برابر حق از مو باریکتر است. منتظر دیدگاه عالمانه تان هستیم.
یاهو
جناب اهل حق گردن ما در برابر حق از مو باریکتر است. منتظر دیدگاه عالمانه تان هستیم. ضمن اینکه امید میرود مسئولین سایت تمامی نظرات و نقد ها را تماما منعکس کند.
ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰ, ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ اﺳﺘﻨﺎﺩ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺑﺮاﻱ ﻛﺴﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺧﻮﺩﺕ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﺩاﺭﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﺴﺖ, ﻭﻟﻲ ﺑﺮاﻱ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﻞ, ﺷﻌﻮﺭ,اﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ﻭﻋﻠﻢ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻭﺭ ﺩاﺭﺩ اﺭاﺟﻔﻲ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ, ﺑﺮﻭ اﻭﻝ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺨﻮاﻥ ﺑﻮﺩا ﭼﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﺎ ﺣﺪﻳﺚ اﻋﺮاﺏ ﺭا ﺑﻠﻐﻮﺭ ﻛﻦ. ﺑﺎﺑﺎ ﻛﺘﺎﺑﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﻗﺰﻥ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ و اﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ﺭا ﺯﻳﺮ ﺳﻮاﻝ ﺑﺮﺩﻩ ﻛﺪاﻡ ﻋﻘﻠﻲ ﺳﺎﻟﻤﻲ ﺁﻧﺮا ﺑﺎﻭﺭ ﺩاﺭﺩ?
جناب جمشید متاسفم بابت اینکه مطلب سنگین بود و نتوانستی بفهمی جا داشت در اول می نگاشتم کمتر از فوق لیسانس این مطلب را نخواند که نخواهد فهمید.
شما بجای فحش نقد علمی نمایید ازطرف خودت یا بودای عزیزت.
جناب جمشید اگر با دقت مطالب را میخواندید متوجه می شدید که در این جستار صرفا با متد علمی روشن شده که بودا قرآن را نفهمیده و یا وارونه فهمیده است فقط همین.
اﺁﻗﺎﻱ ﺭﺿﺎﻳﻲ, ﻛﺘﺎﺑﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺁﻥ ﻧﺎﻡ ﻣﻴﺒﺮﻳﺪ ﺑﺮاﻱ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺮﻓﻲ ﺑﺮاﻱ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪاﺷﺘﻪ,
اﮔﺮ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﺷﻤﺎ اﺭﺷﺎﺩ و ﺁﮔﺎﻫﻲ ﺑﺨﺸﻲ ﺑﻪ ﻧﺴﻞ ﺟﻮاﻥ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺩﻗﻴﻖ, ﻣﻨﻂﻘﻲ ﻭﻋﻠﻤﻲ اﺳﺘﻨﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻴﺯﻱ ﻛﻪ ﺗﺎﺭﻳﺨﺶ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﺪﺕ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻨﻘﻀﻲ ﺷﺪﻩ, ﺣﺎﻻ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺷﺘﻪ ﻟﺴﺎﻧﺲ ﻛﻪ ﺟﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺣﺘﺎ ﺩﻛﺘﺭا ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ ﺣﺮﻓﺖ ﺑﺎﺩ هوا ﭘﻨﺪاﺷﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﺑﺮﻭ ﻓﻜﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﻦ ﺑﺮاﺩﺭ.
جمشید عزیز گویا سخن گفتن با شما آب در هاون کوبیدن است. آنچه بیان شده ناظر به مقاله آقای بودا بوده. در این نوشته ایده و ادعای جدیدی طرح نشده غرض نشان دادن این نکته بوده که آقای اسد بودا به آیاتی از قرآن در نوشته اش استناد جسته که بر مدعایش دلالت ندارد.
توصیه میشود هر دو نوشته را یکبار دیگر بخوانید و بعد خود قضاوت کنید.اگر اشکال محتوایی در نوشته بنده و آقای صداقت هست حتما گوشزد فرمایید.
با تشکر
با سلام و خسته نباشید به همه پیروان راستین اسلام عزیز،
به صاحب نام اسطوره ای باید گفت؛ گمانه بر این است که شما طبق آیین داروینی تک سلولی به دنیا آمده اید و جزر مد دریا تو را به کرانه ای وا گذاشته، رشد و نمو کرده اید. مرور زمان و حوادثی به هم تنیده ی ماده تو را صاحب خرد ساخته، نمیدانم آیا واقعا باور تان آن است که قرآن و متون دینی اسلامی، تاریخش (نعوذ بالله)گذشته، اگر چنین است؛ خیلی بعید به نظر می رسد که موجود شکل یافته از تنها سلول y بتواند در مورد منابع دین مقدس اسلام و تحقیق متین با متد علمی مسلم، اظهار نظر نماید.
توصیه می کنم بیشتر به خود و آیین آرمانی تان بیاندیشید سپس در مورد چیزی که شمه ای از آن بهره ای ندارید، دست روی کیبورد برده در برابر آنان که افتخارش بودن در وادی معارف اسلامی است، علم نقد (غیر منطقی) برافراشید.
گذشته از همه به صاحب اسم اسطوره ای باید گفت؛ شما مقداری از خرد تان را که نمیدانم از چه منبعی به وجودت به ودیعت نهاده شده؛ مقداری بهره برده؛ از این که هم اکنون همانند زاویه قائمه راست و استوار باد در غب غب تان انداخته اید که مثلا برای خودت کسی هستی،به این که کجا بودی؟ از کجا آمدی؟ و آینده ات به کجا منتهی خواهد شد؟ بیاندیش.
سپاس
ضمنا، جناب -جم شی د- نسبت به املای تان مقداری بیشتر دقت نمایید، زیرا تمام آنچه را که از شما برون می ریزد، زیر سئوال می برد.
صداقت جان سلام!
از اینکه در باره آقای جمشید، شما چی گفتهی و میخواهی کدام مطلب را بیان نمایی در گذریم، و به توصیهی که شما نسبت به دقت در املا فرمودهیی توجه نماییم، این اشکال شامل حال شما نیز میگردد. لطفا خودت از همه بیشتر باید دقت میکردی که دچار اشکال املایی و انشایی نمیشدی!!. دوباره کامنت خود را مرور کن و دقت بفرما که از نظر انشایی و هم از نظر املایی چیقدر در نوشتهتان اشکال وجود دارد البته اگر توانایی علمی فهمش را داشته باشی!!؟
به رهگذر سلام
به کسی که رهگذر است، چه باید گفت!!!
منظورم اشتباه فاحش املایی است. یک منتقدی که علم روز را مز مز می کند باید بداند که (حتی- با حتا) یا (لیسانس با لسانس) و …
خیلی متفاوت است.
غرض نقد علمی نبوده بلکه یک تذکر دوستانه برای مدعی دانش (به اصطلاح) برتر است.
واقعیت این است که هیچ کس بری از اشکال و اشتباه نیست اما اشتباه با آن همه ادعی، مقداری شنیع به نظر می رسد.
سلام مجدد به جناب آقای صداقت!
۱- به کسی که رهگذر است چرا نباید چیزی گفت؟ مگر رهگذران چیزی را نمیفهمند؟
۲- در باره اشتباه املای فاحشی که شما به آن اشاره و نمونه آن را واژه حتا و حتی ذکر نمودهی ولی تفاوتش را نگفتهی که چی تفاوت معنایی دارد؟ تفاوت در نوشتن، که برخی آن را حتا با الف کامل مینویسند و برخی آن را با الف مقصوره و به شکل عربی؛ آیا تفاوتی در معنا خلق میکند؟ تا جای که منی نافهم میدانم املای صحیح و ناصحیح در جای کاربرد دارد که انسان یک واژه را اشتباه بنویسد که معنای مقصود و مورد نظر را ندهد و یا معنای خلاف مقصود بدهد. اما در واژه حتا و حتی جز تفاوت رسم خطی در معنا تفاوتی ایجاد نکرده است. این تفاوت رسم خطی هم به خاطر عدم توافق اهل نظر این رشته و عدم دستور درست همگانی در زبان فارسی است نه چیزی دیگر. همچنین داستان لسانس و لیسانس ازین قرار است. خصوصا که این واژه خارجی است و همانند دلار و دالری است که افغانستان و ایران به کار میبرند.
۳- شما میان اشکال تایپی و اشکال املایی هم فرق نگذاشتهی!!؟ اشکال تایپی از قبیل همین کامنت اخیر شماست که ادعای را ادعی نوشتهی. این را هر عاقلی که در پی نقطه نمیگردد میداند که از اثر اشتباه در تایپ است و نه اشتباه در املا و …….
۴- در اخیر توصیهی به شما میکنم که خیلی زود و بدون تامل قضاوت نفرمایید که کاری صواب نخواهد بود. شما در کامنتی بودا را هم به اینکه رعایت املا نکرده، متهم کرده و هیچ نمونهی از عدم رعایت املا ذکر نکرده بودی.!!!!!؟
تشکر! موفقیت دوست نا آشنای خود آقای صداقت عزیز را آرزومندم.
ﺁﻗﺎﻱ ﺭﺿﺎﻱ, ﺻﺪاﻗﺖ. ﭼﺮا ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﻧﻆﺮﻱ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﻣﻴﺨﻮﺭد? و ﻫﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻳﺪ ﻣﺪﺭﻙ ﻓﻮﻕ ﻟﺴﺎﻧﺲ ﺗﺎﻥ ﺭﻩ ﺑﻪ ﺭﺥ ﺧﻮاﻧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﻜﺸﻴﺪ?! ﻭﻳﺎ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻳﻞ ﺟﺰﻳﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ اﻣﻼی ﺗﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻴﺴﺖ, ﻓﻼنن ﺟﻤﻠﻪ ﺭا ﺑﺎﻳﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻴﻨﻮﻳﺸﺘﻴﺪ و… ﮔﻴﺮ ﻣﻴﺩﻫﻴﺪ.
ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯﻩ ﻛﻤﺘﺮ ﻛﺴﻲ اﺯ ﻛﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ اﺳﺘﻔﺎﺭﻩ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ و ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺭ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﻬﺎﻱ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪ ﺑﺮاﻱ ﻭﺏ ﮔﺮﺩﻱ و ﻓﻴﺲ ﺑﻮﻙ و… اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ و ﺗﺎﻳﭗ ﻛﺮﻥ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﻛﻮﭼﻚ اﻥ ﻛﻤﻲ ﻣﺸﻜﻞ ﻫﺴﺖ, اﺯﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﮔﺎﻫﻲ ﻫﻮﻳﺖ ﻛﺮﺩﻥ ﻳﻜﻨﻆﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ ﺩاﺭﺩ. ﺧﻼﺻﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻧﻆﺮ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺗﺎﻳﭗ ﻛﻠﻤﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺭا ﻧﺪاﺭﻧﺪ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻨﺪ اﺏ, ﺗﻮ ﺑﺪاﻥ ﻛﻪ ﻣﻨﻆﺮ ﺷﺎﻥ ﺁﺏ ﻫﺴﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ اﻥ, ﺑﺪاﻥ ﻛﻪ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﺁﻥ ﻫﺴﺖ.
ﺗﻮ ﺑﻴﺎ ﺑﺎ ﺩﺭﻙ ﻣﻔﻬﻮم ﻧﻘﺪ ﻃﺮﻑ ﺑﺮاﻳﺶ ﺟﻮاﺏ ﺑﺪﻩ, ﻫﻤﻴﻦ ﮔﻴﺮ ﺩاﺩﻧﻬﺎﻳﺘﺎﻥ ﺑﻪ اﻣﻼ و اﻧﺷﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ اﺯ ﺑﻲ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮔﻲ, ﺳﻔﺮﻩ ﺭﻓﺘﻦ و ﻋﺪﻡ ﺩاﺷﺘﻦ ﺟﻮاﺏ ﺩﺭﺳﺖ و ﻣﻨﺘﻘﻲ ﺗﺎﻥ ﻫﺴﺖ.
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﺴﻲ ﺑﺮاﻱ ﺗﺎﻥ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﻫﺎﻱ ﺑﻪ ﺑﻪ و ﭼﻬﭽﻪ ﺩﻫﻨﺪ ﺑﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﻏﺐ ﻏﺐ ﻣﻲ اﻧﺪاﺯﻳﺪ.ﻭﻗﺘﺴﻲ ﻧﻘﺪ ﺗﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﻗﺎﻃﻲ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﻭﻃﺮﻑ ﺭا ﻧﻔﻬﻢ ﻣﻴﺸﻤﺎﺭﻳﺪ. ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰ ﺩﻳﮕﻪ ﺁﻥ ﺩﻭﺭاﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﻳﻴﺪ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺗﺎﻥ اﺯ ﻓﻼﻥ اﻣﺎﻡ و ﻓﻼﻥ ﻛﺲ ﻧﻘﻞ ﻗﻮﻝ ﻛﻨﻴﺪ. ﭼﻮﻥ ﻃﺮﻑ ﺁﻥ ﻛﺲ ﺭا ﻣﻤﻜﻦ اﺻﻠﻦ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻛﻮﺷﺶ ﻛﻨﻴﺪ ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺗﺎﻥ ﺗﺎﻳﻴﺪ ﻋﻠﻤﻲ, ﻣﻨﻂﻘﻲ و اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻧﻪ اﺯ ﺻﺤﻴﺢ ﺑﺨاﺭی, ﻧﻬﺞ اﻟﺒﻼﻏﻪ, اﻧﺠﻴﻞ , ﺗﻮﺭاﺕ و ﻗﺮﺁﻥ.
ﺩﺭ ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺮﻭ ﻣﺎﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺭ.
چرند بافتهاید جنابان آیات را طبق سیره معمول ملایان تأویل و مالهکشی نمودید واقعیتهایی تاریخی راچه میگویید؟ منکر خشونتهای بیشماری که محمد مرتکب آن شده است نیز میشویداگر چنین است لُب مطلب تان آنست که همه چیز در عالم دروغ محض است فقط مدعیات محمد و پیروانش حقیقت مطلقاند عالم برای نجات خود باید باعلم و دانش وداع گفته تسلیم مطلق مدعیات محمد و کتاب خرافیاش شود