کشتار جمعی، بیسرنوشتی سیاسی و عصیان هزارگی
بیگمان جامعه و مردم ما در طول تاریخ، رنجها، مصیبتها و سختیهای بیشماری را متحمل گردیدهاند که گاهی تصور آن برای ما گران میآید. جنایت هولناک و وحشتناکی که تعدادی زیادی از دانش آموزان مکتب سیدالشهدا و کورس کوثر دانش را به خاک و خون کشید، دل هر انسانی که دم از شرف و انسانیت میزند را جریحهدار نمود. این سفاکان و ددمنشان و روسیاهان تاریخ، با این جنایات نابخشودنی ثابت نمودند که بویی از انسانیت و شرافت نبردهاند. کار و عمل اینها کشتار و ویرانی است و این جنایت، اولین و آخرین بار هم نخواهد بود. در این فراز و نشیب تاریخ، مردم ما باید میان انسان بودن، و جان خویش، یکی را انتخاب کنند.
کشورهای که به افغانستان لشکرکشی نمودند، و گویا حرف از انسانیت، انصاف، عدالت، دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، جامعه مدنی، حقوق اطفال و زنان زده و میزنند به این مردم مظلوم و بیدفاع دروغ گفتند، مردم ما را در میان وحشیان و بربرهای قرن و مزدورانی بیگانه، رها کردند. متاسفانه در این لجنزار تاریخی خداوند هم این بندگان را به حال خودشان رها کرده است. این مردم جز سیاهی، جز تباهی، جز عجز، جز ویرانی چیزی دیگری را مشاهده نمیکنند.
وضعیت جامعه ما مانند کشتیشکستهی است که در غرقاب خشونتهای پیگیر گیر کرده است. مردمی که در چند دهه اخیر تفنگ را تبدیل به قلم، تعصب را تبدیل به برادری و اخوت، جهل را تبدیل به روشنایی، ویرانی را تبدیل به آبادانی و… کردهاند در توفانی از حوادث و رخدادهای تلخ و ناگوار دستوپا میزنند. از قراین و شواهد چنین برمیآید که تنها گناه و جرم این مردم هزاره بودنشان است.
واقعیت این است که در شرایط کنونی مردم ما نگران از آینده نامعلوماند، که همچون اژدهای خطرناک تمام هستی مادی و معنوی این مردم را ببلعد و نابود کند. این وضعیت مردم ما در جهان بی افق است. مردم سرگشتهای که سکانداری سرنوشت خود را مدتهاست ازدستداده و در تلاطم توفانهایی که هرازگاهی میآیند و میروند دستوپا میزنند. حوادث و اتفاقات تلخ و جانسوزی که این روزها و دیروزها اتفاق افتاده، شاهدی بر این مدعا و حاکی از این واقعیتهایی تلخ در دنیای بی افق کنونی است.
کسانی که پشت این ماجراهای غیرانسانی هستند ممکن است مثل حیوانات وحشی گاهی از گروههای قومی و مذهبی دیگر هم قربانی بگیرند اما مشخص است که هزاره و شیعه یکی از اهداف خاص گروههای تروریستی در افغانستان است. این مساله را میتوانیم به الگوی حملاتی که قبلا به وقوع پیوسته و به آنها نسبت دادهشده است بهآسانی تشخیص بدهیم. مردم حتی بعد از هر حمله انتحاری و قبل از اینکه گروهی مسوولیت آن را به عهده بگیرد، نسبتا با درصدی بالایی میتوانند پیشبینی کنند که مسوولیت این حملات به عهده چه کسانی است.
دولت و عوامل آن در اینگونه حوادث متاسفانه در حدی بد عمل کرده است که عموم مردم مخصوصا هزارهها تا حد زیادی از دولت ناامید شدهاند و دست از یخن دولت کشیدهاند و به فکر راههای دیگر هستند. در حقیقت کارد به استخوان مردم رسیده است و حتی از آن نیز گذشته است. اما هیچ راهی برای رهایی از این وضعیت وجود ندارد. راه فرار از افغانستان هم برای اکثر مردم ما مهیا نیست و ماندن هم مشکلات خاص خودش را دارد. مردم هرروز باپوست و خون و استخوان خود مشکلات را درک میکنند.
امروز میتوانیم وضعیت هزارهها را با عصر عبدالرحمان خان از یکجهت تشبیه کرد، آن جهت وضعیت اجتماعی و سیاسی نابسامان جامعه هزاره است. در زمان عبدالرحمان خان هزارهها چطور قتلعام شدند و حکومت آن وقت توانست مناطق کوهستانی را فتح کند؟ حکومت آن وقت چطور شد که هزارهها را شکست داد و بر اساس گواهی تاریخ حدود ۶۲ درصد این مردم را قتلعام کرد.
دقیقا شرایطی که امروز جامعه ما در آن قرار دارد، مانند شرایط مشابه دوران عبدالرحمان خان است. در حال حاضر میبینیم که در دولت تعدادی از مردم هزاره حضور دارند که معاش میخورند و مقام و وظیفهدارند و با چنگ و دندان به آن چسبیدهاند و توجیهشان این است که ما باید تسلیم شویم و زورمان نمیرسد و ایستاد شدن در مقابل حکومت مناسب نیست و باید به هر ترتیبی به همین وضع راضی باشیم. برای ماندن در قدرت حاضرند مردم خود را قربانی کنند و سیاهیلشکر و مشروعیت بخش حکومت باشند.
توصیهای که یکی از تیکهداران هزاره داشت و در رسانهها منتشر شد و انتقادهای زیادی را نیز در پی داشت را میتوان اینگونه تفسیر کرد؛ که این شخص با زبان بیزبانی میخواهد بگوید که درست است که ما در تبعیض بسر میبریم و حقمان خورده میشود اما مجبور هستیم که این شرایط را بپذیریم و هیچ راهی جز تسلیم شدن نداریم. جز پذیرفتن نوعی بردگی جدید چاره دیگری نداریم. هرگونه اعتراض را برابر با بدتر شدن وضعیت مردم میدانند و در این راه خودشان نیز به دولت کمک میکنند و جاده صاف میکنند. همینگونه است تعدادی معاش بگیرهای دیگر.
بیشتر سیاستهای تیکهدارن بهاصطلاح جامعه هزاره بیشتر روی منافع فردی میچرخد تا منافع جامعه هزاره، تمام عملکردهای رهبران ما با نوعی تقیه و .. همراه بوده است، چرا واقعیات را همانگونه که هستند بیان نمیکنند، حتی اگر طرح این واقعیتها تلخ و با مصالحمان مخالف باشند؟!. هنر یک زمامدار سیاسی و رهبر جامعه آن است که انتظارات جامعه خودش فراهم بکند و مسیر عقلانی و درستی را پیش روی مردم خودش قرار دهد. با توجه به اینکه اگر این رهبر نماها اگر خطاهای خودشان را اصلاح نکنند و به مردم امید ندهند، انباشت انتظارات مردم، ممکن است راهی نباشد جز یک انفجار اجتماعی.
حکومت و رهبران بهاصطلاح هزاره این روزها با هجمههای از انتقادات روبرو هستند. مهار این موج، نیاز به یک راهحل سریع، فوری، زودبازده مطابق با خواستههای حداکثری مردم دارد. تیکه دارانی امروز در معرض این انتقادها هستند،که باعث ناامیدی جامعه و رفتن بهسوی خوشباشی و بیمسوولیتی اجتماعی و حتی پوچگرایی گردیدهاند. اگر اقدام جدی و فوری صورت نگیرد ممکن است جامعهی امروزی ما هزینهی سنگینی را پرداخت بکند، که نتیجهی آن چندین نسل بعد را هم متاثر خواهد کرد. نسلهای که هیچ اختیار و نقشی به شکلدهی شرایط حاکم بر خود را ندارند.، پس وظیفه این تیکهداران رهبر نما ایجاب میکند که کاری کنند که تنها یک نسل هزینهی اشتباهات گذشته و حال آنها و یا پدرانشان را بپردازند. اگر چنین ادامه پیدا بکند جامعه و مردم ما در آیندهی نزدیک خودشان دستبهکار خواهند شد. مردم و جامعه ما دیگر تابوتوان تکرار اینهمه تجربه بد و تلخ را ندارند.
Copyright © 2015 طرح نو. All rights reserved.