بينش اساطيری، در روايت عاشورای حسينی

عاشورا در تاريخ اسلام واقعه و حادثهي بود كه در روند تحولات اجتماعي، سياسي مسلمين تاثير شگرف و سرنوشتسازي را داشته است. زيرا هم شكلگيري و شفافيت نهضت شيعي را سرعت بخشيد و هم بينش اهل سنت را متوجه زمامداراني اموي كه داعيهدار اقتدا به سنت رسول (ص) را بودند، نموده و چهره واقعي آنان رسوا و شعار و اهداف جريان شيعه را هويدا و به عنوان يك خط مشي و تفكري بر آمده از متن تاريخ اسلام علني كرده و رسميت ميبخشد.
پيش از قيام خونين عاشورا خيلي از مردم در جريان شكلگيري و تولد نهضت شيعه نبوده و نميدانستند كه مدعي وراثت علم الهي و رسالت نبوي كساني ديگري غير از خلفا و حاكميت بنياميه، هستند كه براي خود حرفهاي دارند و از پيامبر اسلام نيز وصايت دارند. بدين لحاظ قيام عاشورا مبارزه شيعه را كه تا حدودي زير زميني و مخفي بود در منظر انظار و افكار عمومي كشانده و به عنوان خزاين اسرار فهم و تفسير درست قرآني و سنت نبوي خود را مطرح ساخت.
حادثه عاشورا علاوه بر اينكه اعتراضي بر حاكميت موجود و افشاي انحراف از مسير اولي و ضرورتهاي ديني و انفجاري عليه بدعتها و انحرافها و فسادها و سنتهاي جاهلي و اشرافيت قبيلهيي بود، علني كردن مبارزه تشيع و وارد شدن در فاز مقاومت خونين و اعلام موجوديت جريان خون در برابر حاكميت جور كه رداي پيامبر «ص» بر تن و به نام اسلام بر مردم حكم ميراندند نيز بود.
لازم ميدانم پيش از پرداختن به بحث، اسطوره را تعريف نمايم تا تلقي خود ازين مفهوم را روشن و بر اساس آن مبحث خود را در ميان گذارده باشم. روشن و هويداست كه مفهوم اسطوره همچون ساير مفاهيم اجتماعی يك مفهوم پيچيده و سيال بوده كه بازنمایی و تعريف خاصي را به طور ساده و راحت در قامت خود نميپسندد، لذا در قسمت ارايه تعريف و شناخت دقيق آن، دانشمندان به مكتبها و گرايشهاي گوناگوني تقسيم گشته و آرا و نظرات متفاوت و گاه متضادي را ارايه دادهاند كه پرداختن به آن موجب دور شدن از بحث و اطاله كلام ميگردد.
تلقي و برداشت من ازين مفهوم كه درين مقال در صدد پيجويي و پيكاوي آن در نهضت امام حسين (ع) ميباشم اين است كه اسطوره، توصيف و روايت خيالي باورهاي مقدس آييني شدهي جماعتهاي ابتدايي در باره جهان طبيعي و رويدادهاي واقعي به منظور سامان دادن رابطهي خود و جهان است.[1] با توجه به اين تعريف، به واكاوي نهضت عاشورا ميروم و ميبينم كه نهضت حسيني که در عاشوراي سال60 قمري به وقوع پیوست چگونه از گونهی واقعیت اجتماعی فاصله گرفته و کم کم و به مرور زمان رنگ اسطورهي به خود گرفته و آيين و مراسم يادبود و بزرگداشت آن، بزرگداشتی از تكرار و بازتولید نگرش افسانهی و حيات سمبلها و نمادهاي اساطيري گردیده است؛ طوري كه كساني كه چندان باورهاي مذهبي هم ندارند نيز در ايام محرم و روز عاشورا در مراسم عزاداري شركت كرده و به سر و سينه زده درمان دردهاي شخصي و نيازهاي مادي خودش را از امام حسين ميخواهند!!؟
يكي از تفاوت فاحش و آشكاري دنياي جديد و دنياي قديم اين است كه تفكر و انديشه انساني از زنجير پندارهاي خيالي و كنشهاي عاطفي رهايي يافته و آزادانه به تفكر و انديشيدن در موضوعات مختلف ميپردازد. به همين سبب انديشيدن و فكر كردن انسان متجدد و مدرن، خشك، بيروح، بيرحم بوده كه هيچ تابويي را در مسير، هدف و مقصدش به رسميت نشناخته و مقدسترين و متبركترين چيزها، حتي خدا را بر نتافته و مورد پرسش و انتقاد قرار داده و در بارهي آن به جستجو و تحقيق ميپردازند. اين ويژگي دنياي جديد را پويا و همواره در حال تغيير و تحول و پيشرفت قرار داده كه به آن، روش تفكر علمي لقب دادهاند.
يك دانشمند، هنگاميكه در مقام يك دانشمند، به كار علمي ميپردازد، بايد باورهاي شخصي خود را در حال تعليق درآورد يا ازان فاصله بگيرد به طور مثال يك جامعهشناس دين، هنگام مطالعه در باره حضور مردم در مساجد، بايد اعتقاد يا بي اعتقادي خويش به وجود خدا را نديده بگيرد. اين نياز روششناسانه نتيجه ساده اما بسيار مهم داشته و دارد.[2] در دنياي جديد پديدههاي طبيعي و اجتماعي تاريخ دارد و هيچچيز فرا تاريخي نيست ازينرو تمام رويدادهاي اجتماعي و تحولات محيط طبيعي و فرهنگي در شرايط تاريخياش به مطالعه گرفته ميشوند. پديده از آن جهت كه پديده است محكوم به تاثيرپذيري از شرايط تاريخي و جغرافياي طبيعي و اجتماعي خودش است.
در بينش و تفكر پيشا تجدد يا دنياي سنتي، تفكر و انديشه بشري اسير اوهام و تخيلات و اسطورهها بوده است، بدين جهت رشد فكري و جهش علمي و پيشرفت تكنيكي وجود نداشت. هزاران سال از زمان تقويمي جوامع بشري ميگذشت، نسلهاي پيشين از دنيا رفته و نسلهاي نو ميآمدند؛ اما زمان تاريخياش هيچ تكاني به خود نديده متوقف، راكد و بي حركت سر جايش ايستاده بود.
رنسانس هيچ معجزهي در تاريخ بشر نبوده؛ جز اينكه بر اساس يك اتفاق ميمون، شيوهي درست فكر كردن را آموخته است. فكر كردن در راستاي بهبودي شرايط زندگي و زدودن رنجها و نيازهاي تحميلي حيات، كه همواره به خاطر وضعيت بيولوژيكي و ويژگيهاي اندامياش با خطرات بيشماري مواجه بوده است. فكر كردن پديدهي تازه در تاريخ حيات بشر نبوده؛ زيرا بشر از آغاز پا گذاشتن بر روي اين كرهي خاكي به تفكر پرداخته، طوري كه در منطق ارسطويي فصل مميزه انسان از ساير جانداران شمرده شده است؛ بلكه فكر كردن در زمان رنسانس يا جهان پسا سنتي، وارد مرحلهي جديدي از تكامل خود گرديده است.
بشرهاي ابتدايي تا جاي كه علمش كشش دارد، از آن براي مهار كردن عالم طبيعت استفاده ميكنند؛ اما زماني كه علم متوقف ميگردد به جادو رو ميآورند و از زماني كه جادو متوقف ميشود به اسطوره روي آورده و سعي ميكنند كه با جنبههاي مهار ناشدني عالم، از قبيل فجايع طبيعي، بيماري، كهولت و مرگ آشتي برقرار كنند.[3] بدين جهت تفكر اسطورهي تفكر تبيين اوليه از عالم، حوادث، پديدهها، فاجعه، دردها، و رنجهاي بشري است. تا زمانيكه بشر از نيروي فكري در حل معماهاي خود استفاده ميكنند دانش وجود دارد اما از زماني كه دانشش به بنبست ميخورند به تخيلات و آرزوهاي خود پناه برده مسايل و مشكلات را به كمك خيال حل كرده و دغدغه و اضطراب خود را كاهش داده و تا حدودي آسودگي خاطر پيدا كرده و رنجهاي زندگي را فرو مينشاند.
واقعهي عاشورا در زماني اتفاق افتاد كه اكثر مردم سواد خواندن و نوشتن نداشته و تفكر و انديشههايشان اسطورهي، خرافي و غير علمي بودهاند. اين وضعيت تا هنوز در جهان سوم خصوصا ميان مسلمانان حكمفرما بوده و تكان ذهني و انقلاب انديشهي (علي رغم آمدن آموزش نوين و عمومي و فراگير شدن آن)؛ به وجود نيامده و ذهن اين قسمتي از جهان ذهن متافيزيكي و سايه وهم و پندار بر روح، روان و انديشهي اين قسمتي از جهان همچنان حاكم بوده و روش انديشيدنش روش ارسطويي و نگاهشان پيرامون خود و جهان نگاهي آميخته با تصورات و تخيلات و عواطف است كه ميان انديشه، تخيل، عاطفه، وهم، و … مرزي مشخصي وجود ندارد.
عدم تفكيك مرزهاي انديشههاي عقلاني، علمي، خيالي، وهمي، و عاطفي در انديشه و تفكر انسانهاي سنتي، سبب شده بود كه رشد عقلاني و تفكر علمي متوقف و راكد مانده و نتواند راهگشا و حلال مشكلات در راستاي هموار كردن مسير زندگي فردي و اجتماعي باشد و بشر همواره مقهور جبر طبيعت، جامعه و تاريخ، و … باقي بماند.
به قول هگل عقل، قوهي كشف شونده است كه در هر مرحلهي از تاريخ بخشي از هستي خويش را كشف ميكند، به همين خاطر به هر مرحلهي از تجلي عقل نام مشخصي مينهد. مرحلهي يقين حسي، مرحله ادراكي، مرحله فهم و عقل.[4] جوامع مسلمان تا هنوز كه هنوز است در مراحل اوليه تقسيمات هگلی قرار دارند، بدين جهت وقتي حادثه عاشورا، در بستر تاريخ وارد گشت، به مرور زمان و در گستره مكانهاي متفاوت و فرهنگهاي متمايز زلاليت و شفافيت خود را از دست داد و اسير ذهنيتهاي منحط قبايل و انسانهاي نابالغ گرديد و اوهام و خرافات؛ غرضورزيهاي دشمنان و نادانيهاي دوستانش عاشورا را تبديل به مناسكي (كه به درد هويتسازي و هويت بخشي و سو استفادههاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي، گروهي از مردم ميخورند،) كرده و فلسفه، پيام، مسووليت، و رسالتش فراموش و یا به كلي مسخ گرديده است.
عاشورا چون يك فاجعهي غمبار انساني بود كه در صحراي كربلا به وقوع پيوست، واكنشها، پيرامون آن بيشتر جنبهی احساسي به خود گرفت و مجال و فرصت اين را نيافت كه روح و جوهر و پيام عاشورا شناخته و درک گردد و استفادههاي انساني و برداشتهای متعالی ازين پيام آسماني صورت گيرد. تلاشها و كوششهاي طرفداران اين واقعه در درازناي تاريخ، از نهضت توابين گرفته تا قيام مختار و ساير قيامها يك واكنش كور و احساسي بودهاند كه هيچكدام به نتيجهی مطلوب و دلخواه نرسيدند. تكيه بر بُعد احساسي و دميدن در شيپور عاطفي واقعه، از امامان شيعه گرفته تا پيروان خواص و عوامش بر تجليل و تاكيد بر پر پايي سالگشت واقعه عاشورا و گريه كردن و بر سر و سينه زدن و براي آن پاداش و ثواب اخروي و بهشت برين قايل شدن، همهيشان دميدن در اجاقهاي احساس و عاطفه است و نه روشن كردن چراغ عقل و عقلانيت. البته امامان شيعه در زمان حاكميت جور بنياميهيي و بنيعباسي، براي رسوا كردن آنان چنين موضعي را اتخاذ كردهاند. همين موضع و روش بود كه عاشورا را از جهت یادوارهی، جاودانه كرده و نگذاشته است تا با دسيسهها و ترفندهاي حاكمان وقت به فراموشي سپرده شود و در خاطره تاريخ و نسلها و عصرها باقي نماند؛ اما اين يك روي سكه ميباشد روي ديگر سكه، اين است كه ما امروز ميبينيم كه عاشورا و مراسم تجليل آن، با انبوهي از خرافات و اساطير و افسانهها آلوده گرديده، جوهره و فلسفه قيام امام حسين به ديار فراموشي رفته و به قول مرتضی مطهری تحریف گردیده است چونكه از اساس برخورد با واقعه عاشورا عاطفي و احساسي بوده و برخورد احساسي و غايب شدن جوهر عقل نتيجهي جز اين، نخواهد داشت.
داشتن بينش اساطيري طرفداران عاشوراي حسيني، اين واقعه تاريخي را آميخته با اساطير كرده و به مرور زمان روايت عاشورا، روايت و حكايتي گرديده كه فقط در جهان اسطوره امكان وقوع داشته و در دنياي واقعي و نظام هستي چنين چيزهاي امكان بروز و ظهور نمييابد؛ زيرا قومي كه بينش و شيوهي تفكرش بينش اساطيري است وقتي انديشهاش در صدد تركيب مواد و مصالح براي يك جريان و يا پديدههاي اجتماعي ميبرآيد در پي ارتباط منطقي ميان آن مواد و مصالح نيست، بلكه به ادغام عناصري ميانديشند كه آن را ميپسندند و بر اساس نوع آگاهي خود از روايتهاي كهن، پيوندي ميان آنها به وجود آورده و در شكل و فرم جديد بازسازي كرده و مجسم ميكند.[5]
بشر همواره تمايل دارد كه شخصيتهاي محبوب ديني، ملي، و…. خود را تبديل به اسطوره نمايد. تمايل به اسطورهسازي يكي از عوامل شكلگيري اساطير در تاريخ بشر بوده است؛ ازينرو مطهري يكي از عوامل تحريف عاشورا را تمايل بشر به تبديل كردن شخصيتهاي مورد احترام در تاريخ خود را، به شكل اسطوره دانسته و معتقد است كه اين حس سبب بروز تحريف در واقعه عاشوراي حسيني گرديده است.[6]
در ميان عوامل زياد و بيشماري كه واقعه عاشورا را از واقعيت دور و از حقيقت تهي كردهاند، بينش و گرايش اساطيري طرفداران عاشورا، نقش بسيار حساس و تاثير بسيار سرنوشتساز داشته است. اين نوع نگاه بوده است كه نهضت عاشورا را چنان تحريف و تعريف كرده كه درست بر خلاف منظور و مقصودي كه امام حسين براي آن منظور و مقصود قيام كرده و جان خويش را براي آن فدا كرد، تبديل نموده است چون نگاه و تفكر اسطورهي ، تفكر ذوقي و خيالي است كه عنان و مهار آن در دست تمايلات و احساسات و اوهام ميباشد.
درين پارادايم فكري، تضادها در آن وحدت يافته و تناقضها در آن هستي مييابند، زيرا تمايلات و علايق بناي ساختمان انديشه را سامان داده و دستگاه سيستم معرفتي را عيار ميكند كه از قطعات متفاوت و متضادي شكل گرفته و در كنار هم بدون اينكه همديگر را نفي نمايد، نه تنها به حيات مسالمتآميز، كه باصلح و آشتيي تمام و پايدار در كنار هم و باهم ميزيند و كليت شعور اجتماعي افراد انساني در مقاطع تاريخي را ميسازند.
درين پارادايم فكري، هر آنچه در پارادايم برخواسته از روش و متد علمي و فلسفي محال مينمايند و قابل جمع نيستند نه تنها قابل جمعاند بلكه ملازم هم نيز ميباشند. ازينرو در روايت واقعه عاشورا انواع تضادها و تناقضها، نه تنها همديگر را نفي نميكنند؛ بلكه با كمال آرامش و صلح و آشتي همانند آبهاي جويبارها كه به هم ميپيوندند و موجب پوياي و شكوه جويبار ميگردند، موجب پويايي و پايايي عاشورا گرديده است.
درين دستگاه فكري است كه اسلام ديني است كه هم ملاك برتري انسان بر انسان ديگر را تقوا و فضايل اخلاقي و كمالات انساني ميداند و هم مساله قرابت نسبي و خوني و سنتهاي جاهلي قبيلهي را ارج نهاده و تجليل مينمايد. بر اساس همين نوع نگاه و تفكر است كه جريان سياسي و اعتقادي شيعه در بستر تاريخ اسلام پايهگذاري گشته و ادامه حيات ميدهد. درين نوع بينش كه عامل پيدايي و پايايي مذهب شيعه ميباشد هر شيعه معتقد، هر روز در نماز روزانه خود با خداوند اقرار و اعتراف كرده تعهد ميسپارند كه تنها تو را عبادت و تنها از تو استعانت و ياري ميطلبم؛ (اياك نعبد و اياك نستعين) اما در عمل عوامل بسيار گوناگون را پرستيده و تقديس نموده و از آنان ياري و استعانت ميطلبند.
از دعا و توسلاتي كه به ارواح و نيروهاي نامريي و استمداد از قبور، و قبور امام زادگاني كه هيچ ملاكي جز پيوندي خوني و اشتراك نسبي به امامان شيعه ندارند و حتي زيارت قبور كساني كه (سادات) بعد از 1400 سال ادعا دارند نسبش بعد از 60 پشت به فلان امام ميرسند و از بلند نمودن چوب و پارچهي تحت عنوان علم ابوالفضل و گهواره علي اصغر و نذر و نذورات و چاپلوسيهاي تحت عنوان ارادت به خاندان آل رسول و گريه و شيون كردن و سگ درگاه شمردن و فحشهاي آبدار و لعن و نفرين كردن دشمنان خاندان نبوت و… همگي در راستاي جلب توجه ارواح مطهره و نيروي مانايي آنان است به اميد اينكه عنايات و الطاف آن ارواح مطهره را كمايي و مشكلات دنيوي و نيازهاي مادي و اين جهاني آنان مرتفع گشته و در آخرت نيز موجب پارتيبازي در دستگاه اداري خدا و شفاعت آنان شامل حال اين سگي گردد كه يك عمر به درگاهش پارس و خدمت نموده است. كساني كه نسبش به امام علي (ع) ميرسند تا پايان تاريخ شايد بيش از شمار باشند ولي همه آنان مقدس و محترم و داراي نيروي مرموز شفا دهندگي و حاجت روايي بوده و خواهند بود.!!!؟
قيام حسين در بستر زمانش براي كوبيدن اشرافيت قبيله قريش، اموي و ملاكهاي خوني و نسبي و … بوده است تا شرافت انساني و كمالات معنوي زنده گرديده و در جوامع اسلامي نهادينه گردد؛ اما در دامن اين نهضت و به نام اين قيام، اشرافيتي ديگري به نامها و عناويني چون برتري و در صدر نشيني ذريهها و اولاده علي و حسين و … كه به مرور زمان به عنوان سادات نمودار گشته و هويت يافته و متولد گرديدهاند كه از احترام اجتماعي و مزايا و پاداش اقتصادي (خمس) برخوردار گشتهاند. اين است كه تفكر و بينش اساطيري هر نهضت و جنبش اجتماعي كه براي محو و نابودي تبعيض و نابرابري اجتماعي شكل گرفته و به وقوع پيوسته تبديل به ضد آن كرده و آن را در چارچوب فكري و ذهنيت اجتماعي خود ريخته و به كلي مسخ نموده و مينمايد. به همين دليل قيام آزاديبخش و عدالتخواهانه و تقوا محورانه و ايمان سنجيدارانه امام حسين (ع) تبديل به مشتي خرافه و برپاي آيينهاي شده است كه به دردي جز سرگرمي و تخليه هيجانات و … نميخورند.
يادداشتها
[1] – ارشاد، محمد رضا، گسترهي اسطوره، ص209 انتشارات هرمس چاپ دوم تهران 1386
[2] – برگر، پيتر، بريجيت برگر و هانسفريد، ذهن بي خانمان، ترجمه محمد ساوجي، ص18 نشر ني چاپ دوم تهران 1387
[3] – آلن سگال، رابرت، اسطوره، ترجمه فريده فرنودفر ص59 نشر بصيرت چاپ اول تهران1389
[4] – محمدي، رحيم، درآمدي بر جامعهشناسي عقلانيت، ص28 ناشر: انتشارات بازچاپ اول تهران 1382
[5] – مختاري، محمد، اسطوره زال، ص40 انتشارات توس چاپ دوم تهران 1379
[6] – مجموعهآثار استاد شهيد مطهرى، ج17 ص: 86 انتشارات صدرا
این نویسنده که بدون شک بیدین است اما وجدان هم ندارد، در پازل تکفیری ها ی سلفی و وهابی و اربابان امریکایی و صهیونیستی اش بازی نموده بنام دفاع از امام حسین(ع) به جنگ آن حضرن و مذهب عقل محور ، آزادی خواه و عدالت طلب شیعه آمده است.
سلام بر مومنین.. نویسنده این مقاله نگفته که اهل مذهب عامه است یا بهایی است ؟۱ امام سجاد با دیدن سر بریده ابن زیاد سجده شکر بجا آورد آیا در مقابل یک قیام کور!!! این کار را کرد؟؟!!. احادیث متواتر از ائمه در مورد گریه بر امام حسین و ثواب آن وارد شده این بر ضد چراغ عقل و عقلانیت است ؟! به زودی حضرت عزرائیل جوابت را خواهد داد.