مودت قربی، اجر رسالت، چرا ؟

«یادآوری: لازم میدانم یادآور شوم که این قلم نه عناد و دشمنی با دین دارد و نه مشکلی با کدام گروههای خاص اجتماعی. این نوشته یکی از هزاران پرسشی است که مدتهای مدید در ذهن من مطرح بوده و در ذهن نسل امروز مطرح میباشد. از طرفی با هر عالم دینی که مطرح کردهام جز یکمشت توجیهاتی که برای فرار از پرسش ارایه کردهاند پاسخ قانعکنندهی ارایه ندادهاند. ازاینرو لازم دیدم که این مساله را در سطح عام مطرح نمایم شاید آخوندی پیدا شود و دلیل و یا دلایل قانعکنندهی ارایه دهد که هم برای من مفید افتد و هم برای نسل امروز».
میگویند پیامبر اسلام در برابر زحمات و تلاشهای زیاد و کوششهای فراوان تبلیغ رسالت خود مزد و اجری از امت خود نمیخواهد مگر اینکه امتشان مودت و محبت نسبت به اقربای آن حضرت داشته باشند. دوست داشتن و مودت ورزیدن به کسانی که ازنظر نسبی به پیامبر اسلام نسبتی پیدا میکنند اجر و مزد رسالت آن حضرت در نظر گرفتهشده است و مسلمین توصیه به پاسداشت و گرامیداشت این امر گردیدهاند.
توصیه به مودت و ارادتمندی اقربای نسبی پیامبر!!، زمینهسازی حرمت و پایگاه اجتماعی برای آنان بوده و سعی شده تا از بعد عاطفی مردم را وادار کنند که به این قشر و تیپی از آدمها، محبت ورزیده و آنان را گرامی داشته و محترم بشمارند. مودت کردن از محبت ورزیدن شدیدتر است. مودت، شدت محبت را گویند و نتیجه مودت در رفتار و تعاملات اجتماعی احترام و تکریم خواهد بود. احترام شدن و تکریم گردیدن یک نیاز روانی و یک پاداش اجتماعی است که در جامعه از سوی برخی به خاطر پاداش دادن ازنظر روانی نسبت به برخی دیگر بروز و ظهور مییابد.
به همین دلیل پیامبر اسلام اجر و مزد رسالت خود را مودت اقربای خویش قرار داده است. مودت یک امر قلبی است که توسط دستور و سفارش، در نفوس ایجاد نمیگردد بلکه منظور از مودت ترتیب اثر بر آثار و پیامد مودت که همان احترام و تکریم باشد، میباشد.
پیامبر اسلام علاوه بر تامین نیازمندیهای روانی اقربای خویش، فکر معیشت و تامین نیازهای مادی آنان را نیز نموده و خمس (که یکپنجم از اموال کسبشده میباشد)؛ را بر امت واجب گردانیده تا به فقرای قبیله بنیهاشم پرداخت گردد. (البته از دیدگاه شیعه دوازدهامامی). دستورهای مودت و پرداخت خمس برای حفظ حرمت و تامین کرامت آنان صادر گردیده است تا آنان در چشم دیگران خوار و ذلیل جلوه نکنند. از همینرو در ادبیات فقها، زکات و صدقات، چرک مال محسوب گشته که دادن آن، باعث پاکی و طهارت مال میگردد درحالیکه چنین حکم و قضاوتی نسبت به خمس وجود ندارد. چرک مال را نشاید که به ذریههای پیامبر اسلام داده شود. لذا برای پاسداشت حرمت و احترام آنان سهمی از کسب درامد سالانه و چیزهای دیگری همانند گنج و معدن و … در نظر گرفتهشده است.
با توجه به فلسفه و هدف صدور این دستورات، سوالی که اینجا مطرح میشود این است که:
اولا: این جداسازی و تفکیک اجتماعی و امتیاز قایل شدن برای ذریههای پیامبر، خلاف آن هدف رسالتی است که اعلان داشته شده است. هدف رسالت برپایی قسط و عدل و برابری و برادری انسانها میباشد و هیچ انسانی بر انسانی دیگر برتری ندارد مگر بهوسیله تقوا و پرهیزگاری.
دوما: با توجه به اینکه پیامبر اسلام و خداوند متعال، دانا به غیب و از مصالح و مفاسد امور آگاه بوده و هدف از تشریع این دستورات هم مصلحت سنجی بهمنظور حفظ حرمت و کرامت ذریه پیامبر اسلام بوده است پس چرا امروزه این دستورات نتیجه خلاف مقصود داده است؟
سوما: این دستور و این اجری که برای مزد رسالت در نظر گرفتهشده است مخالف شعار و حرفهای اولیه اسلام و پیامبر (که تمام پیام رسالتش خلاصه به همین نکته میگردد) نیست، که فرموده بود هیچ انسانی بر انسانی دیگر برتری ندارند مگر بر اساس تقوا و کسب فضایل انسانی؟! این مساله خود بازتولید تبعیض انسانی در قالب و فرم دیگر و به شکل مقدستر و خطرناکترش نیست؟
وجوب خمس نهتنها سادات را با حرمت و تکریم نکرده است که سبب خواری و ذلت و حتی موجب تنبلی و مفتخوری این قشری از آدمها شده است. شاید در تمام کشورهای اسلامی و خصوصا کشورها و جوامعی که بیشترشان شیعه هستند؛ اکثر گداهایشان از سادات باشند. حداقل در کشور ما افغانستان هرچه گدا و انسانهای غیرفعال و مفتخور داریم نودونه درصدشان سادات میباشند.
چرا و چه طور این تدبیر پیامبر اسلام دربارهی ذریههایشان خلاف مقصود نتیجه داده و حاکی از این است که پیامبر نتوانسته عواقب کار و امور را درست شناسایی کرده و پیشبینی نمایند. آیا این نشانه آن نیست که پیامبر اسلام دانای به غیب نبوده و شاید این دستورات هم از منبع وحی نباشد بلکه به آن نسبت داده باشند؟!! نمیدانم!! شما چه نظر دارید؟
سلام
لازم به تذکر می دانم که تعریف خمس را درست بنویسید: خمس ۱/۵ از مال اضافه کسب شده می باشد نه هرمالی ، پس خمس به مال مازاد مصرف تعلق می گیرد.
ضمنا در حدیثی داریم اگر خمس و زکات واقعا پرداخت می شد ما هیچ فقیری نداشتیم نه اینکه هیچ فقیر ساداتی نداشتیم .
ممنون
به آقای مسعود سلام
لازم میدانم یادرآور شوم که نوشته بالا در صدد تعریف دقیق خمس نبوده و نیست بلکه در صدد بیان این نکته است که آنچه در فرهنگ اسلام شیعی به عنوان خمس واجب شده یک تبعیض آشکار و یک تفکیک انسانی و نابرابری اجتماعی است که با روح عدالتخواهی اسلام سازگار نمیباشد. از علما و کسانی که در این زمینه مطالعه کافی داشته و این موضوع را قابل دفاع میدانند انتظار میرود که در این باب جوابی یا در قالب کامنت و یا به شکل نوشته مستقل ارایه نمایند که این شبهه از ذهنها پاک گردد و زمینه بیعقیدگی یا کم عقیدگی نسل امروز کاهش یابد.
لازم به تذکر است شبهه شما در مورد خمس وارد نیست. زکات که همان اضافی اموال است و از آنجا که همه ما بنی آدمیم تفکیک ها و فراز و نشیبها و بعضی ظلمها در طول تاریخ بشر باعث شده ثروتها در عده ای جمع و از عده ای کسر شود. اگر همه زکات بدهند مثل الکترونی که در سراسر شبکه فلز در جریان میفتد پول و ثروت در سراسر شبکه مردم در جریان میفتد و این به عدالت نزدیکتر است. در مورد خمس واضح است پیامبر (ص) و خاندان ایشان چراغهای روشنی هستند که افکار و اذهان مردم را هدایت میکنند در حالیکه خود به زحمت و رنج میفتند. برای اثبات نفع هدایت مردم کافیست تا زمان قبل از اسلام عرب را با زمان بعد از اسلام مقایسه کنید. مثل شمعی که خود میسوزد و روشنایی می دهد. خمس معادل هزینه برقی است که برای چراغ منزل میپردازیم. بخاطر داشته باشیم انسان موجودی نبوده و نیست که خود به خود (مثلا با کسب تجربه) دانش به دست بیاورد بلکه باید دانسته ای در اختیار داشته باشد تا با کسب تجربه آن را توسعه دهد.
بعضى چنین تصوّر مى کنند، که این مالیات اسلامى که بیست درصد بسیارى از اموال را دربر مى گیرد، و نیمى از آن اختصاص به سادات و فرزندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)دارد، یک نوع امتیاز نژادى محسوب مى شود، و ملاحظات جهات خویشاوندى و تبعیض در آن به چشم مى خورد، و این موضوع با روح عدالت اجتماعى اسلام و جهانى بودن و همگانى بودن آن، سازگار نیست!
پاسخ:
کسانى که چنین فکر مى کنند بطور قطع شرایط و خصوصیات این حکم اسلامى را کاملاً بررسى نکرده اند، زیرا جواب این اشکال بطور کامل در این شرایط نهفته شده است; توضیح این که:
اوّلاً، نیمى از خمس که مربوط به سادات بنى هاشم است منحصراً باید به نیازمندان آنان داده شود، آن هم به اندازه احتیاجات یک سال، و نه بیشتر; بنابر این، تنها کسانى از آن مى توانند استفاده کنند که یا از کار افتاده اند، و یا بیمارند، و یا کودک یتیم و یا کسان دیگرى که به علّتى در بن بست از نظر هزینه زندگى قرار گرفته اند.
بنابراین، کسانى که قادر به کار کردن هستند، و بالفعل یا بالقوّه مى توانند درآمدى که زندگانى آنها را بگرداند داشته باشند، هرگز نمى توانند از این قسمت خمس استفاده کنند، و جمله اى که در میان بعضى از عوام معروف است، که مى گویند: «سادات خمس
بگیرند، هرچند ناودان خانه آنها طلا باشد!» گفتار عوامانه اى بیش نیست، و هیچ گونه پایه ندارد.
ثانیاً، مستمندان و نیازمندان سادات و بنى هاشم حق ندارند از «زکوه» چیزى مصرف کنند، و به جاى آن باید تنها از همین قسمت خمس استفاده نمایند.(۱)
ثالثاً، اگر سهم سادات که نیمى از خمس است، از نیازمندى سادات، بیشتر باشد، باید آن را به بیت المال ریخت.
همانطور که اگر سهم سادات کفایت آنها را ندهد، باید از بیت المال و یا سهم «زکات» به عنوان ناچارى به آنها داد.(۲)
با توجّه به جهات سه گانه فوق روشن مى شود که در حقیقت هیچ گونه تفاوت از نظر مادّى میان سادات و غیرسادات گذارده نشده است.
نیازمندان غیرسادات مى توانند مخارج سال خود را
از محلّ زکوه بگیرند ولى از خمس محرومند و نیازمندان سادات تنها مى توانند از محلّ خمس استفاده کنند، امّا حقّ استفاده از زکوه را ندارند.
در حقیقت دو صندوق در اینجا وجود دارد، صندوق خمس و صندوق زکوه، و هرکدام از این دو دسته تنها حق دارند از یکى از این دو صندوق استفاده کنند، آن هم به اندازه مساوى یعنى به اندازه نیازمندیهاى یک سال خود.
ولى کسانى که دقّت در این شرایط و خصوصیّات نکرده اند، چنین مى پندارند که براى سادات سهم بیشترى از بیت المال قرار داده شده است.
تنها سؤالى که پیش مى آید، این است که اگر هیچ گونه تفاوتى از نظر نتیجه میان این دو نبوده باشد، این برنامه چه ثمره اى دارد؟
پاسخ این سؤال را نیز با توجّه به یک مطلب مى توان دریافت، و آن این که میان خمس و زکوه تفاوت مهمّى
وجود دارد و آن این است که زکوه از مالیاتهائى است که در حقیقت جزو اموال عمومى جامعه اسلامى محسوب مى شود، لذا مصارف آن همه در همین قسمت مى باشد، ولى خمس از مالیاتهائى است که مربوط به حکومت اسلامى است; یعنى، مخارج دستگاه حکومت اسلامى و گردانندگان این دستگاه از آن تأمین مى شود.
بنابراین، محروم بودن سادات از دسترسى به اموال عمومى (زکوه) در حقیقت براى دور نگه داشتن خویشاوندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از این قسمت است، تا بهانه اى به دست هیچ کس نیفتد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) خویشاوندان خود را بر اموال عمومى مسلّط ساخته است.
ولى از سوى دیگر، نیازمندان سادات نیز، باید به ترتیبى تأمین شوند; این موضوع در قوانین اسلام چنین پیش بینى شده که آنها از بودجه حکومت اسلامى بهره مند گردند نه از بودجه عمومى.
بنابراین، خمس نه تنها یک امتیاز براى سادات نیست بلکه یک نوع کنار زدن آنها است، به خاطر مصالح عموم، و به خاطر این که هیچ گونه سوءظنّى تولید نشود.(۳)
جالب این که این موضوع در احادیث شیعه و سنّى وارد شده است; در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که جمعى از بنى هاشم به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسیدند، و تقاضا کردند که آنها را مأمور جمع آورى زکوه چهارپایان کنند و گفتند این سهمى را که خداوند براى جمع آورى کنندگان زکوه، تعیین کرده است، ما به آن سزاوارتریم; پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: اى «بنى عبدالمطّلب» زکوه نه براى من حلال است، نه براى شما، ولى من به جاى این (محرومیّت) به شما وعده شفاعت مى دهم… شما به آنچه خداوند و پیامبر برایتان تعیین کرده راضى باشید( و کار به امر زکوه نداشته باشید)! آنها گفتند راضى شدیم.(۴)
از این حدیث بخوبى استفاده مى شود که بنى هاشم
این را یک نوع محرومیّت براى خود مى دیدند، و پیامبر در مقابل آن به آنها وعده شفاعت داد.
در «صحیح مسلم» که از معروفترین کتابهاى اهل تسنّن است، حدیثى مى خوانیم که خلاصه اش این است که «عبّاس» و «ربیعه بن حارث» خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسیدند، و تقاضا کردند که فرزندان آنها یعنى «عبدالمطّلب بن ربیعه» و «فضل بن عبّاس» که دو جوان بودند، مأمور جمع آورى زکوه شوند، و همانند دیگران سهمى بگیرند، تا بتوانند هزینه ازدواج خود را از این راه فراهم کنند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این موضوع امتناع ورزید و دستور داد از راه دیگر وسایل ازدواج آنها فراهم گردد و از محلّ خمس، مهریه پرداخته شود.(۵)
از این حدیث که شرح آن طولانى است نیز استفاده مى شود که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اصرار داشت خویشاوندان را از دست یافتن به زکوه (اموال عمومى مردم) دور نگه
دارد.
از مجموع آنچه گفتیم روشن شد که خمس نه تنها امتیازى براى سادات محسوب نمى شود، بلکه یک نوع محرومیّت براى حفظ مصالح عمومى بوده است.
پایان
۱٫ دلیل بر این که بنى هاشم از گرفتن زکوه ممنوعند روایات بسیار زیادى است که در کتب شیعه و اهل تسنّن وارد شده است، و این روایات بقدرى زیاد هستند که جاى هرگونه شکّ و تردید را در این موضوع از بین مى برند، و انکار این روایات مساوى با انکار مسلّمات است; براى اطّلاع از این روایات از طرق شیعه به کتاب وسائل الشّیعه، جلد ششم، باب ۲۹- از ابواب مستحقّین زکوه، حدیث اوّل و دوم و سوم و چهارم.
و همچنین باب ۳۰، حدیث اوّل و باب ۳۱، حدیث سوم، و باب ۳۲، حدیث سوم و پنجم و ششم و هفتم و نهم و باب ۳۳، حدیث اوّل، و باب ۳۴، حدیث چهارم، مراجعه شود.
و براى اطّلاع از احادیث این باب از طرق اهل تسنّن، به «سنن بیهقى»، جلد هفتم، کتاب «الصّدقات»، صفحه ۲۹، باب «آل محمّد لایعطون من الصّدقات المفروضات»، و صفحه ۳۰، باب «بیان آل محمّد الّذین تحرّم علیهم الصّدقه المفروضه».
و همچنین به کتاب «مجمع الزّوائد»، جلد ۲، صفحه ۸۹، باب «الصّدقه لرسول اللّه و لآله».
و همچنین به کتاب «مکاتیب الرّسول»، صفحه ۲۱۶ و ۲۲۴ و ۲۳۰ و ۴۳۲٫
و همچنین به «المصنف» عبدالرّزّاق، جلد چهارم، صفحه ۵۰، باب «لا تحلّ الصّدقه لآل محمّد» که در آنجا روایات زیادى در این زمینه نقل شده است.
و نیز به کتاب «مغنى» ابن قدامه، طبع بیروت، جلد ۲، صفحه ۵۱۹٫
و نیز «سنن ابن داوود»، طبع بیروت، جلد ۲، صفحه ۴۵، و کتب دیگر مراجعه فرمائید.
۲٫ وسائل الشّیعه، باب ۳ من ابواب قسمه الخمس، حدیث ۱ و ۲٫
۳٫ جالب توجّه این که در بعضى از روایات اسلامى مانند حدیث ۲، باب ۲۹- از ابواب مستحقّین بزکوه، جلد ۶ وسائل الشّیعه، درباره «زکات» تعبیر به اوساخ (چرکهاى دست مردم) شده است، و این حقیقت براى این است که از یک سو بنى هاشم را به این ممنوعیّت و محرومیّت که در مورد «زکوه» دارند تشویق کند، و از سوئى دیگر، به مردم حالى کند که تا مى توانند با تلاش و کوشش زندگى خود را تأمین کنند، و سربار بیت المال نشوند، و تنها کسانى که کارد به استخوانشان مى رسد، از این راه تأمین زندگانى نمایند.
به تعبیر دیگر، این روایات این حقیقت را ثابت مى کند که «زکات» یک درآمد جالب توجّهى نیست که براى آن سر و دست بشکنند و یا به عنوان تبرّک هر کسى از آن استفاده کند، بلکه اموالى است چرکین، چراکه در مقابل تلاش و زحمت نیست، اموال پاک و پاکیزه آن است که انسان زحمتى براى آن متحمّل شده باشد.
و هدف اصلى این است که زکوه به مستحقّان واقعى برسد، نه آنها که تن پرورند و خود را به بطالت مى زنند، البتّه براى مستحقّان واقعى گوارا و کاملاً بى مانع است و ظاهراً این تعبیر (تعبیر به اوساخ) از آیه شریفه (۱۳۰ سوره توبه) «خذ من اموالهم صدقه تطهّرهم» گرفته شده است زیرا این آیه مى گوید دادن زکات باعث پاکى است و مى دانیم همیشه براى پاک کردن چیزى باید چرکهاى آنها را از آن جدا کنیم، تا پاک شود.
۴٫ وسائل الشّیعه، جلد ۶، صفحه ۱۸۶٫
۵٫ صحیح مسلم، جلد ۲، صفحه ۷۵۲٫ (منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی)